یاد تو

0 views
0%

این داستان دارای صحنه های سکسی نمیباشد خشونت توی چشماش رگه های قرمز سیاهی چشماشو جذاب تر کرده بود برام غرق چشماش بودم فکرم پر کشیده بود سمت گذشته و خاطره هامون صدای خنده هامون که گوش فلکو کر کرده بود بستنی شکلاتی که ی قاشق من میخوردم و ی قاشق اون بستنی که کمیش گوشه لبم موند و زبون نرمش لمسم کرد خشونتی که وقتی میدید موهام بیش از حد بیرونه پسری بهم زل زده لباسم تنگ یا کوتاهه قدم زدنامون زیر بارون آغوش گرمش که حس امنیتو بهم میداد زمزمه های عاشقانمون حمایتای مردونش صحبت از آیندمون پدری که وقتی فهمید خاستگار دخترش هنوز دانشجوعه و پس انداز چندانی نداره با بی رحمی تمام چشماشو بست رو عشق دخترش نسبت به اون پسر قطره اشکی از گوشه چشمم چکید امیرعلی دستشو اروم اورد بالا اشکمو پاک کرد دستمو گذاشتم رو دستش سرمو کمی کج کردمو با همه عشقم روی دستش بوسه زدم منو کشید توی آغوششو چونشو گذاشت روی سرم عطر مردونشو با همه وجودم بو کشیدم حس امنیت باز برگشت به وجودم عشقی که هرچند پدرم مخالفش بود اما اونقدری قوی بود که از پس همه ادما بربیاد تصمیم ناگهانی که به ذهنم خطور کرد ازش جدا شدمو تیشرتمو از تنم خارج کردم نگاهش رنگ بهت و تعجب به خودش گرفت دکمه شلوارمو باز کردمو درش اوردم شکه بود درک نمیکرد برای چی اینکارو میکنم بازم خزیدم توی بغلش و دستامو حلقه کردم دور گردنش اروم در گوشش زمزمه کردم میدونم ماله توام روحم برای توعه ولی میخوام جسمم به نامت باشه نمیخوام هیچ مانعی برای رسیدنمون بهم باشه میخوام با همه وجودم برای تو باشم دستاش که حلقه شد دور کمرم و وجودم گرم شد از بودنش با صدای بم و مردونش گفت مطمئنی دستم که رفت سمت دکمه های شلوارش دست به کار شد دستش که حلقه شد دور کمرم نفسای داغو پر حرارتش که تهی از هوس بودملایمتش باهام توی رابطه میدونست درد دارم و خیلی نگرانم بود قربون صدقه هاش موقع ناله هام زن شدنم به دست کسی که با همه وجودم دوسش دارم به اوج رسیدن و ارضا شدنمون همه و همه طی یک ثانیه از ذهنم گذشت هق هقمو توی گلوم خفه کردم نمیدونم چرا با گذشت ۲ سال هنوز اشکام تموم نشده اشکامو پاک کردم که با به یاد اوردن دستای گرمش که همیشه صورتمو نوازش میکرد بازم صورتم خیس شد گلای رز پر پر شدرو روی سنگ قبر پخش کردم و بلند شدم زیر لب گفتم خداحافظت عشق همیشگی من زود برمیگردم جسمی که از اونجا دور میشد روحی که هنوز همونجا مونده بود دلی که نمیخواست نبودنشو باور کنه عقلی که با وجود همه ی تلاشش برای فراموش کردن خاطراتمون هنوز موفق نشده بود و خدایی که انگشت به دهن مونده بود از قدرت عشقی که خودش خالقش بود نوشته

Date: July 5, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *