گرگ بیابون ۲

0 views
0%

8 1 8 8 8 8 7 8 8 9 88 9 86 1 قسمت قبل هومن نجاتی ملقب به گرگ بیابون به اتهام 4 فقره تجاوز منجر به قتل بازداشت می شود هومن یک مجنون به تمام معناست سرهنگ امیر کریمی بازپرس پرونده در حال بازجویی از هومن است گرگ بیابون که اتهام وارده را پذیرفته به شرح ماوقع پرداخته و نحوه ی قتل آذر را شرح می دهد او در پایان اینگونه ادعا کرد که هنگام دفن کردن مقتوله در ویلایی که محل ارتکاب جرم بوده ناگهان در ویلا باز می شود و مهمان ناخوانده سریع بیل رو پرت کردم توی چاله ای که الان دیگه قبر آذر بود خودمو انداختم پشت پیکان که کسی منو نبینه می دونستم با اون همه مدرک پیکان پارک شده که تناقض عجیبی با ویلای شاهانه داشت تپه ی خاک کنار قبر شیشه ی شکسته پنجره و در ورودی ویلا که باز گذاشته بود لو رفتنم حتمیه اما فقط دنبال این بودم که یک لحظه وقت بخرم که بتونم فکر کنم اولین چیزی که باید میفهمیدم این بود که کسی که وارد میشه کیه و چه هیکلی داره یا اصلا چند نفرن برای رها شدن از اون مخمصه راهی جز درگیری نداشتم همه ی این افکار توی چند ثانیه توی سرم شکل گرفت به سرعتی عجیب که شاید نتیجه ی استرس و هیجان زیادی بود که داشتم از گوشه ی پیکان یک نگاه انداختم دو زن وارد شدن و در رو بستند پس کس دیگه ای همراهشون نبود کار سختی نبود فهمیدن اینکه از سطح مالی بالایی برخوردارن از تیپ و قیافه شون می شد حدس زد به نظر مادر و دختر میومدن یک زن حدودا 35 ساله و یک دختر که بهش نمیخورد بیشتر از 11 سال سن داشته باشه هنوز یک قدم برنداشته بودن که وضع ویلا مادر رو به تردید انداخت میشد از نگاه نگران و ساق های لرزون و همچنین دست چپش که بدون نگاه کردن توی هوا دنبال دست دخترش میگشت تا از پیشروی دخترش جلوگیری کنه تردید رو خوند با دست دیگرش شروع به جستجوی کیفش کرد که از دوش راستش آویزون بود امام چشمش رو از ویلا بر نمیداشت حواسش رو هم کاملا جمع کرده بود که اگر خطری رو احساس کرد عکس العمل نشون بده با اینکه باغِ ویلا بزرگ بود احتمال اینکه صدای داخل باغ به بیرون برسه کم بود اما نباید ریسک میکردم و باید بی سر و صدا صداشون رو قطع میکردم امکان اینکه هر دو نفر رو هم بیهوش کنم نبود پس باید یکی رو بیهوش میکردم و یکی دیگرو جلوی دهنشو میگرفتم بهترین راه این بود که مادر رو بیهوش کنم و دختر رو بگیرم مهار جثه ی دختر برای من کاری نداشت اما مادر شاید دردسرساز میشد زنه یکم که توی کیفش گشت موبایلش رو پیدا نکرد بنابراین به ناچار چشمش رو از ویلا برداشت و داخل کیفش رو نگاه کرد تا موبایلش رو با چشم پیدا کنه دخترش هم مثل همه ی بچه های امروزی بیخیال از دنیا سرش تو تبلتش بود و غر میزد که خسته شده از فرصت استفاده کردمو سریع از پشت پیکان پریدم پشت شمشاد هایی که دو طرف مسیر ماشین رو ی باغ بود و مسیر رو از باغچه ها مجزا میکرد خیلی سریع و بیصدا به سمتشون حرکت کردم نباید اجازه میدادم با کسی تماس بگیره چیزی نگذشته بود که رسیدم کنارشون باید سریع حمله میکردم پس دست کردم توی جیبم تا داروی بیهوشی رو دربیارم و دستمالم رو بهش آغشته کنم اما به محض برخورد دستم به پارچه ی جیبم یادم اومد که وقتی میخواستم برای باز کردن در کنسرو چاقو رو از جیبم دربیارم داروی بیهوشی رو روی اوپن جا گذاشتم منظورت چه داروییه دقیقا از کجا تهیه اش کردی چمیدونم حاجی رو پیشونی من نوشته طبیب نوشته داروساز یکی از بچه ها که خوش تیپم هست یه دختر ساده ی داروساز رو خر کرده بود که کارخونه داره و میخواد بگیرتش بهش گفتم میخوام اونم از زیدش گرفت و بهم داد خب ادامه بده آره جناب سرهنگ دیدم بخشکی شانس دارو بیهوشی ندارم وقت و فرصتشم نبود برگردم زنه داشت با گوشیش ور میرفت دیر میجنبیدم لو رفته بودم یه تیکه سنگ از کنار شمشاد ها برداشتم از جایی که من بود زنه به من نزدیک بود و دخترش کنار زنه دور از من واستاده بود با سنگ بهشون حمله کردم زنه فقط وقت کرد یه جیغ کوتاه بکشه جلدی با سنگ زدم توی سرش و دهن دختره و گرفتم و دختره رو چسبوندم به خودم زنه افتاد رو زمین و سرش از قسمتی که با سنگ زدم خونریزی پیدا کرد رفتم سراغ گوشیش ببینم به کسی زنگ زده یا نه دختره تو بغلم دائما جفتک مینداخت و کمی سرعتمو کم میکرد دیدم هنوز نتونسته بود به کسی زنگ بزنه نبضشو گرفتم مطمئن شدم زندست حالا مونده بودم چجوری ببرمشون داخل خونه میترسیدم وقتی نیستم زنه به هوش بیاد و فرار کنه اما چاره ای نبود گوشی زنه رو برداشتم و تبلت دختررو انداختم تو کیف زنه و دختربچه رو از زمین بلند کردم و دویدم سمت خونه بردمش توی اتاق انتهای ویلا و بدون اینکه ببندمش انداختمش و بهش گفتم اگر صداش دربیاد مادرش رو میکشم در اتاق رو قفل کردم و دویدم سمت حیاط خدا رو شکر هنوز همون جا افتاده بود زیر دو طرف کتفشو گرفتمو کشوندمش سمت ویلا بردمش تو همون اتاقی که آذر رو برده بودم و به همون شکل به صندلی بستمش در رو قفل کردم و آمدم توی حیاط و کیفشو برداشتم و داشتم میرفتم داخل ویلا که چشمم به چاله و جسد برهنه ی آذر افتاد که به صورت پراکنده روی بدنش پرخاک بود تصمیم گرفتم اول کار آذر رو تموم کنم بعد برم داخل کیف رو گذاشتم روی سقف ماشین و بیل رو از توی چاله برداشتم و قبر رو پر کردم عرق از صورتم می ریخت و خستگیِ حاصل از دو بار ارضا شدن و استرس زیاد و حمل کردن 3 نفر رو توی ماهیچه هام حس میکردم کیف زنه رو برداشتم و رفتم توی ویلا اول به زنه سر زدم که هنوز همونطور بیهوش بود اما خونریزیش بند اومده بود فرش قرمز اتاق و نور قرمز خورشید در حال غروب جلوه ی خاصی به اتاق داده بود مدتی بود صدای دخترک نمیومد ترسیدم مرده باشه رفتم سمت اتاقش و در رو باز کردم دیدم روی تخت خوابیده خیس بودن صورتش نشون میداد از شدت گریه خوابش برده خیالم راحت شد آمدم بیرون و در رو قفل کردم هنوز کیف زنه توی دستم بود رفتم روی کاناپه دراز کشیدم و کیفشو روی میز کنار کاناپه خالی کردم به جز تبلت دختره که خودم گذاشته بودم توی کیف یه عالمه آت و آشغال آرایشی بود که فقط میدونستم آرایشیه اما اینکه هر کدوم چیه و به چه دردی میخوره رو نمیدونستم توی کیف پولش هم 10 تراول 50 هزاری بود چی بهتر از این هم بکنی هم بکشی هم 500 گیرت بیاد بلند خندیدم رفتم سراغ گوشی زنه تلگرامشو باز کردم آخرین چتش مربوط به یکی بود به اسم ندا باز کردم و شروع کردم از اول چتشون رو خوندن سلام ندا جون خوبی سلام فدات شم تو خوبی دلم برات یه ذره شده گلم خوبم قربونت برم خب اگه خیلی دلت تنگ شده چرا نمیای اینجا پیش ما خوبه اومدیم ترکیه و نمیاین اگر آمریکا رفته بودیم جوابمونم نمیدادین حتما به خدا پروین جون خیلی سرم شلوغه اینجا ازمون بلانسبت عین خر کار میکشن الانم اومدم شیراز واسه ماموریت عهههه چه بد شاید باورت نشه ولی من الان ایرانم شوخی میکنی نه به خدا الان تو تاکسی ام دارم میرم سمت ویلامون پگاه هم باهامه آخه خنگ خدا وقتی با شماره سابقم پیام میدم یعنی ایرانم دیگه راست میگیا خستگی خنگم کرده کاش خبر میدادی که نمیومدم شیراز حالا چرا ویلا چرا نمیری خونتون خب یهویی شد دیگه آخه کلید خونه دست آقا اسماعیل سرایدارمونه اونم رفته دهاتشون فقط کلید ویلا رو داشتم دیگه گلم خیلی خوشحال شدم من برم که پگاه غر میزنه مواظب خوبیات باش فقط خواستم بهت بگم اومدم ایران اگر تونستی یه وقتی بزار بیا هم رو ببینیم اگر شد که از خدامه پگاه رو ببوس خیالم راحت شد کسی همراه این مادر و دختر که حالا دیگه میدونستم اسماشون پروین و پگاهه نیست گوشیو گذاشتم روی میز که صدای داد و فریاد پروین به صورت گنگی شنیده شد لعنتی تازه میخواستم یه نخ سیگار بکشم به سختی بلند شدم و رفتم تو اتاقش ازش کفری بودم اگر اون نبود اون موقع تو خونم افتاده بودم و یا میخوابیدم یا میکشیدم تو که گفتی به زور تونستی پیکان بخری خونه رو از کجا داشتی مال خودم که نبود حاجی تازه اصن خونه نبود بیشتر شبیه یه سگ دونی بود منم اجاره کرده بودمش رفتی تو اتاق چه غلطی کردی ادامه بده رفتم دیدم داره دست و پا میزنه که خودشو نجات بده جلوش روی زمین نشستم و سعی کردم آرامشمو حفظ کنم آروم بهش گفتم ببین پروین خانم میخوام چند تا سوال ازت بپرسم پس باس دهنتو باز کنم اما تو هم باس قول بدی که خفه باشی و جیغ نزنی قبوله با سر علامت داد و قبول کرد دهنشو باز کردم اما بلافاصله شروع به فریاد کشیدن کرد کثافت بچم کجاست چه بلایی سرش آوردی یکی محکم زدم پشت سرش همونجایی که قبلا با سنگ زده بودم از شدت درد لرزید و لبشو گاز گرفت و ساکت شد آروم ادامه دادم بچت تو اون اتاق خوابیده و کاملا سالمه اول مث یه دختر خوب به سوالام جواب بده شاید اجازه دادم ببینیش یه تف تو صورتم انداخت و هیچی نگفت آب دهنش رو پاک کردم به جز ندا دیگه کی میدونه اومدی اینجا تعجب نکن تلگرامتو خوندم از اونجا فهمیدم پس خیلی احمقی که نفهمیدی اسماعیل هم میدونه بدبخت اگر تا آخر شب به اسماعیل نگم که ما اینجاییم و جامون امنه فردا صبح اینجا پر از پلیسه خب میگی نمیگم حتی به قیمت جون دخترت یک آه از روی حسرت کشید و سرشو انداخت رفتم گوشیشو آوردم شماره ی یارو رو بگو اول باید پگاه رو ببینم با آرامش جواب دادم نه اول زنگ میزنی تا پگاه رو نبینم زنگ نمیزنم سرش داد زدم اینجا منم که میگم کی چیکار کنه و کی چیکار نکنه اول زنگ میزنی بعد پگاه رو میارم وگرنه دیگه هیچوقت نمی بینیش آشغال گوه خب بگیر صفر نهصد و دوازده شماره ای رو که گفت گرفتم و گذاشتم در گوشش بعد از چند بوق طرف برداشت الو سلام آقا اسماعیل خوبین ما هم خوبیم ممنون ما رسیدیم ویلا خیالتون راحت باشه آره همه چی خوبه نه چیزی نیست یکم صدام گرفته دیگه ببخشید تا یه چایی خوردیمو اینا طول کشید یکم قربان شما شما هم سلام برسونید خدانگهدار گوشی رو قطع کردم و به فکر فرو رفتم اگر اینا از خارج اومدن پس چرا چمدونی همراهشون نبود یه یهو پروین رشته افکارمو پاره کرد حالا پگاه چمدونتون کجاست چی میگی روانی با فریاد گفتم اگر شما عوضیا مسافرید پس چمدون لعنتیتون کو در حالی که اون هم فریاد میزد جواب داد اینجا همه ی وسایل هست نیازی نبود چمدون بیاریم با خودمون بعد صداشو پایین آورد و ادامه داد پگاه رو بیار خواهش میکنم خیالم راحت شدم که چیزی رو جایی جا نذاشتن که کسی بخواد براشون بیاره الان میارمش رفتم سمت اتاق دختره که هنوز خواب بود بغلش کردمو بردمش پیش مادرش چه بلایی سر دخترم آوردی عوضی خفه شو بابا خوابه فقط از فریاد های من و پروین پگاه هم بیدار شد با دیدن من و مامانش زد زیر گریه و خواست از تو مشت من فرار کنه که نذاشتم اما از فشار من دردش گرفت و شروع به جیغ کشیدن کرد دست کثیفتو به دخترم نزن ولش کن آشغااااال با دیدن فریاد های پگاه پروین هم زد زیر گریه برگشتمو دختررو بردم سمت اتاق خودش انداختمش توی اتاق و باز در رو قفل کردم صدای فریاد های پروین میومد چی میخوای از ما هر چی بخوای بهت میدم هر کار بخوای میکنم فقط بزار پگاه بیاد پیش من اون از تنهایی میترسه تو رو خدا بزار بیاد پیش من برگشتم اتاق پروین و دهنش رو دوباره بستم خیلی دست و پا میزد بعد از اینکه مطمئن شدم دست و پاش محکم بسته اس تهدیدش کردم که اگر ادامه بده دخترش رو میکشمو در رو بستم و از شدت ضعف رفتم سمت آشپزخونه که چیزی برای خوردن پیدا کنم صبح با خودم فقط یه کنسرو آورده بودم که اونم خوراک ظهرم شد اصلا فکرشم نمیکردم تا این موقع شب تو این خونه بمونم اما این بازی ای بود که سرنوشت برام نوشته بود و چه ول میکردم و چه تا تهش میرفتم نتیجش یک چیز بود باخت اما میخواستم تا تهش برم نمیدونم چرا شروع کردم به گشتن کابینت ها دیگه کم کم داشتم نا امید میشدم که چشم به 4 تا تن ماهی افتاد برشون داشتم و با چاقو در سه تاشون رو باز کردم دو تا همونجوری خام خوردم که احساس کردم سیر شدم تصمیم گرفتم سومی برای دختر بچه ببرم برش داشتم و رفتم به سمت اتاقش وارد اتاقش که شدم خودشو گوشه ی تخت جمع کرد بیا برات شام آوردم بابام بفهمه میکشتت به درک فعلا بیا شامتو کوفت کن میخوام جمع کنم آشغالاشو میترسیدم تن ماهی رو بزارم پیشش و با لبه ی درش خودکشی کنه اینکه خامه نمیخواااااام نمیخورمش برو برام بپزش امر دیگه به درک که نمیخوری اینقد نخور تا بمیری تن ماهی رو برداشتمو آمدم بیرون و در رو قفل کردم رو کاناپه دراز کشیدم و یه سیگار روشن کردم به محض تموم شدن و خاموش کردن سیگار از شدت خستگی خوابم برد نمیدونم چقدر خواب بودم فقط یادمه که با سر و صدای زیادی از خواب پریدم هنوز گیج و منگ خواب بودم و نمیفهمیدم صدا از کجاست با ترس به سمت اتاق پروین رفتم خواستم در رو باز کنم اما قفل بود یام نمیومد کلید ها رو کجا گذاشتم اون صدای لعنتی هم قطع نمیشد و من هنوز هم نمیفهمیدم از کجاست انتظار اینکه توی این خونه بیدار بشم رو نداشتم و شوکه بودم مثل مست ها دور هال تلو تلو میخوردم که چشمم به کلید کناز تن ماهی باز شده افتاد برش داشتمو به سمت اتاق پروین رفتم در اتاق رو باز کردم و تو نگاه اول ندیدمش اما با نگاه به سمت دیگه ی اتاق دیدم همونطور به صندلی بسته با صورت همراه صندلی افتاده بود روی فرش پر خون با اختیاط رفتم سمتش و بعد از این که مطمئن شدم نتونسته دست و پاشو باز کنه به حالت ایستاده برش گردوندم برای اولین بار متوجه چهره اش شدم میتونم بگم زیباترین زنی بود که تا اون موقع دیده بودم تا اون موقع فقط استرس داشتم که لو رفته باشم و به قیافه اش دقت نکرده بودم اما وقتی صندلی رو صاف کردم وقتی صورتش توی 10 سانتی متری صورتم قرار گرفت جذب زیباییش شدم با کمی دقت شباهت عجیبی بین پروین و مهتاب کرامتی دیدم شاید از اقوامش بود شایدم نبود اصلا مهم نبود مهم این بود که فعلا دست من بود و میتونستم هر کاری که میخوام باهاش بکنم دوباره شهوت وجودمو گرفت اما اینبار بدون طعم انتقام به خودم اومدم هنوز صدا قطع نشده بود پس باید کار پگاه میبود از این من رو از اون خلسه ی جنسی لذت بخش بیرون کشیده بود عصبی بودم رفتم سمت اتاقش با ضربات ریتمیک محکم به در میکوبید همیشه صداهای ریتمیک باعث تشدید جنونم میشد داد زدم خفه میشی یا بیام سرت رو بِبُرم بزارم روی سینت بچه کونی صدا قطع شد و باریکه ای از ادرار از زیر در به بیرون راه پیدا کرد صدای هق هق و صدای پای پگاه رو که از در دور میشد شنیدم برگشتم سمت پروین دلم میخواستم این الهه ی زیبایی رو جر بدم از بچگی زندگی من پر از زشتی بود و همین باعث شده بود یک حس نفرت ناخودآگاه نسبت به زیبایی ها تو وجودم شکل بگیره میخواستم جوری بگامش که اون فرم قشنگ صورتش رو به هم بریزم به در اتاقش که رسیدم و دیدمش از حال طبیعیم خارج شدم و از همونجا به سمتش حمله کردمو خودم رو انداختم روش صندلی شکست و دو تایی نقش زمین شدیم پروین روی صندلی شکسته شده و من روی اون چشماش از شدت درد شروع به باریدن کرد اشکاشو لیسیدم و همونجا بدون اینکه از روش کنار بیام لباسامو کندم کیرم جوری شق شده بود که باورم نمیشد این کیر مال من باشه لباس بالاتنشو با دندون جر دادم و با دستم به شلوارش چنگ زدم و محکم کشیدم شورت و شلوارش با هم پاره شد و با دیدن کس نازش به اوج جنون رسیدم یه نگاه به صورتش کردم زیبایی منو به هوس می انداخت رفتم سمت صورتش و گوشه ی چسب دهنشو با دندون گرفتم و کشیدم بلافاصله چسب رو کنارش تف کردم و لبهام رو گذاشتم روی لبهاش که مقاومت کرد دوباره جای ضربه ی سرش رو فشار دادم که مقاومتش شکست و شروع کردم به خوردن و گاز گرفتن لبهاش هوس خون کرده بودم باید خون میخوردم لبهاش رو محکم گاز میگرفتم تا اینکه طعم خون رو حس کردم خون در عین حالی که آرومم میکرد وحشی ترم هم میکرد رفتم سمت سینه هاش به محض اینکه لب هاشو ول کردم شروع کرد به جیغ کشیدم اما اهمیت ندادم دوست داشتم درد بکشه سینه هاشو به دندون گرفتم و میک میزدم 4 انگشت دست راستمو خشک کردم توی کسش اینبار صدای جیغش خیلی بلند بود لحظه به لحظه دیوانه تر میشدم از روی سینش بلند شدم و پاهاشو باز کردم و رفتم بینشون و کیرم رو تا دسته کردم توی کسش و شروع کردم به تلمبه زدن صدای جیغ های ممتد و پشت سر هم پروین قطع نمیشد جیغ هایی که از درد بود نه لذت خونی که از لبش سرازیر شده بود دیوانم میکرد همونطور که تلمبه میزدم دوباره لبهاشو به دندون گرفتم و شروع کردم به گاز گرفتن نفهمیدم چقدر توی این حالت گذشت اما یک دفعه یک تیکه از گوشت لبش رو توی دهنم حس کردم کنارش روی زمین تف کردمش آره یک تیکه از لبش رو کنده بودم با فهمیدن اینکه فرم قشنگ لبهاش رو به هم ریختم یک حسی حاکی از رضایت تو وجودم شکل گرفت اما هنوز برای من کافی نبود نزدیک بود ارضا بشم که تصمیم گرفتم با چوب صندلی که کنارش افتاده بود به صورتش ضربه بزنم چوب رو برداشتم و همینطور که تلمبه های آخر رو میزدم از یک طرفِ چوب که از انتهاش یک میخ بیرون زده بود شروع کردم ضربه زدن به صورتش هیچی نمیشنیدم و نمیدیدم نفهمیدم چند تا ضربه زدم به صورتش اما بیشتر از 10 تا بود که آبم رو ریختم توی کسش و افتادم روش داشتم کم کم به حالت عادی برمیگشتم که احساس کردم نفس نمیکشه به صورتش نگاه کردم و از چیزی که دیدم وحشت کردم و ازش دور شدم هیچ چیز از صورتش نمونده بود مثل یک تیکه گوشتِ چرخ شده شده بود با دیدن اون صحنه احساس گناه کردم تا اینکه یادم اومد با صدای پگاه از خواب پریدم و این بلا رو سر پروین آوردم پس حتما پگاه هم مقصر بود باید مجازات میشد برگشتم و همونطور لخت رفتم به سمت اتاق پگاه سرهنگ کریمی با شدت روی میز کوبید و فریاد زد خفه شووووو خفه شوووو مریضِ روانی اصلا دلم نمیخواد بشنوم چطور به یک بچه ی 11 ساله ی بیگناه تجاوز کردی حیوون فقط بگو چجوری کشتیش نمیدونم بعد از اینکه به روش خودم مجازاتش کردم دیگه نفس نمیکشید سرهنگ کریمی از خود بیخود شد و برخلاف قوانین یک مشت محکم به صورت هومن کوبید جوری خون از بینی و دهنش راه افتاد سگ صفت خودِ تویی آشغال توی گوه باید اول از همه از خودت انتقام میگرفتی پفیوز سرهنگ از جاش بلند شد و یک لیوان آب ریخت و شروع به قدم زدن دور اتاق بازجویی کرد لیوان آب رو سر کشید و لیوان خالی رو به زمین کوبید تا کمی از عصبانیتش کم بشه و برگرده سر بازجویی و این بازجویی لعنتی رو تمومش کنه 5 دقیقه تو همین اوضاع و در سکوت دوطرف گذشت تا این سرهنگ در همون حالتی که قدم میزد با صدای آرومی گفت جسد هاشون رو چیکار کردی کارم با پگاه که تموم شد هوا گرگ و میش بود ترس وجودمو گرفت تصمیم گرفتم سریع اون خونرو ترک کنم و از خودم هیچ مدرکی هم به جا نزارم برای گمراه کردن پلیس و اینکه نفهمن مرگ آذر و این دو نفر کار یک نفر بوده جسد ها و وسایلشون رو گذاشتم توی صندوق عقب ماشین در ویلا رو باز کردم و ماشین رو بردم بیرون دم در ویلا گذاشتم و در ماشین روی ویلا رو بستم و از در کوچیکش وارد خونه شدم کنتور برق رو قطع کردم و شیر فلکه ی گاز رو باز کردم رفتم داخل خونه و کلید های برقِ لامپ ها رو زدم شیر های گاز خونه رو باز کردم و سریع اومدم توی باغ کنتور برق دم در ورودی باغِ ویلا بود جایی که پشت در ماشینم پارک بود 2 دقیقه منتظر موندم تا گاز توی خونه پخش بشه کنتور برق رو فعال کردم و سریع خودم رو از در ویلا انداختم بیرون هنوز پام به ماشین نرسیده بود که کل خونه با صدای مهیبی منفجر شد سریع سوار ماشین شدم و از اونجا دور شدم حدودا 10 یا 15 کیلومتر به سمت تهران اومدم تا اینکه رفتم به یک جاده ی فرعی که به یک روستا ختم میشد نیمه های جاده نگه داشتم و یک بطری بنزین رو که همیشه داخل ماشینم میگذاشتم برداشتم و در صندوق رو باز کردم روی جسد ها و صندلی های ماشین بنزین ریختم و از ماشین فاصله گرفتم حدودا 4 متر از ماشین فاصله گرفتم فندکم رو از جیبم در آوردم و روشنش کردم از همون فاصله پرتش کردم سمت صندوق عقب ماشین شعله های آتیش که روشن شد شروع کردم به خلاف جهتی که ماشین بود دویدن تقریبا از ماشین دور شده بودم که صدای انفجار آمد 8 1 8 8 8 8 7 8 8 9 88 9 86 3 9 88 9 8 7 8 8 7 9 86 8 ادامه دوستان مجددا سلام از اینکه حوصله به خرج دادید و این قسمت رو هم خوندید متشکرم عذر میخوام که این قسمت طولانی شد در واقع میخواستم اول در دو قسمت بنویسم اپیزود مهمان ناخوانده رو اما بعدا ترجیح دادم این اپیزود رو در همین قسمت به اتمام برسونم منتظر نظراتتون هستم نوشته

Date: April 1, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *