سلام من کامیاب هستم سال آخر دبیرستان این داستان که میخوام بگم مال دو سال پیشه که ما سال اول دبیرستان بودیم یه رفیق داشتیم به اسم امیر خلاصه با هم صمیمی شده بودیم موقع امتحانات خراداد موقع برگشت داشتیم راجب کس و کون و الکسیس و خلاصه این مسائل حرف میزدیم گفت من سهیل کردم منم که باورم نمیشد به شوخی گفتم باشه تو راس میگی سهیل هم یکی از هم کلاسیامون بود که من زیاد باهاش حال نمی کردم و صمیمی نبودیم شخصیتشم جوری بود که انگار یه تختش کم بود اصلا خوشگل مشگل نبود یکم رفتیم جلو تر گفتم امیر جدی میگی گفت اره جان تو بازم باورم نشد شب خونه بودم تو وایبر به این یارو سهیل پیام دادم بعد سلام و احوال پرسی گفتم شنیدم که به امیر دادی گفت پول اره زیاد بهش دادم بعضی وقتا کرایه نداشت بره خونه گفتم کون میگم خودتو نزن به اون راه که دیدم دیگه جواب نداد فهمیدم که امیر راس گفته بعدش از امیر شنیدم این پسره سهیل از این کسخول هاست گفتم که یه تختش کمه عاشق این امیر شده بوده از این جور آدما بود حاضر بود هر کاری برا امیر بکنه نمیدونم اسمش چیه خلاصه به خاطر همین داده بود بهش امیرم رفیق فاب من گفتم منم میخوام گفت باشه داداش صبر کن مکان خالی شه یه دوهفته گذشت اول تابستون بود وایبر پیام داد فردا خانواده میرن جاده خالیه ساعت۳ بیا رفتم دیدم سهیلم اونجاست اولش خودمو زدم به اون راه شروع کردم با کامپیوتر رفیقم بازی کردن که دیدم امیر و سهیل رفتن تو اتاق منم خودمو زدم به اون راه توجه کردم سمت کامپیوتر تا رفتن تو اتاق در قفل کرد بعضی خونه ها بالای در شیشه داره خونه امیر هم اینجوری بود منم سریع رفتم رو صندلی کامپیوتر از اون بالا در همه چیرو میدیم اول شلوارشو در آوردن بعد سهیل شروع کرد ساک زدن دیوث مثه جنده ها ساک میزد دیوانه شده شلوارشو در آورد برنز بود کل بدنش موهاشو زده بود مثه زنا شده بود قیافه نداشتا ولی عجب گوشتی بود امیر فرقونی گذاشت تو کونش معلوم بود حسابی دردش اومده ولی لام تا کام حرف نمیزد فقط اه و اوه میکرد امیرم معلوم بود جغی بود زود انزالی داشت سریع آبش اومد تا اومدم به خودم بیام امیر در باز کرد منو جلوی در دید اول خندش گرفت و بعدش گفت بیا برو نوبت توعه اول سهیل راضی نشد ولی بعدش گفتم من از کون بدم میاد میترسم ایدز بگیرم من لاپا میکنم فقط بازم راضی نشد امیر بهش گفت اگه به کامیاب ندی دیگه نمیکنمت که راضی شد خوابید روی شکم رو تخت و امیر رفت روغن آورد ریختیم روش یکم امیر رفت بیرون حسابی چرب بود گذاشتم لاش سریع و السیر سیخ شدم من کون ندیده یه یه ربی تلمبه میزدم لاپاهاش که دیدم آبم داره میاد ریختم رو کمرش که گفت عه نریز که دیگه دیر شد ریختم بعدش امیر دستمال آورد پاک کردیم رفتیم بعدشم هر وقت خونشون خالی بشه ما در یه حالی میکینم اگه کسشر بود به بزرگی کیرتون ببخشید دیگه نوشته
0 views
Date: August 23, 2018