گربه ای که خنده اش گرفت

0 views
0%

درِ آپارتمانش را باز می کند و هر دو داخل می شویم در حالی که شالش را در می آورد درون اتاق خواب می رود ترجیح می دهد تنها باشد در این چند هفته که با هم هستیم تنها امشب را بیرون خانه سپری کرده ایم قبل از اینکه حتی به کافه ای که مقصدمان بود برسیم دستم را فشرد دوست داشت برگردد خانه فکر کنم در محله های دیگر احساس غربت می کند اتاق پذیرایی کوچکی است یکی از دیوار ها را کتاب هایی که تا سقف روی هم چیده شده اند پوشانده روی کاناپه می نشینم ممکن است مدتی طولانی بازنگردد برای همین سراغ تلویزیون می روم یک کانال خارجی است که نمی دانم به چه بهانه ای موزیک ویدیوی قدیمی ای از مایکل جکسون پخش می کند این را قبلا دیده ام مرده هایی که از قبر بیرون می آیند و تکنو می رقصند می گذارم روی همین کانال باقی بماند صدا او را از خلوتش می کشد بیرون جز یک تی شرت رنگ و رو رفته چیز دیگری بر تن ندارد جلوی تلویزیون می ایستد و گویا دوست قدیمی ای را دیده با لبخند تماشایش می کند اولین باری که همدیگر را دیدیم خیلی عادی گفت بیا تا می شه حرف نزنیم و هر چه قدر بیشتر حرف نزدیم بیشتر فهمیدمَش ویدیو که تمام می شود تلویزیون را خاموش می کند می آید و روی پاهایم می نشیند در زندگی روزانه بیش از چند لحظه نمی توانم به چشم های کسی نگاه کنم اما حالا هر دو یمان برای مدتی طولانی همین کار را می کنیم آسوده ایم چون نیاز نیست چیزی تغییر کند نیاز نیست طور دیگری باشیم تا دوست داشته شویم راستش چهره ی جذابی ندارد ولی زیباست برای من که اینطور است نمی دانم چرا شروع می کند به اشک ریختن و حتی نمی فهمم چرا انقدر سریع بغض می کنم فردا دوباره دورمان شلوغ می شود و ما احساس تنهایی می کنیم لبخند هایی باید بزنیم که مال خودمان نیست به چرت و پرت هایی که می شنویم بگوییم چ جالب و هر چه گپ زدنمان با آدم ها طولانی تر بشود از آن ها دور تر می شویم احساس قایقرانی را دارم که می داند قایقش سوراخ است غصه می خورد که تا سپیده دم غرق خواهد شد لک های روی گونه اش را می بوسم آرام تر می گیرد و شروع می کند به بوسیدن لب هایم پشتش را از زیر لباس نوازش می کنم و آرام پایین تر می آیم از کپل های لطیفش می گذرم و دستم را بینشان می برم بین ران هایش روی مهبلش چقدر گرم است کمی بعد دستم رطوبت را نیز حس می کند روی کاناپه دراز می کشد و من تیشرتش را بالا می زنم قبل هر چیز بین سینه هایش را می بویم بوی خاص اوست یاد حرفی از آنا گاوالدا می افتم چقدر طول می کشد تا انسان بوی کسی را که دوست داشته از یاد ببرد و چقدر طول می کشد تا او را دیگر دوست نداشت روزی یکی از ما دیگر نخواهیم بود قایقران دست از تلاش برای نجات خودش بر می دارد به خودش می گوید هر چه بخواهد پیش بیاید می آید به تماشای ستارگان می نشیند بیهودگی آنها زیبایی شان سینه های سفیدش را نوازش می کنم و کمی بعد می لیسم انقدر که شروع می کند به آهسته آه کشیدن دلم برای صدایش تنگ شده بود به صورتش نگاه می کنم و می بینم که لپ هایش گل انداخته یکی می شویم همانند دو سکوت به خاطر فوران درد و لذت لب هایم را با لبانش محکم فشار می دهد قایق به غرق شدن ادامه می دهد و ما به اوج می رسیم حوالی سپیده دم است از بین خیابان های خلوت می گذرم و سرانجام در یک ایستگاه اتوبوس می نشینم به خاطر سن کمم معدود کسانی که این موقع از خیابان گذر می کنند با تعجب نگاهم می کنند یک گربه ی خاکستری با بی حوصلگی در اطرافم می پلکد چشمانم را می بندم تا از تنفسم آگاه باشم که مالیدن دمش را به پاهایم حواسم را پرت می کند نمی دانم چه توقعی از من دارد بلندش می کنم و در صندلی کناری ام می نشانمش تصور می کنم هر دو یمان در یک رستوران نشسته ایم و او در حالی که مِنو را جلوی صورتش گرفته مردد است چه غذایی سفارش بدهد سرش را نوازش می کنم صورتش حالت احمقانه ای پیدا کرده شاید فقط دارد عضلات صورتش را جمع می کند اما من دوست دارم فکر کنم که خنده اش گرفته به خاطر رویاهای من نوشته

Date: October 27, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *