کیر نطلبیده واقعا مراد بود

0 views
0%

قسمت اول 2 هفته پیش بود تجریش اول ولیعصر منتظر تاکسی وایستاده بودم همین که رفتم کنار خیابون یه لکسوس مشکی اومد جلوم یه پسر 27 ساله بود گفت بیکارم میخوای یکم دوردور کنیم بعدشم میرسونمت اول ترسیدم پسر خوش هیکلی بود هی اسرار کرد منم بالاخره سوار شدم گفت چند سالته گفتم 20 گفت راستشو بگو 20 بهت نمیخوره گفتم 20 بخدا حالا چند بهم میخوره گفت 18 اینا کلی تهریف و تمجید کرد مخمو بزنه خودمم احساس کردم دیگه مخمو زده رفتیم یه کافه شیک همون نزدیکا شروع کرد از خودش گفت و از من پرسیدن حرفاش سکس شد کم کم منم خوشم اومده بود از اینکه جرات این حرفا رو داشت یهو چشمم خورد به شلوارش بله سیخ کرده بود دستمو کشیدم رو کیرش گفتم خراب شده خندید و بغلم کرد گفت آره خرابِ گرمای دستات شده منم دیگه راست کرده بودم کونم به خارش افتاد گفتم میخوای دکتر بشم درستش کنم حسابی خندیدم و حشری شده بودیم گفت بریم خونه ما خوش میگذره منم کهدیگه کونم میخواست گفتم بریم رسیدیم اول کمی مشروب خوردیم تیشرتشو در آورده بود وای هی میدیدم هی کونم یه جوریش میشد لم دادم بهش شروع کردیم لب بازی هم زمان دست تو شرتش کردم و با کیرش بازی کردم خیلی خوشش اومده بود تو بفلش فشارم میداد حال میکردیم گفتم میخوام اول حسابی بخورمشزانو زدم کیرشو در آوردم وای خیلی خوش فرم و بزرگ بود مثل سگ ساک میزدم اینقدر دهنم آب داشت که کل کیرشو تف گرفته بود ازشم میریخت تخماشو لیس میزدم حسابی حلقی میزدم واسش میگفت آبم داره میاد ادامه نده گفتم پس بریم رو تخت یه تخت نرم بود حسابی فنری بود گفتم جون میده روش کون بدم دراز کشید رفتم رو کیرش نشستم اخخخخخخخخخخ آروم میکردم تو کونم هر چی بیشتر میرفت تو میخواستم بازم تا ته کردمش تو کونم تازه شروع شده بود گفتم باید 7 8 تا پوزیشن کونمو بگایی تا خوب حال کنم بعد بلند شد داگ استایل کرد تو کونم یه جوری قنبل کرده بودم هی میگفت جوون چه کونی داری گردنمو ناز میکرد و میبوسید حسابی رفته بودم تو حسش پاهامو گذاشت رو شونش فرغونی تا ته میکرد هی جیغ میزدم محکمتر و تند تر بکن گفت داره آبم نزدیکه بیاد چیکارش کنم گفتم داشت میومد درش بیار میخوام آبتو بخورم اینو که گفتم آبم اومد بعد چند ثانیه کیرشو در آوردم رفتم زیر کیرش بردمش تو دهنم ساک بزنم که آبش اومد جوون آبش خیلی زیاد بود حسابی سیر شدم بعدش تن عرق کرده خستشو انداخت روم سنگینی تنش بهم آراامش میداد تو همین حس آرامش خوابمون برد وقتی بیدار شدم دیدم ساعت 8 شب شده راستش دیگه حوصله خونه رفتن نداشتم گفتم شب میمونم پیشت اونم از خدا خواسته گفت ججوووووون اصلا همشه بمون شامو رفتیم بیرون بر گشتیم خونه تو بفل هم چنتا فیلم دیدیم تا خوابمون برد صبح فرداش هم که بیدار شده بود یه سکس پر خاطره داشتیم که تو داستان بعدی تعریف میکنم نوشته

Date: September 25, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *