سلام اسمم آرمان 20سالمه داستان ماله 3سال پيش يه دوست داشتم دانيال اسما واقعى دوستم سبزه نه چاق نه لاغر موهاى لخت سياه چشماى قهوه اى يه کمى هم عين بچه ها حرف ميزد ميگفت به خاطر بزرگى زبونمه از سال دوم راهنمايى باهم بوديم فقط اول دبيرستان باهم نبوديم سال دوم زياد تو نخش نبودم سال سوم آخراى سال توى کلاس پيچيد که به داوود کون داده به خاطر خوشگليش و سبزه بودنش از اون موقع همه رفتن تو نخش ولى افسوس سال داشت تموم ميشد و بايد همگى وارد دبيرستان ميشديم يعنى هرکى يه جا آخراى سال سوم راهنمايى و سال اول دبيرستان همش که نه گاهى تو فکرم بود من قبل از اين تجربه ى سکس با دختر و پسر نداشتم توى مدرسه ى جديد هم که اسمش امام خمينى بود پسر چندان خوشگلى وجود نداشت راستى خودمم خوشگلم ولى جوش جوشى سال اول تموم شد و من همه ى رشته ها رو آوردم ب جز معارف پس رفتم تجربى مدرسمو عوض کردم ب خاطر اين که گفتن شما خونتون اينجا نىست ثبت نام نميشه پس رفتم دبيرستان شهيد رجايى اول مهر شد رفتم تو خيلى غريب و تنها بودم هيچ دوستى نداشتم تا اين که اواخر مهر ديدم دانيال دست شکسته اومد رجايى بعد چند ثانيه رفتم پيشش و با دست چپ دست داد و گفتم چرا الأن چرا اين وضعى گفت آخراى تعطيلات از راه پله خونشون خرده زمين و همين هم باعث دير اومدنش به مدرسه ميشه يکى دو روز که فقط دفتر بود و کاراى ثبت نام رشتش انسانى بود من کد2 1 اون کد3 3 راه خونمون تا شهردارى يکى بود از شهردارى به بعد من ميرفتم بهشت اون شاليکوبى اسم خيابون خونه خيلى آدم حشرى بود ولى به قاعده فيلم ميديديم جوک عکس بعد کم کم انگشت يه روز توى مدرسه من شيمى داشتم اون ورزش لباس ورزش پوشيده بود چه ساق پايىىى مثل عضله اسب کونشم که ديگه داشتم ميرفتم ماژيک بيارم آذر بود زنگهاى تفريح ب هم ديگه نظر داشتيم نه من روم ميشد بهش پيشنهاد گى بدم نه اون تا اين که يه روز به هواى گرفتن چرم مادرش تو کار کيف دستدوز بود اومد بهشت بعد خريد چرم من رسيدم خونه کليد انداختم شير آب پارکينگ رو ديد گفت آب داره اومد تو موتور خونه رو ديد گفت اينجا کجاس رفت پايين گفتم کجا دانيال داشت ميرفت پايين گفتم کجا خره جواب نداد فکر کردم به خاطر صداى پمپ آبه که صدامو نميشنوه ترس همه ى وجودمو گرفته بود منم رفتم پايين ولى نه به خاطر سکس به خاطر صداکردن دانيال وقتى رفتم دانيال داشت اطرافو نگاه ميکرد منم چرا دروغ وقتى سکوت نسبى اونجا و تاريکى و خنکى شو ديدم راست کردم و به فکر افتادم يه دفه به ذهنم داوود خطور کرد به دانيال گفتم به چى نگاه ميکنى ميدونستم داره به دنج بودن جا نگاه ميکنه گفت هيچى بايد برم چرم هارو روى زمين پيش پله ها گذاشته بود رفت که برشون داره گفتم دانيال ى دقيقه صبر کن ى چيزى ميخوام بگم نميدونستم از کجا شروع کنم نميدونستم بگم بيا کون بده خب ناراحت ميشد بيا بکن خب ناراحت ميشدم خخخ گفتم داوودو يادته توى اون تاريکى خجالتشو ديدم و از طرفى هم خوشحاليش براى باز کردن موضوع گفت مقصودلو فاميل داوود آره گفتم چى شد ى دفعه بهش دادى خنديد گفت اون نکرد من کردم دروغ ميگفت گفت حالا ميخواى الأن هم تو بکنى هم من گفتم ايجا گفت نميشه گفتم چرا نشه فکر کن ميگفتم نه بعد رفت تاريک ترين قسمت موتورخونه و درآورد ى کير سبزه ى انحنا دار نسبتأ پشمى و متوسط گفت حالا تو خجالت و شرم توى صورت جفتمون موج ميزد ولى دلو زدم به دريا و منم رفتم پيشش و درآوردم ى کير سبزه ى راست رو به بالا بدون پشم اگه نميزدم پرپشم زانو زد داشت مالش ميداد عين بيد داشتم ميلرزيدم خورد چ خوردنى دمت گرم داوود جفتمون لخت لخت شديم فقط کفشامون پامون بود بهش گفتم به شکم بخواب گفت زمين سرده تصميم گرفتيم چرم هارو زيرمون بندازيم چه بوى بدى داشت چرما به شکم خوابيد دستم که داشت ميلرزيد و آوردم بالا و روش تف کردم ىکم به کيرم ىکم به کونش شروع کردم کيرمو گرفتمو آروم فشار دادم تو ى داد کوچيک از طرف دانيال ى دو سه بار که تلمبه زدم ديدم اين طورى حال نميده نميدونم چرا اينطورى کردمش کيرمو به صورت عمودى از بالا به پايين ضربه ميزدم چه حالى ميداد دانيال درد شديدى داشت يه 5دقيقه اى همينطورى داشتم ادامه ميدادم ديدم درد دانيال طبيعى نيست نگاه کردم به کيرم ديدم پر خون شده از ترس داشتم ميمردم کيرمو درآوردم به محض خروج کيرم آبم اومد بوى آبکير و خون داشت حالمو به هم ميزد خونش بند نميومد رودش پاره شده بود اميدوار بودم عفونت وارد خونش نشه دانيال تمام صورتش عرق بود و چشماش نيمه باز موضوع رو بهش گفتم توى اون حال خرابش گفت کسى نفهمه خصوصأ اورژانس به خودم اومدم گفتم مواظب خودت باش تا من بيام نميدونم حرفمو فهميد يا نه تنهاش گذاشتم با سرعت رفتم لباسامو پوشيدم و رفتم سر کوچه يه دربست گرفتم رفتم داروخونه دکتر صلبى شبانه روزى بود مطمئن بودم بازه ساعت 14 رسيدم رفتم تو يه بتادين پنبه چسب باندپيچى گرفتمو دوباره ى دربست با کلى دعا رسيدم خونه کليد انداختم موتورخونه دانيال به خودش اومده بود خونش تقريبأ بند اومده بود ولى داشت ميومد حال نداشت کل بتادين و خالى کردم رو و توى کونش از شدت سوزش جلو دهنشو گرفت گريه ميکرد پنبه هارو ميکردم تو کونشو درمياوردم تا بعد يه ربع 20دقيقه بند اومد و يه نيم ساعت بعد بند اومدنش پاشد که لباس بپوشه جون پاشدن نداشت پول نداشتم ديگه رفتم از سوپرى خونمون يه تکدانه خانواده گرفتم نسيه دادم خورد ىکم بهتر شد و رفت تا 2روز مدرسه نيومد نميتونست راه بره حتى بعدش گفت نميتونستم مدفوع کنم بعدش ک اومد مدرسه خيلى باهام مهربون بود از اون موقع ديگه نه اون داد نه من کردم ببخشيد به 3بخش به درازا کشيد نکته قابل توجه اين داستان اينه که کوناتونو دست ناشى ندين مرسى آرمان نوشته
0 views
Date: August 23, 2018