خب اینی که مینویسم از فانتزیای خودمه اولین باره واشه این سایت داستان مینویسم یه روزی از روزا یه دختر 28 ساله ای بود که ممه ش 85 بود نه اینم میشه مثه داستانای دوزاری همیشگی پس میرم سراغه خاطره ی خجالت آوری که ماله 10 ساله پیشه وقتی واسه کنکور درس میخوندم مدرسه دخترونه توی یکی از فرعی های پاسداران اسمشو نمیگم آمارمو درمیارید خلاصه همکلاسی من یه دختر سبزه نسبتا قدبلند همیشه بی اعتنا به اطرافش چشم و ابرو مشکی سینه های گرد پفکی هیکلشو دوس داشتم با این که یه نمه اضافه وزن داشت دله آدمو میبرد و هی دوس داشتی بهش نگاه کنی من به جرات میگم نصفه دبیرای مرد مدرسه مون تو کفِش بودن به خصوص یه دبیر فیزیکه گنده بک داشتیم که یه پاش از اون یکی کوتاه تر بود بگذریم برم سراغه اصل کاری یکی از روزای فروردین خواب آلود توی حیاطه پردرخته مدرسه مون چرت میزدم دورتر از بقیه توی سایه دیدم نیلوفر داره از دور میاد همون دختر سبزه ای که من همیشه دلم میخواست محکم بغلش کنم و سه نقطه اومد نشست کنار من یه عطره جدید زده بود مخصوصا بهم این دفعه نزدیکتر شد که بوشو حس کنم میدونست من خیلی از بوی عطرایی که میزنه خوشم میاد نامرد هر ماه هم عطراشو عوض میکرد که دله منو آب کنه یه چیزی گفت یادم نیست چی بود چون تو کفه لباش بودم و موهای کنار نبضه گردنش یه گرمایی منو گرفت که تا حالا سابقه نداشت یه نگاهی به حیاط کردم هنوز پر بود از بچه های علافی که والیبال میزدند به یه بهانه ای کشوندمش دنباله خودم تا توی آزمایشگاه که هیچ کس جز تو ساعتای شیمی اونجا نمیرفت به خنکای آزمایشگاه که رسیدیم خواستم چراغا رو روشن کنم نذاشت بهم اصرار کرد یه بار دیگه گردنشو بو کنم و نظرمو بگم با کاهش فاصله دماغه من از گردنش داشتم از هیجان میترکیدم قلبم میزد دهنم خشک شده بود و شرتم خیس 50 سانت 30 سانت 20 سانت بالاخره اینقدر نزدیک شدم که رگه گردنش روی زبونم بود فکر کردم الانه منو هل میده و درمیره ولی اینکارو نکرد حتی خودشو بیشتر چسبوند بهم و با دستاش سر و گردنمو بیشتر فشار میداد دست بردار نبودم هی پایین تر میرفتم از زیره مانتوش بلوزشو بالا زدم و نوکه اناراشو مالش دادم چقدر نرم بود صدای آه و اوهش آروم بود ولی من میترسیدم یکی سر برسه کشوندمش زیره میزای گنده آزمایشگاه کثیف بود ولی حداقل اگه کسی می مد وقت داشتیم خودمونو جمع و جور کنیم وقتو تلف نکردم داشتم از فضولی میمردم که زیره شرتش چه خبره همین که دستمو بردم اون تو انگار چاهه آب بود دیگه بیطاقت شده بود لپاش قرمز بود حرارته بدنش مثه چییی بالا بود پشته موهای مشکیش عرق کرده بود پشته منم خیس بود میخواستم ارضا شدنشو ببینم دستمو هی بالا و پایین بردم روی نوکه عاجش مثه دیوونه های شده بود هی تو گوشم میگفت منو بکن جرم بده آه آه همچین با ناز و عشوه خودشو میمالید من به خودم افتخار کردم آخه تا حالا این روشو ندیده بودم منم کم کم یه چیزی تو خودم حس میکردم تکون میخوره یه مایعه لزجی ازم سرازیر میشد توی شرتم دستاش رو کمرم بود من روش خوابیده بودم با دستام بالا پایین میرفتم لب به لب انگار رو نوکه ابرا بودم ولی میخواستم زودتر ارضا شدنشو ببینم و بشنوم و زیره دستم حس کنم هی تند تر میکردم تمامه جونم عرق کرده بود و صدای زنگه کلاس به گوشمون رسید داد زدم زودباش دیگه اونم هی آه و ناله میکرد تا اینکه بالاخره بعده یه دقیقه پر استرس ارضا شد مثه شصت تیر بلند شدم و لباسامو مرتب کردم از دستشویی آزمایشگاه آب به سر و روم زدم و رو مانتوم پاشیدم یه جوری که انگار از آب بازی خیس شده باشه نیلوفر آخرین دکمه مانتوشو بست که صدای پا شنیدیم ناظم اومد با شک و تردید به ما دوتا نگاه کرد و وقتی دید سرو پای من خیسه با تشر بهم گفت این بچه بازی ها ازتون گذشته دیگه زود برین سره کلاستون آقای اسماعیلی منتظره و رفت نیلوفر یه نگاهی بهم کرد و منم با خجالت بهش خندیدم جلو اومد لبمو بوسید بعد بدون هیچ حرفی رفت منم منگ و شوکه از دسته گلی که آب داده بودم دستمو تو جیبم بردم آبه شکلات له شده نیلوفر دستم رو آلوده کرده بود نوشته یه کس مغزه
0 views
Date: June 28, 2019