گرگ بیابون ۱

0 views
0%

آذر میگن گرگ بیابونه میگن گرگ بیابونه ولی هیچکی نمیدونه که اون از عشق نالونه دل و جونش تو ایرونه دل و جونش تو ایرونه مرد مجرم در حالیکه نستبا عصبی بود شعر بالا رو دائما تکرار میکرد حدودا 10 ساعتی میشد که اینجا نشسته بود خبر دستگیری هومن نجاتی معروف به گرگ بیابون همه ی رسانه ها رو به سمت کلانتری کشونده بود جمعیتی چند صد نفری متشکل از خانواده شاکیان خبرنگاران دلسوزان و مردمان کنجکاو یکصدا خواستار دیدار با گرگ بیابون بودن تا حداقل با یک تف تو صورت این مجرم روانی کمی از دردی که متحمل شده بودن کم کنن اما داخل کلانتری اوضاع ویژه ای حاکم بود همه منتظر بودن تا بازپرس ویژه که مشغول مطالعه ی دقیق پرونده ی متهم بود به اتاق بازجویی بره تا از این مجنون بی سر و پا اعتراف بگیره اتفاقی که چیزی تا وقوعش نمونده بود سرهنگ امیر کریمی بعد از خوندن پرونده ی هومن نجاتی متهم به 4 مورد تجاوز به عنف منجر به قتل بلند شد تا شرح ماجرا رو از زبون خود متهم بشنوه نگهبان در رو باز کن چشم قربان آهسته و با وقار به قدم هایی محکم که نشان از جدیت و ابهت سرهنگ داشت به آرامی سمت صندلی مخصوص خودش رفت و روبروی مجرم نشست در حالیکه لیوان روی میز رو از آب پر میکرد گفت مطمئنا این مدتی که نشسته بودی خسته شدی پس امیدوارم سعی نکنی با پنهان کردن حقیقت و طفره رفتن از گفتنش ما رو هم خسته کنی دوست دارم شرح ماجرا رو از اول شمرده شمرده بهم بگی گرگ بیابون از کجاش دوس داری بشنفی سروان از هرجا فقط میخوام بی کم و کاست و البته خلاصه اصل مطلب رو بگی میگن هیچ آدمی خلافکار به دنیا نمیاد اما انگار از اولش خلاف تو سرنوشت من نوشته شده بود آخه پسری که مادرش واسه یه سیخ تریاک هرزگی کنه و پدرشم از وقتی که یادشه یا تو زندون بوده یا تو بند اعتیاد چه آینده ای جز این میتونه داشته باشه از همون بچگیام بود که شاهد این بودم که رفیقای بابام میومدن خونمون و به جای پول مواد ننمو میکردن همون روزا بود که قسم خوردم یه روزی ناموس تک تکشون رو بگام نفر اولیکه که دزدیدمش اسمش آذر بود 20 سال پیش وقتی حدودا سالم بود زن یه پیر خر به اسم مصیب شده بود کم کمش 50 سالی از مصیب جوون تر بود ننه باباش آذرو به بهای 10 مثقال تریاک به مصیب فروخته بودن این مصیبی که میگم ساقی بود ساقی مواد ننه منم همین مصیب سگ پدر بود در خونمون که میرسید دیگه کمربندش رو باز میکرد و تا وقتی تو اتاق ننم میرفت شلوارشم میکند سالی اوضامون همین بود تا وقتی که مصیب آذر رو گرفت اون وقتا مصیب یه بز پیر 71 ساله بود و آذر یه شاه کس جوون 18 ساله روز آخری که مصیب اومد خونمون به ننم گفت از این به بعد دیگه یه شاه کس دارم که هرشب توش میکنم دیگه واسه مواد جا پول کس نمیکنم امشبم شب اخریه که میخوام کس پیر تو رو بگام جنده ازین به بعد فقط پول فقط پول شیرفهمه بعدشم مثل سگای وحشی افتاد جون ننم و تا جایی که میخورد کتکش زد و تا جا داشت گاییدش از روز حادثه و دزدیدن آذر برامون بگو چشمای هومن رو که وقتی این قصه رو میگفت کمی خیس شده بود ناگهان برق خشم گرفت برقی که نشان از جنون بی حد این نا ادم انسان نما داشت با هزار زور و دلالی مواد بالاخره تونستم یه پیکان بخرم از 3 روز قبل حادثه در خونه آذر کشیک میکشیدم و منتظر موقعیت خوب بودم که نقشمو عملی کنم سالی میشه که مصیب مرده و ازش واسه آذر همین خونه مونده و یه دنیا خاطرات بد از قبل یکی از ویلاهای خارج شهرم نشون کرده بودم می دونستم کسی توش رفت و آمد نمیکنه و صاحبش خارجه خلاصه اون روز رسید و آذر از خونش اومد سر خیابون که تاکسی بگیره منم از موقعیت استفاده کردم و به عنوان مسافرکش سوارش کردم نشست تو ماشین و ازم خواست دربست ببرمش یه جایی حوالی نظام آباد حدودا یه نیم ساعتی گذشته بود و هوام گرم بود که من الکی ماشین رو خاموش کردم و زدم کنار و گفتم شرمنده ابجی ماشین خراب شد الان جلدی درستش میکنم راه میوفتیم تو همین مدت رفتم از سوپری که اونجا بود یه آبمیوه گرفتم و داروی بیهوشی ای که از قبل آماده کرده بودمو توش ریختمو حل کردم و اومدم بیرون بعد عذرخواهی بهش دادم و گفتم بخوره تا خنک شه منم تا اون موقع ماشین رو راه بندازم که بریم رفتم کاپوتو دادم بالا و زیرچشمی میپاییدمش که تا بیهوش شد بپرم پشت رول و ببرمش تا جهنم این دنیا رو نشونش بدم حدودا پنج دقیقه ای گذشت تا سرش افتاد منم تو یه چشم به هم زدن در کاپوتو بستمو پریدم پشت فرمون و روشن کردم به سمت همون ویلایی که گفتم برات خلاصه حدود 50 دقیقه بعدش رسیدیم در ویلا و از رو دیوار پریدم در رو باز کردم و اومدم ماشین رو بردم تو آذر رو گرفتمش و کشون کشون بردمش داخل ویلا توی یه اتاقی که نزدیک در ورودی بود مگه کلید در ورودی رو داشتی نه باو قبلا شیشه خونرو شکسته بودم و از داخل در رو باز کرده بودم خلاصه بردمش تو اتاق و لختش کردم بعدم دهن و دست و پاشو به یه صندلی بستمو اومدم بیرون یه کنسرو لوبیا درست کنم که بزنم به تن که انرژی داشته باشم واسه کار یک ساعتی که گذشت دیدم صدای داد و بیدادش میاد لخت شدم و رفتم تو اتاق منو که لخت دید شروع کرد گریه کرد یکی محکم خوابوندم توی گوشش و گفتم میدونم تو بیگناهی آبجی شاید تو هم مث من تو این داستان یه قربونی بودی که ننه بابات دادنت به اون پیرسگ اما باید یجوری انتقام مصیب رو از یکی میگرفتم و خب کی بهتر از زنش زدم زیر خنده همینجوری بهش سیلی می زدم و داد میزدم که خفه شه اما دست بردار نبود و مدام گریه میکرد حالا امروز همه چی عوض شده اونی که میکنه منم اونیم که میده دیگه ننم نیس ننه ی بچه ی مصیب زیر کیر دست و پا میزنه تازه سکس ما مث اونا طعم تریاک نمیده طعم ناب انتقام میده شیرین ترین مزه ای که تو عمرم میخوام بچشمش رفتم سمتش و شروع کردم به زدنش ممه هاش رو وحشیانه لیس میزدم و با دندونام میگرفتمشون و میکشیدم یه چاقوی جیبی هم داشتم برش داشتم و رو بازوش خط انداختم خونش که ریخت همشو میک زدم طعم خوبی میداد برگشتم سراغ سینه هاش و شروع کردم به خوردنش مثل سگای هار گاز میگرفتمشون و آذر داد میزد و من لذت میبرم با چاقو پستوناشو بریدم و پرتشون کردم خون از سینه هاش سرازیر شد و شکمشو قرمز کرد منم که کیرم دیگه سیخ سیخ شده بود طناب پاهاشو باز کردم و پاهاش رو بلند کردمو کیرمو تا دسته کرده توی کسش اونقد وحشیانه تلمبه زدم که نفهمیدم چقد گذشت تا آبم اومد آبم رو ریختم تو کسش اما این واسه من اخر کار نبود آذر از خونریزی تقریبا بیحال شده بود و میدونستم دیگه خطری نداره نایی واسه فرار نداشت دستاشو باز کردم و چسب دهنشو کندم و کیرمو تا دسته کرده تو دهنش و شروع کردم تلمبه زدن چشماش باد کرده بود و صورتش کبود شده بود فهمیدم داره خفه میشه منم که کیرم شق شده بود کشیدم بیرون و یکی محکم خوابوندم توی گوشش اومدم پشتشو کیفش و لباساشو گذاشتم زیر شکمش که حالت سگی بگیره خودش دیگه حالی نداشت نمیتونست سگی بشینه بازوهاشو گرفتم و یه تف در کونش انداختمو کیرمم که خیس بود تا خایه کردم تو کونش شروع کردم تلمبه زدن و مث سگ میگاییدمش چاقومو دوبار برداشتمو شروع کردم کونشو خط خطی کردن دیگه تقریبا کل بدنش پر خون شده بود این صحنرو که میدیدم دیوانه میشدم نفهمیدم چقد گذشت تا آبم اومد و ریختم تو کونش بیحال شدم و افتادم روش یه ربع که گذشت تصمیم گرفتم دیگه کارشو تموم کنم موهاشو گرفتمو سرشو کشیدم عقبو چاقو رو فرو کردم تو گلوش یه صدای خرخر کرد و بدنش بی حس شد موهاش رو ول کردم سرش افتاد از قبل براش تو حیاط همون ویلا یه قبر کنده بودم بلندش کردم و بردم انداختمش تو همون چاله و برگشتم تا لباساش و کیفشم باهاش بندازم فرش اتاق کاملا پرخون شده بود اومدم بالا سر چاله و لباساش و کیفشو پرت کردم روش یه لحظه حس کردم دارم مصیب رو دفن میکنم انرژی مضاعفی گرفتم و شروع کردم چاله رو پر کردن داشتم با بیل توی قبر خاک میریختم که یهو در ویلا باز شد ادامه سلام دوستان نجوا هستم خواستم یه سری توضیحات راجع به گرگ بیابون بدم گرگ بیابون یه رمان کوتاه هست که خودم نوشتمش به تصویر کشیدن خاطرات گذشته و حال و اوضاع الان یک بیمار روانیه که دچار جنون جنسی هم هست قاعدتا برای پیشگیری از پیش داوری باید این رو بگم که هدف این داستان نه تنها ترویج اینگونه تجاوز ها و جنایت ها نیست بلکه با نشون دادن سرنوشت هومن نجاتی در قسمت های بعد تصمیم دارم این شخصیت مجازی رو تبدیل کنم به درس عبرتی واقعی برای افرادی که شاید توی فکرشون نقشه ی اینچنین جنایاتی نقش بسته باشه در واقع هدف من از نوشتن این رمان جلوگیری از ریخته شدن قبح تجاوز بوده و هست اگر این سایت سکسی نبود و من بستر دیگه ای برای انتشار این داستان داشتم میشد که صحنه های سکس رو هم حذف کرد و فقط به بحث اصلی که نشون دادن سرنوشت اینجور کارهاست پرداخت اما ازونجایی که این سایت یک سایت سکسی هست خواستم با به تصویر کشیدن صحنه های تجاوز هم یک مقدار داستان رو سکسی کرده باشم و هم قدری از اصل موضوع دور شده باشم تا به داستان پر و بال بدم بعد از پایان این رمان کوتاه هم به امید خدا تصمیم دارم یک رمان کوتاه دیگه در وصف عاقبت سکس با محارم بنویسم که البته بستگی به استقبال شما عزیزان از این داستان داره منتظر انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان هستم نوشته

Date: April 13, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *