سلام دوستان من امید هستم ۲۹ ساله این خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم عین واقعیت هستش و حتی کلمه ای زیاد و کم نمیکنم من یه دایی دارم بنام محسن که تقریبا پنجاه شصت سالش میشه دقیق نمیدونم ولی خیلی ثروتمند بود میگم ثروتمند بود چون همه ثروتشو بگا داد تقریبا پونزده سال پیش یهو علنی شد که داییم زن دوم داره و از زن دومش هم یه دختر داشت خلاصه کلی جنگ و دعوا با زن اولش داشتو حسابی جنگ عصاب داشتیم زن اول داییم میومد با مامان من دعوا میکرد که تو رفتی زن دوم رو گرفتی داییم میفهمید با زن اولش دعوا میکرد زن دومش هم یکم تیک داشت و خل بازی درمیاورد و وراج بو د ولی الحق و الانصاف کس و کون و سینه های درشت و خوبی داشت و داییم حسابی از خجالتش درمیومد من اون موقع حدود پونزده سالم بود و از دیدن بدن زن دایی جدیدم واقعا لذت میبردم و حسابی جق میزدم مخصوصا که خودشو زیاد نمیپوشوند و سر و سینه اش معلوم بود و همون موقع ها یبار رفته بودیم خونه زن دوم داییم قرار بود گوسفند بخریم سر ببریم خونشون یه خوابه بود من نمیدونم از خستگی یا سر درد رفته بودم تو اتاقشون دراز کشیده بودم ولی خواب نبودم تنها هم خوابیده بودم و هیچکس تو اتاق نبود اوج نوجوونی و جقی بودنم هم بود زن داییم اومد تو اتاق منم داشتم میدیدم گفت من لباسمو عوض کنم برم ببخشید سر و صدا شد بیدار شدی بعد لباساشو از کشوش دراوارد جلوی من با اینکه میدید من دارم نگاهش میکنم تو یه حرکت لباس بالا تنه شو دراوارد و بعد دامنشو در اوارد و با شرت و سوتین جلوی من وایستاد و دامنشو عوض کرد و میدید من دارم نگاهش میکنم یه لبخند زد و یه لحظه دستشو انداخت پشتش و بند سوتینشو باز کرد و سینه هاشو لخت جلو من نشون داد و خندید و گفت ببین حال کن ولی به کسی نگو و بعد سوتینشو پوشید و روش لباس تازه شو پوشید و رفت بیرون من هم تو شوک بودم و هم کیرم راست شده بود و تو همون شوک رفتم دستشویی و تو دستشوییشون یه جق حسابی زدم تا اینجای کار رو داشتین که من اون موقع پونزده سالم بود خلاصه کنم به یکی دو سال نکشید داییم زن دومشو بخاطر خل بودن و وراجی زیاد و غرغر کردنش طلاق داد و یه خونه سه طبقه زد بنامش و کلی مهریه شو داد و جدا شدن و ماهیانه هم یه حقوق قرار شد بده که هنوزم که هنوزه داره میده این قضیه گذشت و دو سه سال داییم در زندگی با ارامش داشت زندگی میکرد داییم یه نمایشگاه ماشین واسه دست گرمی خودش باز کرده بود و یه شاگرد پسر حدود ۱۶ ۱۷ ساله گرفته بود من اون موقع حدود بیست سالم بود و از ماجرای زن دوم داییم حدود پنج سال گذشته بود تمام زمانها رو حدودی میگم و زیاد به یکی دوسال اینور اونور شدن زمانها پیله نشید من دانشجو هم بودم اول داییم به من گفت بیا وایستا در مغازه من هم دیدم هم میشه از ماشینای مغازش استفاده کنم هم یه پولی دربیارم قبول کردم بجز من یه شاگردم داشت داییم بنام علی حدود پونزده سالش بود و دبیرستانی بود و اومده وایستاده بود د م مغازه داییم هم یه چیزی بگیره بعلاوه انعام و پول چایی که تو فروش هر ماشین گیرش میومد خلاصه من با داییم هم صحبت کرده بودم که روزایی که کلاس دارم نمیام و گاهی از ماشینای نمایشگاه هم استفاده میکردم و میرفتم دانشگاه و هر دفعه با یه ماشین میرفتم دانشگاه و کلی کس توپ دانشجو هم تور کردیم از لب و لوب گرفته تا ساک و لاپایی و گاها گاها از کون کردن دخترای خوشگل دانشگاه اوج عشق و حال زندگی من اون زمان بود بگذریم این شاگرد مغازه علی باباش معتاد شده بوده و ولشون کرده بوده رفته بوده یه روز سر صحبت با من این حرفو زد یه مامان هم داشت اوفففف این مامان علی که اسمشم زری خانوم بود و با اینکه سنش بالا بود و بچه اولش همون علی پونزده سالش بود و به بچه ده ساله هم داشت ولی این زن رو میدیدی روحیهه ات باز میشد و خیلی خوش مشرب و خوش صحبت هم بود گاهی اوقات زری خانم میومد دم نمایشگاه یه سلام علیک میکرد و اینا و به پسرشم سر میزد یبار بعد رفتن زری خانوم اروم به داییم گفتم زری خانم شوهر نداره و یجورایی علی خرج خونه رو داره میده و حقوق علی رو زیاد کن داییمم قبول کرد و از همون هفته شروع کرد به کمک کردن به علی و حقوقشو بجای ماهانه هفته ای میداد و حقوقشم که ماهی ۵۰۰ تومن واسه شاگردیش تو مغازه بود تقریبا سه برابر کرد و قرار شد ماهی یک و پونصد بهش بده از وقتی هم که رفت مدرسه بعد مدرشه اش بیاد تو مغازه بشینه هم به درسش برسه هم حقوق بگیره و بهش گفته بود از اینکه فهمیدم بچه باغیرتی هستی خوشم اومده و علی هم به مامانش گفته بود که من به داییم گفتم حقوق علی رو زیاد کنه از طرفی داییم به من میگفت برو از دکون اسمال اقا دو کیسه برنج و روغن و رب و اینجور چیزا بردار ببر دم خونشون بزار من هم رفتم وسایلو خریدم بردم دم خونه زری خانومینا و وقتی زری خانوم اومد جلو در کلی سلام علیک کردیم و گفتم داییم حاج محسن اینا رو برا شما فرستاده و وسایل رو گزاشتم تو خونشون که خیس عرق هم شده بودم و زری خانوم از شدت خوشحالی انقدر تشکر میکرد هم از داییم هم از من که دیگه از حد گذشته بود و منو دعوت کرد گفت بیاین یه لیوان ابی شربتی بخورید من هم قبول کردم و نشستم رو مبل دم در تا ابو بخورم و برم دنبال دوست دخترم یه لیوان اب هم رفت بیاره که چادرشو تو اشپزخونه باز کرد کنار گذاشت دیدم به به زری خانم چه لعبتیه واسه خودش و با اینکه سنش حدود چهل سال بود ولی خوب چیزی ب ود قدش حدود ۱۶۵ سینه ها درشت و کون بزرگ تو اون لباسای خونگی حسابی ناز شده بود و خود نمایی میکرد خلاصه همونطور که گفتم زری خانوم خیلی زن خوش مشربی بود و شروع کردیم به صحبت و موباز با همون لباسای خونگیش اومد نشست رو مبل روبروی من زری خانم میگفت خدا باعث و بانیشو لعنت کنه که ما رو اینطوری گذاشتو رفت من گفتم حیف شما که با این زیبایی و خانه داری شانستون اینطور شده و ایشالا همه چی درست میشه گفت اقا سعید بخدا یه دنیا ممنونم از محبتاتون و میدونم شما به حاج محسن گفتین کمکمون کنن گفتم نه بابا خواهش میکنم زری خانوم من که کاره ای نیستم وظیفه ام بود به داییم بگم کمک کنه گفت نمیدونم چجوری محبتاتو جبران کنم اقا سعید تو دلم میگفتم بهم بده خب زری خانم من کاری نکردم که کار اصلی رو داییم کرده زری خانم شما هر موقع هر کاری داشتین دریغ نکنید و بگین من کمکتون کنم با شیطنت خاصی خاستم زیر زبون زری خانومو بکشم بیرون خیالتونم راحت باشه من سرم بره به هیچ احدی چیزی نمیگم و هرچی باشه بین خودمون میمونه اقا سعید خیلی اقایی و با معرفتی زری خانم جسارت نباشه شما به این جوونی به این زیبایی که دل هر مردی رو میبری چطوری تنهایی طاقت میاری دیگه میسوزمو میسازم زری خانم من میرم ولی باز هم میگم من امین شما هستم هرچی خواستی هر کمکی خواستی فقط به من زنگ بزنید این هم شمارم تو دلم همش دنبال یه راهی بودم ببینم مزه دهنش چیه پا میده نمیده باشه دست شما درد نکنه گفتم من دیگه برم زری خانم و پاشدم زری خانومم اومد نزدیکم که من برم منم که سوییچمو گذاشته بودم رو میز دراور گفتم زری خانم بی زحمت سوییچمو میدین گفت چشم قلبم با هزار تپش در دقیقه داشت میرد پیش خودم گفتم پشت سرش بغلش کنم این نه جیغ میزنه نه چیزی راحت میشه کردتش ولی میترسیدم رفت سمت میز منم پشتش رفتم و یه لحظه از پشت کیرم چسبوندم به کونش و سریع جدا کردم یه اینه رو دراور بود تو اینه منو نگاه کرد و یه لبخند زد فهمیدم چراغ سبزو داد با دستش زد سوییچ افتاد زمین قلبم داشت حسابی تند میزد خم شد سوییچو برداره کونشو چسبوند بهم من هم چسبیدم بهش و اروم کیرم مالیدم در کونش دیدم بلند نمیشه دو دستی کپلای کونشو رفتم و به خودم فشار دادم و شروع کردم به مالیدن این داستان ادامه دارد نوشته
0 views
Date: August 26, 2018