گناه دوستداشتنی

0 views
0%

تو پارک بودیم که اشناهای داداشم دیدیم بعد خوش و بش قرار شد با داداشم برن دور دور یکی از اونها بدجور منو جذب چشاش کرده بود تو حرفاشون فهمیدم اسمش رضاس خانواده ما جدا بودن اونا جدا ولی گوشای من بشدت تیز بود داشتم برای کنکور میخوندم 2 هفته به کنکور بود داداشم یهو گفت رویاهم کنکور داره همون روز هر چقد فال گوش واستادم نفهمیدم من ظاهرم دختر خشک غد مغرور و اخمویی هستم پسرا حتی جرات نزدیک شدن بهم ندارن روز کنکور صبح دیدم داداشم داره با یکی هماهنگ میکنه در دانشگاه رسیدم دیدم همونه با یه دختر فک کردم نامزدشه و دیگ نگاهش نکردم بعد که رفتیم تو دختره سمچ ازم جدا نمیشد ته دلم گفتم من از تامزدت خوشم اومده دور شو بعد گفت داداشم گفته بود یه اجی داره بد اخلاق تر از خود رامین قبول نکردم خخخ تا اسم داداش اومد گفتم داداشته گفت اره پس چیکارمه شباهتمون ندیدی اهان فک کردم نامزدشی برای همون ترش کردی خندیدم گفتم به من چه رفتیم کنکور و اومدیم بیرون منو خواهرش سحر دوتامون خراب کرده بودیم قول دادیم مث ادم بخونیم برای سال دیگ رتبه ها اومد اون بخاطر جانبازی پدرش قبول شد داشنگاه ازاد بدون شهریه شرط معدل پرستاری ولی من نشستم بخونم یه روز کسی خونه نبود منم خواب تلفن زنگ خورد صدای رضا شناختم اونم هول شد گفت رام هس گفتم نه گفتش کجای گفتم نمیدونم خاب بودم گفت از کسی که بیدار بوده بپرسید گفتم کسی خونه نیس یهو صداش شل شد گفت رویا من ازت خوشم اومده شمارم بردار زنگ بزن منم داد زدم خجالت بکش قطع کردم دوباره زنگ زد خواهش کرد منم پیام دادم بهش دروغ چرا منم خوشم اومده بود ازش اسمس بازی ها شروع شد تا اینکه تو شهر بودم دیدمش خونمون تو روستاس گفت ا بیا برسونمت خاستم عقب بشینم اخماش توهم کرد رفتیم دور دور و حرف زدن دو ساعت حرف زدیم اخرش خسته شدم گفتم بریم دیرم شد انقد مردونه بود رفتارش ک مجذوبش شدم من ماه بعد کنکور مزون زدم تا محرم و دی جی شدم برای دوست پدرم با اینکه حجاب عالی نداشتم اما اخم رو چهرم همه دور میکرد شب تولدم مجلس داشتم خونمون نبودم مجلسش هم طولانی شد دوست پدرمم رفته بود شهر دور تر ساعت 2 شب نمیدونستم به کی زنگ بزنم بهش بلاخره زنگ زدم و ارامش داد نترسم الان میرسونه خودشو یه خانواده اروم و متشخص با ابرو هستن از اونا که ادم عشق میکنه باهاشون باشع من موندم نصف شب چطور مامانش پیچوند و اومد تعجب کردم برام گل و کادو خریده بود گل معصنوعی گفت طبیعیش مطمئن نبودم بتونم زود بهت بدم یه شاسخین کوچیک با یه پلاک بینهایت طلا واقعا ذوق زده شدم و محکم بوسش کردم پشت فرمون گفت نکن دیونه بعد خندید اصلا اسمی از سکس نمیورد ولی من هر بار بازوهای بزرگش سینه خوش فرمش زیر تیشرتش میدیم دلم ضعف میرف برای بغل کردنش خیلی اقا بود و مردونه ازاونا که تیپ مردونه میزنن میخندن سرشون میندازن پایین اخم همیشه رو پیشونیشون و به دختر دیگ نگا نمیکنن با اینکه میدون یه بار طلاق گرفتم اونم به عرض2ماه اونم 5ماه قبل اون هیچ وقت نپرسید چرا اینش جذابش میکرد به معنای کامل عاشقش شدم سحر عروسیش گرفت و رفته بود خونه خودش رضا گفت میخوای خونه سحر ببینی من قبول کردم روز بعد رفتیم شهر من اونجا رضا دیدم اومد دنبالم رفتیم خونه سحر تا رسیدیم داداشم زنگ زد قلبم داشت میکمد تو دهنم سکته زدم جواب که دادم دیدم داره میخنده گفت رویا میخوام زن بگیرم گفتم بدرک برو ده تا بگیر به من چه دیونه من کلاس بودم کلاس کامپیوترو کنکور میرفتم وسطش رفتم پیش رضا استاد بیرونم کرد گفت به درک و قطع کرد منو داداشم شدید وابسته بودیم همه چیزش بهم میگفت منم به اون پزشک بود و ازما دور پدرمم که درگیر شغلش و مادرمم هم درگیر شغل خودش و اصولا تنها بودم و از این سو استفاده نکرده بودم تا وقت رضا خخخ کجا بودیم اهان خونه سحر خونش بسیار زیبا بود رضا رفته بود شربت بریزه تا من راحت دید بزنم ولی من به کاناپه تیکه داده بودم به اون نکا میکردم رضا خیلی غیرتی ازم چادر خاست منم بحرف کرده بودم گفت جلو خودمم چادر میذار ی خندیدم گفتم نه گوشیش زنگ زد از شرکتش بود حسابی سرش شلوغ بود رفت تو حیاط وقتای بیرون میرفتیم دور دور میدونست بدم میاد از کارش بحرفه منم شیطونیم گل کرد یه تاب قرمز تنگ بلند داشتم شلوار لی دراوردم پاهای لخت و سفید و کشیده و لاغرم دیده شد بدن سفیدمم خود نمایی میکرد زیر تاب نسبت به هیکلم که لاغر و کمر باریک بود سینه های درشتی داشتم موهامم بلند تا پایین باسن و خرمایی روشنه رضا با دیدن من تو اون قیافه شوکه شد اومد سمتم به لبایی که تازه رژ جیگیری زده بودم خیره شد بازوم اروم با انگشتش گرفت با دست دیگش چونم داد پایین و پیشونیم بوسید من مغرور اب شدم سنگم باز شد نشستیم و شربت خوردیم یکبار هم رضا کارخطایی نکرد رفتیم خونه اون گفت من نیاز هایی دارم و نمیخوام به ناراحتی رفع بشه اولش داد و بیداد کردم قهر کردم اخرش حرف دلم زدم گفتم میدونی یبار ازدواج کردم اونم 2 ماه شوهرم پولدار خوشگل جنتلمن بود اما تو خونش با 3 تا دختر درحال معاشقه دیدم رابطه داشتم قبلش باهاش اما یبار و تمام تا بحال با پسری رابطه نداشتم حتی دوس پسر به خودت افتخار کن رویای همه ارزوشو داشتن مال تو اما نمیتونم بذارم بهم دست بزنی بعد فک میکنی خرابم گفت نه من 5 ماه دارم باهات گرم میگیرم تازه یخت باز شده تو سنگین ترین دختری که دیدم برخلاف ظاهرت خواستم چادری باشی چون زور بالا دلم میومد تو جمع دوستام بگن عجب هلویی هلویی که پا نمیده از کمر باریکت از سینه های توپلت بگن از باشگاه رفتنت بگن چرا نذاشتم بری باشگاه نخواستم کسی از تو حرف بزنه تو مال منی از من خجالت نکش 3 بار بعد اون رفتیم خونه سحر یا یکی از داداشاش ولی دست بهم نزد تا نزدیکای تولدش میخواستم اون روز براش به یاد ماندنی کنم کادو براش یه دستبند تی شرت و پلاک فروهر خریدم با یه دسته گل و یه کیک کوچیک خونه سحر یاد داشتم به مادرم گفتم میخوام برم جزوه بگیرم چون دیگ کلاسام تموم بود از بابام ماشینش گرفتم توراه کیک و گل گرفتم قرار بود اون توخونه باشه زنگ زدم گفتم برو برام بیگ بر بخر در خونه باز بذار من الانا میام تا دیدم از سرکوجه رفت از ته کوچه وارد شدم و رفتم کیک و گل