سلام دوستان زیدبازی و دختر بازی و زن بازی و این جور کارا افتخار نیست و اصلا تعریفی هم نداره و چیزی هست که زیاد پیدا میشه چون از نظر من امروزه دیگه دوره ای شده که کسی ازت نمیپرسه چندتا دختر یا چند تا زنو کردی و تنها چیزی ک میپرسن اینه که چقد پول تو حساب بانکیته در حدی که صبح چک بنویسی نقد بشه نه چند نفرو کردی زندگی رو پول میچرخه ولی خب مدتی بود توی این سایت داستان های بقیه رو می خوندم و دوست داشتم یکی از اتفاقاتی ک برام افتاده رو بنویسم و اینم بگم که نویسنده خوبی نیستم خدایی کامنت های بعضی از دوستان خیییییلی باحال و حسابی خنده دار بوده برام و بعضی ها هم برا خودشیرینی فقط توهین میکنن و ادای ادمای زرنگ درمیارن به هر حال این جا یه سایت با اهداف مشخص هست و مراجعه کنندگان هم برای اهداف مشترکشون سرکشی میکنن ولی خب داستانم واقعی هست و این که توهین کنید یا نه نشانه تربیت شماست نه من من سینا هستم ۲۵سالمه قدم ۱۸۰ وزنم ۷۲ هیکلم نسبتا خوبه و ورزشکاری داستان از اون جایی شروع شد که من رفته بودم سربازی و دو هفته ای بود از اموزشی برگشته بودم و تو شهرمون خدمت میکردم سرباز بودم از اونجایی که پارتی داشتم اداری بودم و صبح تا ظهر پادگان بودم و عصر ها بیکار بودم یه روز عصر که از بیکاری تو خونه حوصله ام سر رفته بود زدم بیرون با ماشین بودم و داشتم تو خیابون دور میزدم و چون یه مدت بود گرفتار سربازی شده بودم تو نخ این بودم یکی رو پیدا کنم که خستگی دو ماه اموزشی از تنم بکشه بیرون برا همین ماشینو یه جای مناسب پارک کردم و توی یکی از خیابون های شلوغ پیاده روی میکردم که اگه بتونم یه کیس خوب پیدا کنم خلاصه یه کم پیاده چرخیدم و به چند تا هم تیکه انداختم ولی خب پا ندادن بهم و دیگه بیخیال شدم و رفتم طرف ماشین که برم خونه رفتم سوار شدم و راه افتادم تو مسیر خونه یه خانم دیدم که منتظر تاکسی بود و براش وایسادم گفت دربست گفتم بیا بالا و سوار شد یه خانم حدودا ۲۶ ۲۷ساله بلند قد بعدا که کنار من ایستاد یکم کوتاه تر بود خوش هیکل و خوشگل بود صورت کشیده و چشمای بزرگی داشت و تو یک نظر پسندیدمش خلاصه راه افتادیم و ادرس داد بهم حدودا سی دقیقه ای از شهر فاصله داشت و زمان خوبی بود برا حرف زدن گفتم دانشجویی گفت بودم گفتم به سلامتی چند وقت تموم کردید گفت حدودا سه سالی هست چی خوندید حالا مهندسی محیط زیست چی هست این خندید و گفت والا خودمم نمیدونم فقط چند سالی عمرمون تلف کردیم و مثلا درس خوندیم کار که نیست و رشته منم دیگه بازار کارش داغون تر از بقیه هست خلاصه یه ربعی کس شعر تحویل هم دادیم و حس کردم یخ رابطمون باید اب بشه و پرسیدم اسمتون چیه گفت باید بگم گفتم ببخشید قصد بدی نداشتم هر جور راحتید گفت مهشید به به چه اسم زیبایی منم اسمم سیناست خوش حالم از اشنایتون مهشید خانم گفتم مهشید خانم میشه ی سوال بپرسم چیزی نگفت منم که تعارفی نداشتم و از اول قصدم معلوم بود پرسیدم مجردید دوباره جوابی نداد یخورده حس کردم با این سکوتی که کرده دیگه بُن بست رسیدم باهاش گفتم حرف بدی زدم گفت نه پس چی شد جواب ندادید حس کردم ناراحت شدید گفت نه ناراحت نشدم خورد تو ذوقم و چیزی نگفتم و دیگه داشتیم میرسیدیم پرسید چقد میشه کرایتون بعد از یکم تعارف و چون ک نمیدونستم چقد میشه الکی گفتم ۲۰تومان گفت من همیشه این مسیر میام ۱۵ گفتم اصلا شما هیچی ندید مهمان من باشید گفت نه متشکرم رسیدیم سر کوچه پیاده شد و دوتا ۱۰تومانی داد و منم یدونه پنجی با یه شماره که قبلا پشت کارت ویزیت نوشته بودم دادم بهش شماره وسط پوله گذاشتم لبخندی زد و تشکر کرد و رفت منم رفتم پول کرایشو بنزین زدمو گفتم نشدش که معلوم فوقش چرخیدم برا خودم ولی اگر زنگ زد که توپ میشه چند روزی گذشت و کلا فراموش کرده بودم جریانو فراموش ک نه ولی خب بیخیالش شده بودم و فکر نمیکردم جور بشه یه شب اخر شب بود دراز کشیده بودم رو تخت داشتم فیلم میدیدم که اس ام اس اومد رو گوشیم دیدم نوشته سلام خوبی جواب دادم سلام دوست عزیز شما گفت مهشید هستم از اون جایی که اسم دختر عمه ام هم مهشید بود نمیخواستم گاف بدم و زنگ زدم ببینم مهشید خودمون یا اونی که شماره داده بودم از خوب روزگار خودش بود شروع کردیم پیام بازی و تا طرفای۴صبح بیدار بودم و صبح که رفتم پادگان چشام باز نمیشد مهشید توی یه روستایی نزدیک شهرمون و کنار خونه پدرشوهرش با پسرش ۳سالش بود تو خونه شخصی خودشون زندگی میکرد و شوهرش هم روی کشتی کار میکرد و شیفتی بود ۴۰روز رو دریا بود و ۲۰روز خونه بود ازقضا شوهرش ۱۵ روز دیگه برمیگشت از سر کار و میدونستم که شوهرش که بیاد سخت میشه باهاش در ارتباط باشم برا همین تصمیم گرفتم هرجور شده تا قبل از اومدن شوهرش کار تموم کنم و یه جورایی رابطه ام باهاش محکم تر بشه مهشید از اونجایی که چهل روز شوهرش نبود قصد کرده بود که گواهینامه بگیره و تو اون زمانیکه شوهرش نیست بتونه با ماشینشون رانندگی کنه و کارای خودش انجام بده برا همین اون روز اومده بود شهر که اموزش ببینه توی اموزشگاه و توی مسیر برگشتش به خونه ب پست من خورده بود خلاصه یکی دو روزی با هم حرف میزدیم و رابطمون خوب و صمیمی تر شده بود و بهش گفتم دوس دارم ببینمت و اونم قبول کرد و گفت که فردا بعد از اموزش برم دنبالش و هم برسونمش خونه هم ببینیم همدیگرو فردا عصر بود که پیام داد که اومده کلاس و منتظر مربی بیاد که باهاش بره اموزش و گفت که سوار ماشین نمیتونه پیام بده و وقتی کلاسش تموم شد خبر میده که کجا برم دنبالش منم ۱ ۵وقت داشتم تا تموم بشه کلاسش دیگه رفتم ی دوش گرفتم و صورتمو اصلاح کردم و خلاصه یکم شیک کردم و رفتم دوتا رز قرمز هم گرفتم و تو خیابون منتظر بودم که زنگ بزنه داشتم تو واتس اپ پیام های گروه ها رو میخوندم که زنگ زد و ادرس داد رفتم دنبالش و رسیدم بهش خیلی خوب تر از قبل شده بود اخه حدودا چند روزی گذشته بود از اون شب که دیده بودم و منم کلا یادم رفته بود قیافه اش مانتو مشکی شلوار جین با یه شال سورمه ای پوشیده بود و خیلی ملایم ارایش کرده بود و فقط رژ و خط چشم زده بود جلو سوار شد تا سوار شد دستمو ب سمتش بردم و دست داد و سلام کردیم و شاخه های گل ک گرفته بودم دادم بهش ذوق کرد و خوشش اومد و تشکر کرد و یکم چرخیدیم و بعد رسوندمش خونه و برگشتم نسبتا خوب بود برا قرار اولمون و هنوز هیچ حرف سکسی بینمون رد و بدل نشده بود برا همین ظاهر قضیه خیلی دوستانه و بدون غرض پیش میرفت برنامه ام دو روز بعد دوباره اومد برا کلاس و بعد از اموزش رفتم دنبالش و بهم گفت که دوس داره رانندگی بکنه تا من نظرمو بگم درباره میزان پیشرفتش از اموزش خلاصه اومد و رانندگی کرد و به هر نحوی بود گذشت ورسیدیم و رسوندمش و برگشتم خونه تو مسیر برگشت بودم که زنگ زد و تشکر کرد بابت رانندگی و گفت ک نگران بوده که من رسیدم یا نه حس خوبی بود و حس کردم براش مهم شدم رسیدم خونه بهش پیام دادم کاش میشد پیشم بودی اخه خیلی دلم برات تنگ شده و اونم اظهار همدردی کرد و گفت که وابسته شده بهم و اون شب یکم دل و قلوه دادیم و گذشت فرداش بهش زنگ زدم که حرف بزنیم و بهش گفتم مهشید میشه امشب بیام پیشت کمی مکث کرد و گفت بیا عزیزم خونه خودته خوش حال میشم ببینمت از طرفی چون خونه مهشید با پدر شوهرش بهم چسبیده بود میترسیدم برم پیشش ولی دل تو دلم نبود که بخوابم پیشش خلاصه قرار شد ساعت ۱۲شب برم پیشش که هم کوچه خلوت باشه و هم اون بتونه پسرشو بخوابونه رفتم حمام و بعدم حدود ساعت ۱۱ ۳۰بود زدم بیرون و یه جعبه شیرینی گرفتم که دست خالی نباشم و تا رسیدم حدودا ۱۲ ۳۰بود زنگ زدم بهش گفت که مهدی پسرش رو خوابونده منم ماشین دوتا کوچه اون طرف تر پارک کردمو بهش پیام دادم در باز کن دارم میام خلاصه کوچه رو چک کردم و کسی نبود و رفتم داخل خونه حیاط تاریک بود لامپ ها همه خاموش بود مهشید اومد به استقبالم خیلی هیکلش بزرگتر جلوه میداد تو لباس راحتی تاپ مشکی تنش بود با یه ساپورت خاکستری و موهاش که قهوه ای بود از پشت بسته بود خیلی جیگرشده بود و اتفاقا همونجوری که دوس داشتم ملایم و دخترونه ارایش میکرد دست داد بهم و شیرینی گرفت ازم و تشکر کرد و منم صورتشو بوسیدم و بغلش کردم اونم زیر گلومو بوسید چند ثانیه ای تو حیاط قربون صدقه هم رفتیم و بعد رفتیم داخل و در از داخل بستم و کفشامم بردم داخل نشستم رو مبل اونم اومد کنارم نشست و ابراز خوشحالی کرد که اومدم خونش و همدیگه رو دیدیم بلند شد رفت از اشپزخونه میوه اورد و گفت تا تو از خودت پزیرایی کنی منم اب بزارم قهوه درست کنم که خوابمون نبره خلاصه اومد و کنارم نشست و میوه پوست گرفت خوردم و بعدم رفت دوتا قهوه درست کرد و اورد خوردیم و داشتیم حرف میزدیم که دیگه طاقتم داشت تموم میشد دستمو انداختم دور کمرش و صورتمو بردم طرف دهانش و اونم اومد جلو و شروع کردیم ب لب گرفتن لبای گوشتی و عزیزی داشت و همچنین چشاش بزرگ بود و وقتی نگاش میکردم لذت خوردن لباشو چندین برابر میکرد زبونمو توی دهانش میچرخوندم و اونم خوب همراهی میکرد و محکم میمکید زبونمو چشاشو بسته بود و توی حال خودش بود دستمو برم و از پشت موهاشو باز کردم که مثل سیل روانه شد موهاش ریخت رو شونه هاش خیلی موهای نرمی داشت و دست راستمو بردم تو موهاش و همینطور لب میگرفتیم و با دست چپم شروع کردم به وَر رفتن با سینه اش دیدم مهشید شل شد تو بغلم و فهمیدم رو سینه هاش حساس دیگه از فاز لب اومدم بیرون و شروع کردم زیر گلوشو بوسه بارون کردن و همزمان با لاله های گوشش بازی میکردم که متوجه شدم گوشش هم خیلی حساس و شروع کردم ریز ریز زبون زدن که همونجور ک فکر میکردم خیلی تحریک شد و اه و اوهش در اومد هردوتا لاله های گوششو میخوردم و در گوشش قربون صدقه اش میرفتم و همزمان دستام رو سینه هاش کار میکرد تو همین حالت بودیم ک دستمو بردم از پشت و اروم کمرشو نوازش کردم و بعد تاپشو دادم بالا و از سرش کشیدم بالا و دراوردم سینه های خوشگلش که فکر کنم ۷۵بودو داشتم میدیدم که دیدم داره لبخند میزنه و نگام میکنه به خودم اومدمو گفتم چیه عزیزم گفت خوب درستو بلدیا حالمو بد کردی گفتم فدای اون حالت بشم خودم حالتو خوب میکنم البته خجالت کشیدم یکم اخه حس کردم داشت غیر مستقیم میگفت که قبل از من خیلی هارو اره سوتین قرمز پوشیده بود هر چند خونه تاریک بود ولی میشد تشخیص داد رنگشو بالای سینشو دست کشیدم و شروع کردم به زبون زدن که خودش رفت عقب تر و دراز کشید روی مبل و منم وسط پاهاش نشستم و شروع کردم به خوردن سینه هاش و دیدم چشاشو بسته و داره لباشو گاز میگیره دستمو بردم زیر کمرش و با یکم تلاش قفلای لباس زیرشو باز کردم و لباسشو در اوردم و خودشم همراهی کرد و دستاشو از توی بند های لباس رد کرد و جداش کردمو انداختم کنار مبل سینه های خوش تراشی داشت سفت و سفید بود دستامو دو طرف سینش گذاشتم و شروع کردم به زبون زدن بین سینه هاش دور تا دور نوکشو زبون میزدم و مهشید داشت تو اسمون پرواز میکرد کیرم هم دیگه داشت از شق درد اذیتم میکرد نوک سینشو میخوردم و با دستام میمالیدم جفتشو دوتا سینشو اوردم کنار هم و به سختی نوک دوتاشو کردم دهنم که دیگه داشت دیونه میشد و با هر بار زبون زدنم کسشو فشار میداد به شکمم و نوید اینو میداد که حسابی تحریک شده صدای مهشید تمام سالن پر کرده بود که اروم گفت بریم توی خواب منم از خدا خواسته بلند شدم و گفتم بریم تا بلند شدم دستی به سر کیرم کشید از رو شلوار و با خنده شیطنت امیزی گفت ای جااانم حسابی اذیت شده اون زیر بعد بلند شد و رفتیم اتاق خواب درو بستمو انداختمش رو تخت و خودمم افتادم روش به صورتی که تمام سنگینی بدنم روی بدنش افتاد و کیرم روی کسش بود دوباره شروع کردم به لب گرفتن و خوردن زبونش و با دستم سینشو میمالیدم که گفت سینا کشتی منو میخوامش حس خوبی داشتم که تونستم خوب تحریکش کنم و مطابق میلش عمل کنم بدون توجه به حرفش شروع کردم خوردن سینش که دوباره صداش بلند شد و هم زمان دست چپمو بردم پایین و از رو شلوارش شروع ب مالیدن کسش کردم حسابی داشت حال میکرد که دیگه بیخیال سینه هاش شدم و از زیر سینه هاش زبون زدم تا رسیدم به نافش و همینطور که زبونم رو شکمش حرکت میکرد خودشو حرکت میداد و نمیتونست تحمل کنه کمرشو یکم داد بالا و شلوارشو کشیدم پایین تا سر زانوهاش و دست کشیدم رو شرتش که حسابی خیس بود شرت توری ست همون سوتین بود زبونمو انداختم رو شرتش و حرکت میدادم اونم از پشت رو کمرم دست میکشید که یدفعه از پشت بلد شد و نشست و منم کنارش نشستم شلوارشو کامل کشیدم پایین و از پاهاش یکی بعد از دیگری در اوردم پاهای تراشیده و صافی داشت شروع کرد دکمه های پیرهنمو باز کردن و هر دکمه ای ک باز میکرد سینمو میبوسید و حسابی تحریکم میکرد دستشو رو سینه و شکمم میکشید و ی دفعه نوک سینمو کرد توی دهنش و شروع کرد خوردن حس خوبی داشتم بعد منو انداخت رو تخت و دوباره اون یکی سینمو خورد و همزمان دست کرد که شلوارمو باز کنه کمربندمو باز کرد به سختی ولی هرکاری کرد نتونست دکمه های شلوارمو باز کنه که خودم همراهیش کردم و شلوارمو از تنم دراورد دوباره اومد روم اینبار گرمای بدنش بدون هیچ واسطه ای به بدنم میرسید داغ بود بدنش و عمدا پاهاشو رو پاهام حرکت میداد رفت پایین و شرتمم در اورد کیرمو بوسید و از سرش شروع کرد ب لیس زدن با دستش تخمامو دست میکشید و کیرمو میخورد خوب میخورد همین ک دندون نمیزد عالی بود و از نوک کیرمو زبون میزد و میرسید ب تخمام تخمامو میمکید و دوباره برمیگشت نوک کیرم صدای منم دراومده بود و کیرم سیخ سیخ شده بود چشام بسته بودم و داشتم لذت می بردم که دیگه نتونست تحمل کنه و شرتشو در اورد و اومد رو شکمم نشست منم دوطرف کمرشو گرفتم و کیرمو هدایت کردم سمت کسش با دستش مماس سوراخش کرد و فرستادش تو اروم اروم سر کیرم رفت داخل کسش خییییلی گرم بود کسش و خیس خیس از اب کسش چند دقیقه ای بود داشت تلمبه میزد و قربون صدقه ام میرفت که گفت خسته شده و جامون عوض کنیم درش اورد از کسش و اومد کنار من خوابید و من از جلو خوابیدم روش سرشو گذاشتم رو کسش و با ی فشار راحتتتت رفت داخلش گرمای کسش حسابی بهم حال میداد بخاطر همین از عمد کامل میکشیدمش بیرون دوباره میکردمش تو که بعد از چندبار دماش طبیعی شد و دیگه گرماش حس نمیکردم مهشید هم دستاشو انداخته بود پشت کمرم و با هر بار فشار دادنم منو بیشتر به خودش میچسبوند و کمرمو نوازش میکرد منم زبونمو انداخته بودم زیر گردنش و نرم نرم زبون میزدم ریتم نفس زدنش تند شد و فهمیدم داره ارضا میشه منم حرکتمو تند تر کردم و فقط در گوشم میگفت بزن بزن و منم با تمام توانم میزدم که دیگه بدنشو سفت گرفتو اروم گفت نزن دیگه چند دقیقه ای روش خوابیده بودم و میبوسیدمش ک نفسش تازه شد و گفت چجوری برا عزیزم بخوابم ارضا بشه بوسیدمش و گفتم از پشت بخواب از پشت بزارم تو کست برگشت و پشتشو کرد ب من و خوابید رو تخت و پاهاشو باز کرد منم دستی بین پاهاش کشیدم و سر کیرمو خیس کردم با اب دهنم و خوابیدم روش با دستش از زیر کیرمو فرستاد رفت تو کسش و شروع کردم ب تلنبه زدن و دوباره مهشید اه و ناله میکرد در گوشش گفتم دوس دارم برام ناله کنی اونم یکم صداشو بیشتر کرد و همین بیشتر تحریکم میکرد نمیدونم چند دقیقه ای شد تو اون حالت بودیم ک حس کردم داره ابم میاد کشیدم بیرون و همشو رو کمرش خالی کردم و مثل مرده افتادم کنارش اومد کنارم و قربون صدقه ام رفت و چندبار صورتمو بوسید بعد بلند شدم با دستمال ابمو از پشت کمرش پاک کردم و بغلش خوابیدم و لختی تو بغل هم خوابمون برد چون استرس داشتم که ی وقت خوابم نبره و شر نشه برام توی خونشون از خواب پریدم و متوجه شدم مهشید که سرش رو سینه ام بود هنوز خوابه دلم نیومد بیدارش کنم ولی خب چاره ای نبود برا همین دست کردم تو موهاش و با موهاش بازی کردم که بیدار شد لبخندی زد و سریع صورتمو بوسید گفتم چقد میخوابی تو گفت ایقدی بغلت جای خوبیه که ادم خوابش میبره خلاصه یکم کس و شعر گفتیم ک دیدم ساعت ۴ ۳۰ گفتم عزیزم من باید برم که برسم خونه صبح باید پادگان باشم اگر سرباز نبودم و مجبور نبودم که نمیزاشت برم ولی خب از اونجایی ک مجبورم بودم و راهی هم نداشتیم دیگه چیزی نگفت و کمی با حسرت اخم کرد برام که منم بوسیدمش و بلند شدم لباسامو پوشیدم و اونم لباس زیر از کمد اورد و کمکش کردم سوتینشو بست و تا در حیاط بدرقه ام کرد و یه لب طولانی گرفتیم خداحافظی کردم ازش و دیگه نزدیکای ۵ ۱۰بود از خونشون زدم بیرون تو مسیر چند بار زنگ زد که بدونه اروم میرم و خیالش راحت بشه تا رسیدم خونه بهش شب بخیر گفتم و ازش خواستم بخوابه اروم کلید انداختم رو در خونمون ک کسی متوجه اومدنم نشه و لباسام عوض کردم و رفتم پادگان چند مدت با هم بودیم و شوهرش اومد خونه و دوباره رفت سرکار و هر وقت موقعیت پیش میومد اون میومد پیشم و یا من شبا میرفتم پیشش تا این که یدونه سوژه خوب پیدا کردم تو شهرمون خدایی حوصله ام نمیشد هر دفعه با استرس برم خونشون نصف شبی و دیگه برخلاف میلم کمتر با مهشید میپریدم و اونم همش میگفت دیگه دوسم نداری مثل قبل و رفتارت عوض شده و خلاصه متوجه رفتارم شده بود ک سرد شدم دیگه گفت تموم کنیم و اینجوری اذیت میشم و تموم کردیم ب خیر و خوشی هنوزم که هنوز که من خدمت تموم کردم بعضی وقتا بهم زنگ میزنه و حال و احوال میکنیم ببخشید اگر طولانی شد امیدوارم خوشتون اومده باشه در ضمن از دوران مدرسه املام ضعیف بود عیب و ایرادی داشت ببخشید ب بزرگی خودتون نظرات شما نشان از شخصیت شما خوبان دارد سپاس از شما همراهان عزیز ایام ب کامتون نوشته
0 views
Date: August 25, 2018