کیر کوچک و کس گشاد ۱

0 views
0%

سلام به همه دوستان شهوانی این داستانی که برای شما تعریف میکنم برای سال 79 هست زمانی که من تازه بالغ شده بودم و 14 سالم بود پسری هستم که از همون دوران کودکی و دبستان هیز بود و هم بچه های مدرسه از دستم شاکی بودند و هم معلم ها خیلی زود متوجه میشدن و باهام برخورد میکردن ولی بخاطر درس خون بودنم و نمره های عالیم یک جورایی هم خار چشمشون بودم و هم ته دلشون صرفا به نمراتم افتخار میکردن یادمه چهارم ابتدایی بخاطر شاهکار 2 سال آخر رو یکساله خوندن و قبول شدن یک طرف و مسابقات علمی منطقه ای اول شدنم و مجاز به شرکت در مسابقات کشوری شدنم یک طرف معلم نازنینم رو حسابی احساساتی کرده بود و برای همین من رو بغل گرفت و حسابی بوسید که من ابله قدر نشناس براش راست کرده بودم و خودم رو طوری بهش چسبوندم که صاف کیرم روی سفید رونش بالای زانوهاش فرو رفت خانم معلم دوست داشتنی و خوشگل و تازه عروس جوونم اصلا از این حرکت خوشش نیومده بود شوکه شد و من رو عقب روند از خودش و بعد نگاهی بهم کرد که یه جورایی از خجالت آب شدم کمی گذشت توان راه رفتن نداشتم اومد جلوم زانو زد سرم رو آورد بالا گفت عیبی نداره سرت رو بیار بالا و من رو نگاه کن و دیگه خجالت نکش آروم سرم رو آوردم بالا من رو بوسید و دوباره بغلم کرد من هم از فرصت استفاده کردم خودم رو چسبوندم به سینه های سکسی و سفت متوسطش و لذت تماس بین دو بدن رو بردم و آخر سر هم دوباره که من رو بوسید بهش گفتم خانم ایلانلو حالا که دیگه قراره من از این مدرسه برم و دیگه نمیبینمتون اجازه میدین برای خداحافظی هم دست و هم صورت شما رو ببوسم اجازه داد بوسیدم دستش رو و صورتش رو که آورد جلو گونه ش رو از جایی بوسیدم که لبم به قسمتی از لبش برخورد کنه و یک خداحافظی هات رو تو عمرم تجربه کردم همونجا بود که گفتم باید بالاخره روزی یکی از این معلم های خانمی که گیرم میاد رو بزرگتر که شدم بکنم حالا که دیگه از یک دبستان نمونه مردمی برای مقطع راهنمایی به یک مدرسه راهنمایی استعداد درخشان اون هم از کرج به تهران میرفتم میدونستم دیگه خبر از معلم خانم نیست و تنها امیدم بعدها به معلم هایی که آموزشگاه های خصوصی درس میدادن بود که این امید و انتظار زیاد نکشید که محقق شد دو سال گذشت و وارد سال سوم راهنمایی شده بودم که به اصرار زیاد مادرم با اینکه نمره های زبان انگلیسیم همیشه بالا بود مجبور به یاد گرفتن زبان شدم که برام معلم خصوصی گرفتن تا هم گرامر کار کنه و هم مکالمه رو پیش ببره معلم اولی که آموزشگاه بهم معرفی کرد یک مرد جنتلمن فوق لیسانس زبان انگلیسی و به قول خود مدیر آموزشگاه برگه آث آموزشگاه ادیب اسم و رسم دار بود من چشمم خوب کار میکرد و اون روزی رفتم تا تونستم دید زدم آموزشگاه رو تا ببینم استاد خانم جوون داره نداره که از شانس خوب من یک دختر حدودا 23 ساله که تازه از آمریکا برگشته بود تو اون آموزشگاه رویت شد ولی از یک طرف دیگه حسابی اخم هام توهم بود که این کس برنزه و تو پر یکی درست مثل خودم چرا نباید معلم من باشه و این مردک رو بهم بدن خلاصه یک ماهی رو تحمل کردم هرزگاهی من به بهانه های مختلفی که سرهم میکردم برای دید زدن دخترای آموزشگاه و دیدن اون معلم خوش اندام کلاس هام رو به آموزشگاه منتقل میکردم و با بهانه های بنی اسرائیلی هم حوصله این مردک که همیشه با کراوات میامد رو سر بردم وهم با غرغر ممتدی که تو خونه میزدم آخر سر تونستم راضی کنم پدرم رو که بیاد با مدیر آموزشگاه حرف بزنه برای تغییر معلم روزی که پدرم اومد من در پوست خودم نمی گنجیدم و تازه فامیلی معلم رویائیم رو هم یاد گرفته بودم و منتظر بودم که ببینم کی آقای ادیب میخواد بگه بگذارید ببینم با کدوم یکی از مدرسینم میتونم صحبت کنم که من سریع بیام وسط حرفش و یه ژست مغرورانه و توام با رضایت بگیرم و بگم چند باری که اومدم آموزشگاه از نوع درس دادن خانم امجدیان خوشم اومده و دوست دارم فقط ایشون با من کار کنن بالاخره انتظارم به سر اومد و حرفم رو زدم و اصرار زیاد هم کردم و بالاخره بعد 2 روز آقای ادیب زنگ زد گفت که منزل شما فاصله زیادی داره و از اونجایی که ایشون تازه اومدن ایران و گواهی نامه ندارن و به همین دلیل وسیله نقلیه ندارن فقط در یک صورت که اگر امکانش رو بتونید داشته باشید آقازاده رو ببرید منزل ایشون و بیارید مشکلی نیست و خانم امجدیان به خواست خودتون تدریس رو شروع میکنند از همین هفته من واقعا در پوست خودم نمیگنجیدم تصور اینکه با لباس راحتی اندامهاش چقدر بهتر دیده میشن و چه حالی میتونم بکنم باهاش من رو شهوانی میکرد خوبی خونه خانم امجدیان نزدیک بودن به دفتر کار خواهرم بود و طفلک خواهرم شده بود سرویس شخصی ومن رو میبرد و میاورد کلاس هام شروع شد روز اول رفتم دیدم بر خلاف تصورم اصلا نه تنها لباس آستین کوتاه نپوشیده حتی روسری هم سرشه و شلوار جین دم پا گشاد پوشیده که چیزی در تیر رس دیدگان من نباشه تو دلم گفتم من اینهمه الم شنگه به پا نکردم که بیام تو این تیپی جلوم بگردی روز اول گذشت تو فکر چیدن نقشه ها بودم تا جلسات بعد یخ خانم امجدیان بشکنم پیش خودم گفتم سریع پیشرفت کنم و زیاد واژه بپرسم و خودم رو اکتیو نشون بدم قطعا خوشحال میشه و یکم با من صمیمی تر برخورد میکنه از طرفی هم تو دلم میگفتم این مثلا اون ور بوده باید راحت باشه مراعات من الف بچه رو میکنه یعنی خلاصه سه جلسه گذشت یخ خانم معلم نشکست نا امید شده بودم با اینکه باهام صمیمی تر از روز اول بود ولی برام مهم این بود که زره پوشیده میامد کنارم گفتم من از این حرفها پر رو ترم باید بفهمم دلیل این کارش چیه به بهانه اینکه دستشویی دارم رفتم دستشویی و همه جا رو به دقت و با کنجکاوی زیاد جستجو کردم تا وقتی که چشمم به سطل آشغال خورد و درش رو باز کردم و برای اولین بار بود که نواربهداشتی خونی میدیدم و نمیدونستم اصلا پریود بودن یعنی چی 0_0 تو راه برگشت از خونه چقدر تو ذهنم تصورات مختلفی نقش میبست و گناه این دختره رو میشستم تو هوای خودم بودم که نفهمیدم چی شد که یهویی از دهنم پرید بیرون آجی پوشک مگه مال بچه ها نیست چرا باید آدم بزرگ ها استفاده کنن چرا مردها استفاده نمیکنن با صدای خنده خواهرم که توام با تعجب شده بود فهمیدم چه گندی زدم و چه سوتیی دادم خواهرم زد پس کلم و گفت زوده بدونی این چیزا رو بزرگتر بشی خودت میفهمی من که کرم کنجکاویم هنوز تو وجودم داشت جنب و جوش میکرد یاد دختری که تو آموزشگاه باهاش دوست شده بودم افتادم رفتم به هر بهانه ای بود جلوی در مدرسه شون دیدمش بهش گفتم سهیلا یادته بهم گفتی تو ریاضی بهم کمک کن بهم درس یاد بده گفت آره گفتم یه سوال دارم ازت اول باید جوابش رو بهم بدی بعد من هم تمرینات تو رو برات حل میکنم و توضیح میدم باید چطوری خودت از پس حل کردنش بر بیای اون هم قبول کرد از من و ازش پرسیدم و طفلک صد بار رنگ عوض کرد تا برام بگه پریودی چیه و جریان اون نوار بهداشتی های خونی برام حل و فصل بشه فردای روزی که با سهیلا حرف زدم باید میرفتم پیش هلنا جونم که بهم درس بده حدود 9 روزی گذشته بود و 2 روز هم اضافه تر از طولانی ترین زمانی که یک پریود ممکنه طول بکشه تازه فهمیده بودم که چرا لباس پوشیده تنش بود چون نمیخواسته برجستگی کسش جلب توجه کنه تو دلم گفتم امروز قرار نیست دیگه زره پوش بیاد ببینمش ولی وقتی در رو باز کردم و اومد جلو در تا احوالی از خواهرم بپرسه چشمم به زره تنش افتاد کلی خورد تو ذوقم مثل آدم های شکست خورده تو جنگ بی حال سرم رو انداختم پایین رفتم تو خونه و سر میز نشستم و منتظر شدم بیاد تو و یک روز مزخرف رو هم تموم کنم تو همین فکرا بودم که دیدم اومد داخل خونه و شروع کرد از همون تو حال انگلیسی صحبت کردن باهام و من هم جواب هاش رو یک خط در میون دادم تا اینکه دیدم وارد اتاق شد یک تاپ زرد که از پشت تا قوس کمرش لخت بود پوشیده بود ولی جلوش مخصوصا یقه اش زیاد هم باز نبود به سختی میتونستی خط سینه هاش رو ببینی ولی چون کمی جذب بود سوتین و سینه هاش از زیر تاپ خود نمایی میکردن تنش یک شلوارک استریچ جذب مشکی بود و حسابی به رون هاش فشار آورده بود و چون کمی شلوارکش پایین تر از زانوها بود قشنگ ماهیچه چهار سر زانوش هم برجسته تو چشم بود وقتی که دیدمش تو دلم گفتم دیدی حق با خودم بود و کلی زیر پوستی ذوق کردم و دید میزدم که تابلو نشه و اون روز انقدر پر انرژی بودم که کلی حرف زدم و انقدری برام زود گذر شده بود زمان که 90 دقیقه تایمم برام 5 دقیقه هم انگار طول نکشید و وقت خداحافظی شده بود برگشتن رو یک خط در میون بابام میامد دنبالم بهش گفتم نمیخوام زود برم خونه بریم پلاسکو برام لباس بخر کلی توی راه از عشقم تعریف کردم پیش بابام و بهش گفتم میخوام کلاس هام رو فشرده تر کنی که بجای 18 ماه من تو 9 ماه تمومش کنم و از طرفی یک ساعت چی میشه نیومده تموم میشه و این حرف ها باعث شد که تایم کلاسهام 2 برابر بشه و بجای هفته ای 2 روز هفته ای 3 روز عشقم رو ببینم خلاصه رفتم برای خودم تیشرت های جذب و رنگی به همراه شلوار و شلوارک های گپ و بگی خریدم که از نظر تیپ پیشش کم نیارم هم اینکه سفیدی پوستم رو که تازه داشت زیر موهای نازکی که در اومده بود پنهان می شد رو بیشتر به چشم بیارم دیگه عادت کرده بودیم به همدیگه طوری شده بود که میامد کنارم مینشست من رو بغل میکرد دست تو موهام می برد و باهام میگفت میخندید من هم آروم آروم به خودم جرات داده بودم دستم رو میزاشتم روی رونش و خیلی آروم با انگشت هام رونش رو فشار میدادم واقعا دوستش داشتم شاید به جرات میتونم بگم که اولین و لذت بخش ترین ارتباط عاطفی که من برقرار کردم تو همین سن و با هلنا بود وارد ماه چهارم شده بودم و هنوز موفق نشده بودم حداقل بدن لختش رو لمس کنم باید حالا که خیلی راحت بودم باهاش و زبانم هم خوب شده بود که میتونستم با توپوق کمتری حرف بزنم ازش کلمات و واژه های سکسی جنسی و عاشقانه رو باید یاد بگیرم و کم کم همین واژه ها رو توی جملاتی بهش بزنم و ابراز علاقه کنم بهش تو دلم گفتم هاوش یا مرگ یا زندگی باید به فکر باشی پسر چهارشنبه بود رفتم خونشون دیدم کمی حالش خوب نیست و بدن درد بدی داره برام تعریف کرد که چی شد که پاش روی سرامیک ها سر خورده تعادلش رو از دست داده با کمر خورده روی سنگ اوپن بهم گفت پسرک شیطونم رو روم نشد حالا که تا اینجا آوردنش بگم برش گردونن دستم رو بگیر کمکم کن بریم سمت اتاقم با این حال نمیتونم زیاد روی صندلی بشینم رفتیم سمت اتاق خوابش و کمکش کردم رفت روی تختش و بهش گفتم به ما تو استخر ماساژ دادن رو یاد دادن چون گرفتگی یا ضرب خوردگی تو استخر زیاد پیش میاد برای همین میتونم یکم ماساژ بدم درد کمرتون کم بشه اول یکم ابرو انداخت بالا و زیر چشمی نگام کرد و بعد به خنده گفت مگه تو ایران هم این چیزا رو یاد میدن منم که چرب زبون برگشتم گفتم ای بگی نگی بستگی داره چقدر پول بدی هر دو باهم خندیدیم و بهش گفتم امروز درس دادن تعطیل باشه که شما اذیت نشی منم یکم تو کارهای خونه بهتون کمک میکنم و یکمی ماساژ میدم سرحال بشی وقت برای یاد گرفتن همیشه هست گفت فقط به یک شرط که به آموزشگاه بگم کلاس کنسل بوده که پول کار نکرده رو نگیرم من هم گفتم چشم قربان گفت خب ماساژور کوچولو من رو پهلو دراز بکشم یا روی شکم گفتم لب تخت روی پهلو دراز بکشید و اگر پماد ضرب دیدگی دارین بهم بدین و اگه ندارین هم روغن بادوم باشه هم خوبه بهم آدرس داد رفتم روغن بادوم آوردم و بعد بهش گفتم خب خانم مصدوم من لباس رو نباید چرب کنم تاپت رو تا جای ممکنه بده بالا تا روغنی نشه تاپ رو داد بالا شروع کردم با انگشت نوازش کردن کمرش و روغن بادوم رو روی پوستش پخش میکردم و خیلی نرم و آروم شروع کردم به مالیدن کمرش شهوتی شده بودم بد جوری راست کرده بودم با اینکه هنوز کیرم کامل رشد نکرده بود ولی خب اون موقع هم برای خودش 13 سانت اندازه خوبی بود و میشد باهاش سکس کرد کمی که ستون فقراتش رو مالیدم بهش گفتم حالا آروم روی شکم بخوابید تا من بیام بالا زیر کتف تون رو هم ماساژ بدم از حرف نزدن و اوهومی که گفت مشخص بود که بدش نیومده از دست مالی شدن توسط یه بچه سفید و تو پر و شناگر جابجا شد و روی کمر خوابید و من هم رفتم سمت مخالفش روی تخت نشستم و روغن رو ریختم قسمت بالای کمرش و شروع کردم به چرب کردن و نوازش دادن که هی دستم میگرفت به بند سوتینش یا بخاطر حرکت تیشرتش میامد پایین تا اینکه ناخونم گیر کرد به سوتینش بهش گفتم هلی جون ماساژ دادن اون طرف هم با لباسه نگام کرد و خندید و گفت ای شیطون و تاپش رو در آورد و سوتینش رو هم طوری باز کرد که فقط بندش مزاحم نشه و سینه هاش بیرون نیفتن و من دوباره شروع کردم به ماساژ دادنش حسابی راست کرده بودم شلوارک هم پام بود و عمدا شورت نپوشیده بودم که کیرم هم تابلو نشه هم راحت بتونم تو این مواقع با دستم تنظیمش کنم که بهش بمالم خودمو چند باری مالیدم بهش و برجستگی کیرم رو حس کرد قشنگ و بیشتر هم پهلو و نقاط حساسی که خونده بودم دست بخوره باعث تحریک میشه رو ماساژ میدادم که حسابی حشری بشه قوس کمر نزدیک باسنش رو که مالیدم یکم شلوارکش رو خودش داد پایین و رنگ شورتش معلوم شد و من قشنگ تا برامدگی باسنش رو میتونستم بمالم و حسابی هم مالیدم تا اینجای داستان امیدوارم خوب تعریف شده باشه و حوصله دوستان سر نرفته باشه میدونم بحران بلوغ و حشری بودن رو همه چشیدیم ولی هیز بودن این آتیش رو تند تر میکنه باور این تیپ اتفاقات سخته و سخت تر از اون درست نوشته شدنش هست که قابل باور و قابل تجسم ترش کنه برای مخاطبش این داستان بخشی از زندگی یکی ار دوستان به واقع نخبه خودم هست که در 2 قسمت براتون مینویسم که کماکان بخاطر هیز بودن و قدرت شهوت بالا شاید هرگز نتونه طعم ازدواج رو بچشه ادامه نوشته هاوش

Date: October 13, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *