سلام دوباره به همه ی دوستان گلم
اسم من پدرام هست ساکن تبریز هستم 20 سالم هست
اول های بهار بود و بارون همیشه تو خیابون ها جاری بود منم هیچ وقت از بارون خوشم نمیاد چون بارون می باره دلم میگیره! ساعت طرفای چهار بود که دیدم دوستم علی بهم اس داد که امشب پایه ای بریم شام بیرون منم زنگ زدم گفتم علی امروز نمیدونم چرا حسش نیست ماشینم رو هم یه یکی از جلو زده بود کلاً به هم ریخته بودم علی گفت جون من بیا با هزار مصیبت راضی شدم که با هم شام بریم بیرون گفتم علی من ماشین ندارم گفته باشم باید بیای منم برداری اونم قبول کرد و ساعت هفت عصر بود که – یک ریز داشت بارون میبارید علی زنگ زد که زود باش حاضر شو رسیدم گفتم علی جون من بیا بیخیال شو حوصله ندارم بهم گفت بپر بیرون وایستادم دم درتون حاضر شدم امدم پایین نشستم تو ماشین به دوست دوخترم اس زدم که من با دوستام شام رفتم بیرون برگشتم بهت خبر میدم
مثل همیشه رفتیم طرف غذا خوری پیتزا 2000 تو ولیعصر مثل همیشه خیلی شلوغ بود و پنج شنبه هم که بود افتضاح تر هم بود به زور یه جای پارک پیدا کردیم رفتیم داخل که یکی دم درب بود بهمون گفت برید طبقه ی سوم که قبلاً یه بار رفته بودم کافی شاپ بود رفتیم بالا و نشسیم علی بهم گفت بابا چرا مسخره بازی در میارن اینجا که کسی نیست من تنهای میخوام اینجا چیکار کنم بهش گفتم زر نزن پاشو برو سفارش بده علی گفت میرم پایین اگه جا پیدا کردم زنگ میزنم میای اگه هم پیدا نکردم میام بالا رفت و بعد 5 دقیقه برگشت امد نشست بعد یه چند دقیقه ای یه چند تا خرت و پرت اوردن که مشغول باشیم تا پیتزا ها بیاد علی گفت پدرام من نمیدونم چرا اصلاً این هفته کلاً شانس نیاوردم بهش گفتم علی از من بد تر؟ که با ماشین زدن چراغ جلو های ماشین که سه روز نبود عوض کرده بودم همش داغون شد؟ پیتزا ها رو اوردن با بی میلی داشتم میخوردم که یهو علی گفت پدرام به خودم امدم و گفتم چیه چرا داد میزنی گفت کر شدی؟ ده بار صدات میزنم انگار نه انگار گفتم حالا چیه؟ گفت پدرام برگرد پشت سرت رو نگاه کن برگشتم و نگاهی کردم اصلاً دقت نکردم گفت میبینی چی هست؟ با این که نگاه کرده بودم اصلاً متوجه نشده بودم چی هستن کی هستن!
گفتم علی بیخیال بابا حسش رو ندارم گیر نده شام ت رو بخور بریم علی گفت بابا من ضد حالم تو هم از من بد تر ببین کی رو با خودم اوردم بیرون که یکم خوش باشیم! تو همین حال و هوا بودم که علی گفت پدرام یکیشون داره میخنده فقط سرت رو بکش کنار کامل آپش کنم که شاید تونستیم یه کاری کنیم! نشسته بودم همش فکرم این بود که چطور ماشین رو بدم دوباره جور کنن که دیدم علی میگه خره گوشیت رو جواب بده گفت بابا گوشیه تو هستش اصلاً یادم نبود گوشی هامون رو برا چند رو عوض کرده بودیم جواب دادم و دیدم یکی از اشنا ها هست سلام و احوال پرسی کردم بهم گفت پس فردا صبح بیا جلو بیمه ایران یکی رو پیدا کردم که جور میکنه پول رو چند برابر میدم تو هم میتونی خسارت همه چی رو جبران کنی
به خودم امده بودم به علی گفتم حالا بگو بینم چی میگی علی با تعجب گفت چی شد کی بود گفتم هیچی بیخیال شنبه میای بریم بیمه قبول کرد
علی گفت پدرام پاشو یکیش رو بلند کردم بریم جلو ی در شماره بدم رفتیم که دیدم بله دو تا دختر واقعاً محشر پشت سر ما دارن میان گفتم علی اینا هستن؟ گفت اره گفتم اخه خره تو اصلاً میتونه پول سوتین این رو جور کنی که حالا می خوای دوست شی گفت من میشم اون یکی رو هم با تو دوست میکنم که ببینی میشه! واقعاً شاخ دراورده بودم گفت پدرام شمارت رو داری بدی دوتاشم بدم؟ مثل همیشه یه تیکه کاغذ از جیب عقب کشیدم بیرون دادم به علی علی گفت اخه به هر کی بدی اصلاً نمیتونه شماره رو بخونه داد بهم دیدم مامان شلوارم رو شسته اونم که تو جیبم…………………
گفتم علی من شماره ندارم تو مال خودت رو بده بعد اونم جور میکنیم! علی وقتی داشت شماره رو میداد من یه چک کامل کردم هر دوشون رو از سر تا پا یکی شون قدش خیلی بلند بود و هم خیلی دروشت هیکل بود ولی قدش بلند بود که اصلاً معلوم نمیکرد من یه چیز میگم شما هم یه چیز میشنوید سینه هاش خیلی باحال بود شاسی پایین رو هم که نگو……. علی رفت جلو منم تو ماشین بودم و نگاه میکردم! به اون یکی که بعد ها فهمیدم اسمش شیوا بود داده بود وهمون دایناسوره اسمش نگین بود! علی امد نشست تو ماشین گفت حله دادم شماره رو گفتم علی زنگ زد بهش بگو اگه پایه واسه شلوغی هستی با هم باشیم نه این که به سلامت همین یه فابریکش رو داریم بسه گفت اخه خره من این رو بهش بگم میگه چای نخورده پسر خاله شدی!
بارون قطع شده بود هوا عالی بود گفتم علی بریم شاهگلی یه دوری بزنیم رفتیم رسیدیم به عوارضی که یه شماره به علی زنگ زد علی گفت پدرام بیا جواب بده اون داشت پول عوارضی رو حساب میکرد جواب دادم یکی بود گفت علی آقا خودتون هستید؟! منم زود چپوندم تو گوش علی بیا با تو کار دارن علی با خنده گفت نه قراره به گوشی من زنگ بزنن با تو کار داشته باشن! جواب داد و 3 & 4 دقیقه ای حرف زد قطع کرد علی گفت نمی خوای بدونی کی بود گفتم اره همون که شماره دادی بود! گفتم علی بیا بریم شب خونه ما منم تنها هستم! شاید یکم هم آب شنگولی به پا کردیم خوردیم! گفت حالا امشب کار داریم فعلاً – گفتم کجا بابا داشتیم میرفتیم قدم بزنیم ها گفت حرف نزن میریم اون رو هم بیاریم شاهگلی گفتم علی دیدی اونا خودشون چای نخورده پسر خاله شدن! پس ردیف کن امشب ببریم خونه ما علی گفت نه بابا نمیشه
بالاخره رفتیم که از ولیعصر برشون داریم حیف شد همون دختری که قد بلند و …. بود پیش دختر نبود! یه دختر تنها همونی که بهش علی شماره داده بود اونجا تک و تنها ایستاده بود! نگه داشتیم امد جلو گفت علی آقا؟! سوار شد و یه دوری زدیم علی به دختر گفت پس دوستت چی شد؟ دختره گفت قهر کرد رفت یهو من خود به خود گفتم کجا؟ گفت داره تو فروغی دور میزنه تا من برم پیشش علی گفت پس چرا اون نیومد؟ گفت اون دوست نداره با ما بیاد علی گفت خوب نمیخواد که عاشقم بشه! می خواستیم با هم باشیم و دور بزنیم! علی گفت شماره دوستت رو بگیر بده من حرف بزنم!
علی حرف زد و راضیش کرد که بیاد با ما باشه رفتمی از جلو بانک سپه تو فروغی سوارش کردیم من گفتم شما دانشجو هستید! گفت نه ولی از انزلی مهمون امدیم! گفتم پس چرا تنها دوتای امدید بیرون؟! یه چیزای بهم گفت ولی من حالیم نشد چی گفت – فهمیدم داره می پیچونه! تو دلم گفتم الان همچین می پیچونمت که نفهمی چی شد! فهمیدم که دختر صاحب دار نیستن
یهو بهشون گفتم اهل شلوغی هستید! علی هم سر بحث رو باز کرد گفت منظور از کدوم شلوغی ها؟
همونی که علی شماره داده بود گفت پیدا امون کنید – باید این پسرا کلاً منت بکشن وگرنه اینطور پور رو میشن من گفتم پس پیادهتون میکنیم بعد دوباره منت و خواهش میکنیم که سوار شید بعد بریم شلوغی همون دختر شاسی باحال خندید گفت به اینا هرچی بگی یه جواب دارن علی گفت یه جا تصمیم بگیرید بریم نگین گفت ما نیدونیم شما بگید من گفتم ما میگیم بریم شلوغی شما قبول نمیکنید! شیوا گفت الان نمیشه گفتم پس میریم شاهگلی قبول کردن و رفتیم چای و قلیون ساعت حدود 11 بود که گفتن ما رو بزارید ولیعصر شما هم برین خونه نمیخواستن خونشون رو بشناسیم
قرار گذاشتیم واسه فردا شب که یکی و دو ساعت با هم باشیم
فردا شد ساعت 8 که علی بهم زنگید گفت پدرام حاضری؟ گفتم نه دارم تو پارکینگ چراغ و چیزای که شکسته رو باز میکنم فردا ببرم بیمه گفت ولش کن بدو حاضر شو دختر شیوا زنگ زد رفتم یه دوش گرفتم و زود حاضر شدم به علی زنگیدم که حاضرم امد و رفتیم از فلکه بزرگ ولیعصر برشون داشتیم این بار محشر تر از دفعه قبل بودم به قدری روژ لب زده بودن که من دیگه نمی تونستم تحمل کنم به نگین گفتم این همه روژ لب رو به خاطر من هست یا علی با کمال پر روی گفت مال علی شیوا هست من تعجب کرده بودم! منظورش رو فهمیده بودم یعنی من مال تو هستم
تو همین حال و هوا نگو دختر دایی با شوهر 2ماهش من ما رو هم دیده بود اصلاً هم برا من فرقی نمیکرد چون همه فامیل میدونه من خیلی شلوغ هستم تو دلم گفتم بزار اون هم بدونه!
گفتم خانوما امروز کجا بریم گفت هر کجا شما بگید امروز ما دوتا ماله شما هستیم ولی فردا دیگه نه ما نه شما گفتم چرا گفت چون دیگه ما نیستیم! گفتم اشکال نداره ما میایم انزلی!
گفتم علی برو خونه ما اگه شما هم پایه باشین اول منو من کرد طبیعی هم بود هیچ دختری نمیگفت که بیا منو بکن ولی راضی شدن و رفتیم من هم از قبل همه ی دوربین مدار بسته های خونه رو فعال کرده بودم اگه بخواین فیلمش رو هم تو یه تاپیک میزارم
بالاخره رسیدیم دم خونه به علی گفتم علی ما ماشین برو تو اسانسور بهتر هست کسی از همسایه ها نبینه رسیدیم طبقه سوم خونه ما پیاده شدن رفتم درب رو باز کردم و گفتم بفرماید نگین گفت شما جلو بفرماید ما که نمیشناسیم! رفتم تو هم اونا هم امدن رفتیم نشستیم من گفتم مشروب یا شربت؟ نگین گفت من که تا حال زبون به مشروب نزدم شیوا ها مثل اون تایید کرد رفتم یه شربت ردیف کردم براشون اوردم با شوخی به علی گفتم علی زیر شلوار نمی خوای؟ شیوا از خنده فکر کرده بود جدی میگم
رفتم یه موزیک ملایم باز کردم یهو گفتم نگین عشق خودمه شما هم خواشتین برید اتاق مهمان دختره شوکه شده بودن که به این زودی و پر روی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
گرفتم از دست نگین کشیدم طرف اتاق خودم من و نگین نشستیم رو تخت بهش گفتم نگین خانوم ما چی دوست داره؟ گفت یک چیز رو الان دوست دارم داشته باشم ولی نمیشه گفتم چی؟ نگفت – گفتم اجازه هست یه بوس کوچیک کنم؟ چیزی نگفن منم دیگه نپرسیدم یه بوس کوچیک از گونش کردم کردم بعد نزدیک تر و نزدیکتر شدم تا رسیدم به لب های نازش وای چه نرم و گرم بودن میخواستم این لحظه ها تموم بشه دستم دور گردنش بود بهش گفتم نگین مانتوت رو درمیاری یا من بربیارم؟ گفت من قدرتش رو ندارم تو برام دربیار منم همین کار و کردم وای چی میدیدم واقعاً نمیخواستم باهاش سکس کنم فقط فقط بشینه جلو بدن نازش رو نگاه کنم یه تاپ مشکی تنش بود بغلش کردم تو گوشش گفتم دوست دارم زیر گوشش رو داشتم بوس میکردم و مو هاش رو ناز میکردم تو بغلم بود بدنش خیلی داغ بود چشماش پر اشک بود ولی گریه نمیکرد منم انگار نه انگار در حال عملیات بودم بدنش خیلی ناز بود گرم و لطیف دهش رو باز کرد و گفت امکان داره از حال برم ولی نترس
گفتم گلم تاپت رو دربیارم؟ سرش رو تکون داد که باشه منم زود کشیدم بیرون وای وای هرچی بیستر بدنش نمایان میشود من بیشتر دیونه میشودم سوتین نداشت سینه هاش حدود 70 یا 75 میشود لایه سینه هاش رو ناز میکردم دلم نمیومد اذییتش کنم خودم بولیز و شلوارم رو دراوردم گفت پدرام نمیخوای شروع کنی من دارم میمیرم ها دستم رو گذاشتم لای پاش وا دستم داشت میسوخت شلوارش رو خودم در اوردم شرتش رو کشیدم کنار یه بوس کردم یه اه کشید با دستم داشتم میمالونم و ازش لب میگرفتم که دیدم تو بغلم لرزید و بدنش راحت تر شد گفت پدرام با دست خودم میخوام کیرت رو با دست خودم بکنم تو کسم گفتم مگه پرده نداری گفت دارم ولی این 1هفته بیشتر دیگه نمیمونه همین بهتر که از این حس هم بی نصیب نمونم گفتم من نمیتونم گفت تو اگه نکنی من با دستم پاره میکنم چرا دروغ بگم میترسیدم ولی خیلی دوست داشتم بهم گفت اگه میخوای با کاندوم پاره کن تا خیالت راحت باشه مشکل اینجا بود که نداشتم! گفت شروع میکنه بهش گفتم بزار یکم برات بخورم تا تو خودت نباشی که دردش کم باشه اصلاً دلم نمی خواست اذیت بشه نمیدونم چرا؟! سینه هاش رو داشتم نوکش رو اروم گاز میگرفتم هر بار یه اه غمناک میکشید که اه حشری بودن نبود الان که میگم نمیتونم خودم جلوی اشک هام رو نگه دارم لایه سینه هاش رو میخوردم بیشتر از این کار خوشش میومد رفتم پایین و پایین تر تا رسیدم به قسمتی که دروازه ی بهشت بود یکم خوردم و زبونم رو میکردم لای کسش و از بالا کسش رو میمالوندم ابه شهوت از لای کسش جاری شده بود شدتش خیلی زیاد بود هم بهم میگفت پدرام من دیگه می خوام برم اصلاً منظورش رو نمیفهمیدم فکر میکردم که میخواد دیگه سکس نکنیم میگفت پدرام داره سرم گیج میره پدرام محکم بغلم میکنی؟ منم همین کار رو براش میکردم
یه 2 دقیقه گذشت گفت پدرام گفت پدرام شروع میکنی من دیگه نمیتونم صبر کنم رو تخت خوابید کیرم رو با دستش تنظیم کرد اروم گذاشت لای کسش کلاهک کیرم رفت تو کسش با دستاش از کمرم گرفت گفت پدرام میترسم سر کیرم که کامل هم نرفته بود توش داشت میسوخت گفت اروم اروم بکن یکم که رفته بود تو احساس کردم کیرم گرم تر شد خواستم بکشم بیرون نذاشت محکم با دستاش کشید طرف خودش بهم گفت پدارم داره میسوزه کمرم درد میکنه همه کیرم تا ته رفته بود تو کسش گفتم بزرا دربیارم قبول نکرد همون طور روش خوابیدم تکون نمیخوردم ازش لب میگرفتم صورتش رو ناز میگردم دلداریش میدادم به خاطر چی دلداری میدادم که اصلاً خودم هم نمیدونستم واسه چی حالش خوب نیست اروم اروم عقب جلو کردم خیلی تنگ بود احساس میکردم داره کیره روش پاره میشه خون و آب لیز کننده نگین با هم قاطی شده بود بوی جالبی تو اتاق پیچیده بود یکم که تلنبه زدم گفتم داره میاد چیکار کنم بریز رو کسم کشیدم بیرون ریختم رو کسش بعد خودش با دستش کسش رو مالوند ارضا شد داشت داد میزد ساعت رو نگاه کردم باورم نمیشد ساعت 2:30 شب بود
تا صبح تو بغل هم خوابیدیم خوابیدن هم که چی بگم بیشتر لب گرفتم ازش و بدنش رو میمالوندم!
صبح بهم همه چیز رو گفت که مامان باباش تو تصادف فوت کرده خونشون هم تو انزلی بوده امدن به خاطر فامیلاشون تبریز که اونجا تنها نمونن دو ابجی بودن نگین و پرستو که من پرستو رو ندیدم
بعد 2 هفته فهمیدم هر دوتا ابجبی یک جا خودکشی کردن و یه نامه داده بود به شیوا که بده به من
متن نامه رو هم این بود که:
سلام پدرام جان
تا اینجا تحمل کرده بودم ولی دیگه نتونستم تصمیم خودم رو گرفته بودم راه برگشت نداشتم
بابت همه چیز ممنون که من رو اون شب تنها نزاشتی اون لحظه رو برام یک لحظه یه یاد ماندنی کردی
اولین و اخرین سکسم با تو بود یک بار برای همیشه
خدانگهدار