نام دختر نام خانوادگی ضعیفه منزل سن از 8 سالگی به بعد تحصیلات مهم نیست شغل دستگاه تخلیه مرد جرم دفاع از عصمت و زنانگی خود حکم اعداممممممممممم قطره هایه خون از بین دستمو چاقو رو زمین میوفتاد هیچ حالت پشیمونی تو چهرم نبود انگار نه انگار که یه ادم که نه یه حیوونو جلو چشمام چاقو زدم زجری که این مدت ازش کشیده بودم ارزشه اینو داشت که الان غرق در خون ببینمش تکیه دادم به اوپن اشپزخونه و داشتم این موجود کثیفو نگاه میکردم که چطوری واسه نجات دادنش دستو پا میزد چاقو تیزی که دست خودش بودو قرار بود منو بکشه حالا نه یه بار بلکه چهار بار به شکمو پهلوش وارد شده بود دیدنه جون دادنشو دوست داشتم میدیدم چه زجری میکشه درد داشت خونریزی داشت زجر داشت اما حقم داشت موبایلمو از جیبم در اوردمو شماره تلفنی رو گرفتم الو پلیس 110 اینجا یه قتل اتفاق افتاده ادرسو دادمو چشمامو بستمو اتفاقاتو دوباره مرور کردم دقایقی بعد صدای اژیر پلیس تمام افکارمو پاره کرد من بودمو چاقویی خونیو جنازه یه ادم بی صفت ستاره این پسره چقدر جذابه الان یک هفتس که هر روز میاد دم در دبیرستان منم محلش نمیدم خوب مهتاب جان خری دیگه پسر به این خوشتیپی و جذابی اومده دنبالت حالا هی خودتو ان کن تا یکی دیگه تورش بکنه نگاهی به ستاره کردمو از روی ناراحتی اخمامو تو هم کردمو گفتم خوب به درک ببرنش مگه واسه من مهمه ستاره خنده ریزی کردو دستامو تو دستش گرفت مهتاب من اگه نفهمم تو تو دلت چه خبره به درد رفتن به زیر کیر عباس اقا بغال میخورم من نا سلامتی 9 ساله میشناسمت بالاو پایینتو دیدمو چپ و راستتو میشناسم تو چشمات نگاه کنم میفهمم تو دلت چه خبره اونوقت تو یه علف بچه میخوایی منو اوسگول کنی به نظرم بهش چراغ سبز نشون بده پسر خوبی به نظر میاد تو این یه هفته به هیچکی دیگه محل نذاشته خودتو چس نکن عزیزم از چرت و پرتایی که ستاره میگفت خندم گرفته بود ادبیاتش عین گنده لاتایه دروازه دولاب بود واقعا حق با ستاره بود انگاری بدم نمیومد داشته باشمش یه پسر قد بلندو هیکلی و جذاب تو نگاه اول واقعا برازنده و خواستنی بود باید بهش فرصت میدادم تا خودشو بهم ثابت کنه تو همین افکار بودم که دیدم اومد سمتم یه شاخه گل رز قرمز دستش بود با شرمساری سرشو پایین انداختو گفت مهتاب خانم ابین بار چندمه اومدم دنبالتون باور کنید من پسر بی شخصیتی نیستم که همش دنبال دخترایه مردم راه بیوفتم الانم که اینجام واقعا از ته دلم دوستون دارم من در مورد شما کاملا تحقیق کردم اسمتون سنتون فامیلیتون اسم پدر و مادر و دوتا برادراتون کار پدرتون محل کارش همه چیو میدونم من تا الان خیلی خودمو به خاطر عشقتون کوچیک کردم درسته اصرار برای به دست اوردنه کسی که دوسش داری لازمه اما زیادی که بشه میشه تخریب روحیه و شخصیت خود ادم این اخرین باریه که میام پیشتون تمام حرفامو تو این نامه نوشتم اخرشم شماره تلفنمم نوشتم بخونید و رو پیشنهادم فکر کنید اگه قابل قبول بود بهم زنگ بزنید اگرم نه که دیگه نه من شمارو میبینم و نه شما منو اینارو گفتو نامه رو تو دست منی که متعجبانه داشتم نگاهش میکردم گذاشتو رفت اصلا نمیهمدیم چی شده منگ منگ بودم با بشکون ستاره به خودم اومدم خاک تو سر خرت کنن همینو میخواستی دیگه پسر محل سگم نمیذاره بهت حالا زود نامشو وا کن ببینیم توش چی نوشته که دارم از فضولی میمیرم بی توجه به حرفای ستاره راهمو گرفتمو رفتم این کی بود چطوری منو این همه میشناخت نکنه اشنا باشه نکنه از طرف داداشام یا بابام اومده ازمایشم کنه نکنه یکی از فامیل میخواد سر به سرم بذاره تمام مسیر دبیرستان تا مدرسه رو با این فکرا گذروندم تا اومدم خونه سریع رفتم تو اتاقمو نامه رو باز کردمو شروع کردم به خوندن با دستایه دستبند زده منو راهی کلانتری کردن تو کل مسیرم بازم هیچ پشیمونی تو دلم نداشتم اصلا مهم نبود که کی هستو چیه مهم این بود که انقام این چند سالو ازش گرفتم مهم این بود که منو بازیچه دست خودش کرد مهم نگاه پر از هوسش بود وقتی به کلانتری رسیدمو اون معتاداو دزدارو دیدم تازه فهمیدم چه غلطی کردم تازه یکم ترس برم داشت بی اختیار شروع کردم به لرزیدن بدنم میلرزید نمیدونم از ترس بود یا سرمای شدید بهمن ماه اما هرچی بود خوشایندم نبود سرباز یکه کنارم بود منو به اتاق افسر نگهبان بردو گفت جناب سروان قاتلو اوردم قاتل قتل وای خدایا من چیکار کرده بودم یواش یواش از شوک داشتم بیرون میومدم تازه داشتم میفهمیدم چی شده بی اختیار گریم گرفتو دستمو رو صورتم گذاشتم افسر نگهبان که دید حالم خوب نیست به سرباز دستور داد تا منو بنشونه رو صندلی برام یه لیوان اب قند اوردن تا حالم جا بیاد یکم که حالم بهتر شد شروع کرد به حرف زدن خوب دخترم از خودت بگو چند سالته 24 سال چرا مرتکب به قتل شدی نفسم به شماره افتاده بود زبونم تو دهنم نمیچرخید کلمه قتل و قاتل عین یه باتوم میخورد تو سرم جناب سرهنگ من ادمی رو نکشتم سرهنگ نگام کردو بهم گفت پس اون جنازه ای که کنارت افتاده بود کی بود اون جنازه یه ادم نبود جنازه یه حیوونی بود که میخواست بهم تجاوز کنه من از خودم دفاع کردم از عفتم از زنونگیم اصلا بگو ببینم تو تو اون خونه چیکار میکردی تا دهنم باز شد که حرف بزنم در اتاق وا شدو بابام و مامانم دم در ظاهر شدن از ترسم سریع ایستادمو سرمو پایین انداختم زیر چشمی قدم هایه لرزونه بابامو میدیدم که داره به سمتم میاد وقتی سوزشه انگشتایه دستشو روی صورتم حس کردم فهمیدم چه گندی زدم من واسه هیچ چیزی از بابام تا حالا کتک نخورده بودم حتی وقتی تو خیابون منو با فرزاد دید فقط بهم چشم غره رفت اما شبش ساعتا باهام حرف زد امروز اولین بار مزه چک بابامو درک کردم اگه مامانمو اون سرباز بابامو نمیگرفتن شاید من همون جا به دست بابام کشته میشودمو دیگه نیازی هم به دادگاه و حکم قاضی نبود از بغل بینیم خون راه افتاده بود پدرم دیگه اروم شده بود افسر نگهبان دوباره سوالشو ازم پرسید تو اون خونه چیکار میکردی تا استرس تموم شروع کردم به باز کردن نامه به نام خدایی که عشق را افرید مهتاب خانم سلام اسم من فرزاده 23 سالمه در مورد شما کاملا تحقیق کردم میدونم شما 18 سالتونه پدرتون مکانیکی داره دوتا داداش 17 ساله دارین و اینا رو گفتم که باورتون بشه من قصدم یه رفاقت معمولی نیست من دنبال اینم تا شمارو بشناسم شماهم منو بشناسین تا اگه به هم اومدیمو تونستیم همدیگرو درک کنیم با خانوادم صحبت کنم برای خواستگاری اومدنتون الانم من تا اخر هفته منتظر زنگتونم اگه بهم زنگ نزدین میفهم که علاقه ای بهم ندارین و موضوع رو تمام میکنم 0121213421این شمارمه منتظرتونم با خوندن نامه قسمت اول داستانم تموم شد ببخشید اگه صحنه سکسی توش نبود امیدوارم که بتونم با این داستان جدیدم جواب لطف و کامنتایه قشنگتون در مورد داستان قبلیم قول زنانه رو بدم بازم ازتون خواهش میکنم عاجزانه به خاطر یه داستان به خانوادم توهین نکنید عاجزانه ازتون خواهش میکنم خانوادم پدرم مادرم و خواهرم عزیز ترین ادم هایه زندگیمن پس لطفا صرفا جهت اینکه از داستانی خوشتون نیومده به همه زندگی کسی توهین نکنید وکمکم کنید با نقداتون تو داستان هایه بعدیم بهتر عمل کنم ادامه داستانو حتما بخونید نوشته
0 views
Date: April 28, 2022