و کادو ها گذاشتم رو تخت و سریع ارایش تمدید و غلیط کردم یه شورت لی با یه تاب کوتاه سفید موهامم دم اسبی بستم اومد با دیدنم ک حدودا لخت بودم شکه شد خریدا انداخت و بغلم کرد دورم داد رفتیمرو کاناپه چشاش با شالم بستم بردمش رو تخت نشوندمش چشاش باز کردم با دیدن اونا ذوق کرد دوباره بغلم کرد ولی انبار با ولع بجای لپش لبش بوسیدم منو انداخت رو تختو لبام خورد دستاش رو تنم میلرزید پاشد تی شرتش دراورد گفت تو بدن ورزشکاریت نشون بدی من ندم بدنش معرکه بود با ولع بغلش کردم بهم پیچیدیم ازم اجازه خواست تابم درآورد سینه هام که دید مث وحشی ها میخورد شورتمم نفهمیدم کی دراورد نذاشتم بخوره نمیدونستم چجوری اجازه ندادم اومد بالا و لبام خورد گفت خانوممی یا دختر خانومم منم خیلی اروم و با خجالت گفتم خانومت یکم مکث کرد گفت کاش دختر خانومم بودی خودم خانومت می کردم خاستم بگم اون دفعه در حد خراش بود ولی پزشک قانونی زد پاره بعد گفت هرچی باشی مال منی اومد روم و پاهام باز کرد دوتای خودش وسط پاهام باز کرد و به بدنم خیره شد از خجالت خودم جمع کردم ازش خجالت میکشیدم شلوارش در اورد و روم دراز کشید حتی به کیرش نگا نکردم با کیرش روی کسم میمیالید و لبام میخورد یکم تف زد رو کیرش و کوسم لبام محکم تو دهنش گرفت کیرش تو کسم داشت میور درد داش زیاد منم فشارم پایین ولی یواشش کرد انقد عاشقانه بود که کم کم دردش رفت بعد تلمبه زد تند انقدی که ناخوادگاه کمرش چنگ مینداختم ارضا شد سری رفت دستشویی خاستم پاشم نتونستم نگا که کردم دیدم خون اومده ازم و داره میاد هنگ کرده بودم و رضا اومد گفت توکه پرده داشتی گفتم ن پزشک قانونی گفت ندارم گفت داشتی گفت به سحر چی بگم و خندید بغلم کرد برد تو حموم بدنم شست کف بازی کردیم خیلی حال داد انقد خندیدم 3 ساعت بود خونه نبودم برام انرژی زا ریخت و بهم داد گفتم روتختی گفت میدم خشک شویی میگم بالا اوردم روش خندیدم گفتم کلک از اونجا رابطمون بهتر بود هر 6بار یا 7 بار که میرفتیم بیرون یبارش سکس بود دیگ فهمیده بود با چی ارضا میشم اینکه اول بیاد روم یببار ارضا بشه بعد عشق بازی کنیم بعد من برم بالا من همین که بدن لختم بهش میخورد روابرا بودم اون تو سکس همش تعریف میکنه ازم و من ساکت و صدای نفسام و اه هام پشتش هم که رد ناخونام میفته میگ بهترین خش دنیا هنوزم باهمیم دلم برای بغل مردونش خنده های از ته دلش دل سادش ارامش بودنش تنگ شده با اینکه میدونم مال من نیس عذابم میده خوشبحال زنش من عاشقشم تابینهایت رضای منه بوسه هاش شیرینه هستم تا وقتی باشه الان دیر دیر میبینمش چون بکوب میخونم ک برم دانشگاه و ببشتر باهاش باشم هدف زندگیمه فعلا چه زیباست گناهی که دنیای من است شیرین ترین گناه ادامه دارد اگر بخواهید رویا ر م داستان حقیقی بجز اسم خودم و داداشم و اجیش اسم عشقم نتونستن دروغ بگم هم اغوشی تو داستان با اسم دیگ نتونستم قبول کنم ببخشید که غلط املایی دارم تایپم سریع اشتباه میشه دیگ نظراتتن برام مهم اولین داستانمه نوشته

Date: March 30, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *