اونای که دنبال خاطره هستند نخونن اونایی هم میخوان بخونن تا اخرش بخونن سلام خدمت یکایک دوستان شهوانی این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم بر میگرده به زمانهای دور اون موقع هایی که مثل الان همه جقی نبودن و کس به وفور پیدا میشد حتی از کثرت وفور کس سر خیابون هم میتونستی بخری ببری خونه تگری بشه بعد یه دل سیر شب رو پشت بوم بگاییش بله دوستان اون موقع ها من بیست سالم بود یه جووون بیکار و مفنگی و کل زمان کارم مربوط به زمانی بود که تو مستراح زور میزدم و بقیش بیکار بودم ظهر تابستون بود دیدم صدای در خونه میاد با هزار بدبختی کس و کونم و جمع کردم و بلند شدم رفتم به سمت در تو مسیر صدای گوشنواز فحشای آقام بدرقم میکرد خلاصه رسیدم به در باز کردم دیدم عباسه گفت سلام مهتی خوبی گفتم کس ننت عباس اینوقت روز چی میخوای اینجا گفت مارو باش اومدیم هلو رو با رفیقمون بخوریم تنهایی حال نمیداد بهمون منو عباس با هم از بچگی رفیق بودیم بر عکس قیافش ذات کثیف و خوبی داشت با مرام بود تعارف کردم بیاد تو گفت نه بپوش بریم یه هلو درشت جور کردم بزنیم به رگ کلی با فحش از خجالت هم در اومدیم که مکالممون تموم شد رفتم لباس پوشیدم اومدم ترک موتورش نشستم و تو اون گرما که سایمون دنبال سایه میگشت از گرما راه افتادیم و هی از پشت میگفتم عباس اگه اشغال باشه ننت و میگاما اخه این عباس ما یه چند باری جنده لاشی تور کرده بود که نمیشد نیگاش کنی عباس برقکار بود و یه کیر داشت این هوا _ __ واسه همین زیاد کس به کیرش گیر میکرد قیافه که نداشت خلاصه راه افتادیم رفتیم سمت یه روستا که تقریبا به شهر ما چسبیده بود یه پنج مین با موتور راه بود رفتیم تو روستا دوتا کوچه رد کردیم جلو یه در خاکستری نیگه داشت هی میگفتم کسکش به گامون ندیا میگفت نه طرف شوهرش مرده یه دختر پنج ساله فقط داره از اون آتیشیاست هماهنگ کردم تازه تو این گرما خر سقط میشه در قفل نبود از قبل میدونست ما داریم میایم اروم در و باز کردم یه نیگاه تو حیاط انداختم دیدم کسی نیست موتورو بردیم داخل در رو هم پشت سرمون بستیم یه حیاط کوچک بود رد کردیم رسیدیم به ورودی ساختمون که یهو در باز شد یه لحظه تخمام جفت شد ولی وقتی جلومو نیگاه کردم چنان فکم پیاده شد که هنوزم استخوان بناگوشم بعد این همه وقت درد میکنه چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم فکر میکردم خوابم یه نیگاه به عباس کردم یه نیگاه به خودم یه نیگاه هم به اسمون تو دلم میگفتم قربون کریمیت ما که هزاران گناه کبیره از صورتمون میبارید این پاداش کدوم کارمونه تو افکار بودم که یه صدای زیبا رید به افکارم گفت بیایین داخل گرمتون میشه وارد ساختمون شدیم داشت جلو ما حرکت میکرد و من کیرم از شدت انفجار داشت ترک میخورد هنوزم باورم نمیشد این عباس نکبت چه جوری اینو تور کرده از نمای پشت یه قد بلند بود چهارشونه با کمری متوسط و یه کون گنده که از بغل یه کم پهن شده بود و دوتا رون تپل که موقع راه رفتن و تو کش و قوسی که به کونش میداد به هم مالیده میشد یه شلوار مشکی کشی با یه پیرهن استرج لذت تماشای این اندام و دوچندان کرده بود به قسمت پذیرای که رسیدیم به سمت من برگشت ویه لبخند گرم تحویلم داد و گفت بفرمایین بشینین میشد خجالت رو توی چشمهای درشت و سیاهش دید با اینکه صورتش سمت من بود مسیر نگاهش به روی زمین بود و هر از گاهی واسه براندازی من بالا می اورد صورتش گرد وسفید بود با گونه های برجسته که از شهوت گل انداخته بود و به قرمزی میزد دماغی خوش تراش با لبی گوشتی که رژ قرمزش زیباییشو دوچندان کرده بود باسینه ای درشت که نقش برجسته ی سوتینش رو از زیر پیرهنش میشد دید که با اون نوک برجسته زیبایی بدنش رو دو چندان کرده بود همه ی اینها در همون چند ثانیه گذشت عباس نشست منم بغلش نشستم اونم رفت گفت الان میام واسه اولین بار دستم رو دور گردن دراز عباس کردم و چنان بوسه ای زدم که بنده خدا از تعجب نزدیک بود پس بیفته و با لکنت گفت قراره اونو بکنی نه منو که خندم گرفت گفتم اگه یه بارم تو زندگیت بدرد خوردی الان بود گفتم اسمش چیه گفت مهساگفتم چه جوری تورش کردی گفت بعد میگم بهت منم اصرار نکردم بعد از مدتی با یه سینی میوه وارد پذیرایی شد با دیدنش باز چشمام روش قفل شد چون یه تاپ قرمز نیمست پوشیده بود به یه دامن مشکی که تا رو زانوهاش بود هنوز خنده رو لباش بود اومد میوه رو گذاشت و نشست بین منو عباس فضای بینمون طوری بود که شونه هاش به بدنم میخورد کیرم بشدت سفت شده بود و مثل یه کودک بیتابی میکرد داشتم پرتقال پوست میکندم سکوت معنی داری حاکم بود عباس به سمت دیوار کز کرده بود و مهسا پاهاشو جمع کرده بود بیشتر به سمت من مایل بود طوری که وقتی سرم رو برمیگردوندم کل سینه ی بزرگش از زیر تاپ معلوم میشد اروم دستم رو گذاشتم رو دستش و شروع کردم به نوازش کردن مغزم بین تنظیم ضربان قلبم و شوتم مونده بود عرق کرده بودم اروم شرو به نوازش دستش کردم نگاه مستی بهم میکرد و یه لبخند شهوتناک گوشه لبش خودنمایی میکرد کم کم دستم رو بردم بالا بازوش رو اروم چنگ میزدم در همین حال کشیدمش به سمت خودم الان کامل بهم چسبیده بود دستم رو از پشت کمرش رد کردم طوری که از اونطرف به بغلای سینش میمالیدم شهوت داشت کار خودش رو میکرد و هیچ چیز جلو دارش نبود لبام به صورتش نزدیک کردم رعشه ای تو بدنم افتاده بود و قلبم در سینه ام احساس خفقان میکرد و به شدت میکوبید یه بوسه ی ریز از گونش گرفتم اون هم متعاقبا گونم را بوسید نگاهم به عباس افتاد که داشت کیرش رو میمالید با نگاه بهش فهموندم رفت تو اتاقی که بچه خواب بود تا بدون مزاحم از مهسا لذت ببرم وقتی رفت مهسا پر رو تر شد و سینش رو به شونم میمالید دستم رو اوردم دور گردنش به صورتش زل زدم یهو نیروی گرانش شهوت کار خودش رو کرد طوری داشتم لباش و میخوردم که اب از لب و لوچمون میریخت فرصت نفس کشیدن رو ازش سلب کرده بودم اونم داشت زبونش رو تو دهنم میگردوند دست دیگم از بالای تاپ به سینش رسوندم و شروع به چنگ زدن کردم اه از نهادش بلند شده بود و لبامو میکرد تو دهنش گاز میگرفت شروع کردم به لیسیدن گردنش با اب دهنم کل صورت و گردنش رو خیس کرده بودم اونم از کثیف کاری من خوشش میومد و لذت میبرد صدای اه و نالش جو خاصی به اتاق داده بود تاپش رو از تنش در اوردم افتادم به جون سینه هاس و لیسشون میزدم مک میزدم گاز میگرفتم چنگ میزدم هر از گاهی زیر بغلش رو بو میکردم بوی عرقش مستم میکرد و شهوتم رو دوچندان شکمش رو لیس میزدم اب دهنم رو میریختم رو سینش چنگ میزدم اروم دستم رو بردم سمت کس تپلش و از رو دامن گرفتم تو چنگم و فشار دادم طوری که یه اه محکم از ته دلش کشید اونم بیکار نبود از رو شلوارم داشت کیرم رو میمالید دامنش رو کشیدم پایین شرت نداشت یه کس تپل سفید که بغلاش یه ذره سیاه بود بوی شهوتناک تندی میداد خیس خیس بود نتونستم خودم رو کنترل کنم پاهاش دادم بالا و مثل تشنها شرو به خوردنش کردم وسطش رو لیس میزدم بو میکردم بوی تندی داشت ولی تو اون لحظه بهترین عطر دنیا هم به پاش نمیرسید چنان میخوردم کسش رو که بجای اه جیغ میزد زبونم رو تا ته میکردم تو کسش چوچولش رم میک میزدم انگشت میکردم تو کسش خیس میکردم میمکیدمشون سرشار از شهوت بودم حال خودم نبودم بعد یه ربع کس خوری پیرهن و شلوارم رو در اوردم و با اشاره بهش فهمونم باید کیرم رو با زبونش یه حالی بده به زور خودش رو بالا سر کیرم رسون چون چنبار ارضا شده بود دیگه رمقی براش نمونده بود کیرم رو تا ته کرد تو حلقش نگه داشت تنم داشت میلرزید حسابی تو کارش وارد بود اگه دوتا بس شیره ننداخته بودم بالا همون لیس اولی ابم اومده بود ولی الان شیره کار خودش رو کرده بود و قصد ارضا شدن نداشتم حسابی کیرم رو خیس کرده بود تخمام رو میکرد تو دهنش میچرخوند زیر تخمم رو لیس میزد خوب که حال کیرم رو جا اورد بلندش کردم یه لب محشر ازش گرفتم و خوابیم روش پاهاشو جمع کرد منم سر کیرم رو یه خورده به کسش مالیدم ومحکم چپوندم تو کسش چنان جیغی زد که عباس هم یه لحظه ترسید اومد بیرون گفت جان مهتی یواش بچش بلند میشه شر میشه خلاصه شروع کردم به تلمبه زدن و مهسا هم ناخنهاش رو فرو کرده بود تو کمرم و مدام میگفت جان بکن جرم بده قربون کیرت برم پارم کن اه ه ه منم داشتم محکم میزدم بعد از پنج مین تلمبه زدن برش گردوندم به پشت یه بالشت گذاشتم زیر شکمش خوابیدم روش و کیرم رو هدایت کردم به سمت کسش تو مسیر با سوراخ کونش تماس پیدا کرد یه ان ترسید و خودش رو سفت کرد منم سر کیرمو کردم تو کش خیالش راحت شد ولی نمیدونست چه خوابی واسه مهسا جون دیدم یه خورده تلمبه زدم تو کسش خوب که اب انداخت کیرم رو میاوردم بیرون و اب کسش رو میکشیدم به سوراخ کونش مهسا دیگه نای حرکت کردن نداشت یه ذره ازش فاصله گرفتم و کیرم رو رو کونش تنظیم کردم و یه فشار محکم تا نصف رفت تو کونش بهش مهلت جیغ زدن ندادم سریع با دست جلو دهنش رو گرفتم داشت تقلا میکرد از زیرم فرار کنه ولی جونی نداشت منم شروع به تلمبه زدن کردم بعد مدتی که کونش اب انداخت دهنش ول کردم داشت حال میکرد و بهم فحش میداد منم سرعتم رو بیشتر کردم یه ان حس کردم تمام بدنم اب شده میخواد از سر کیرم بیاد بیرون خودم رو محکم بهش چسبوندم و تمام ابم رو خالی کردم توی کونش یه مدت تو همین حالت بودیم بعد بلند شدم از روش دیدم یه ذره کونش خون اومده میگفت میسوزه منم بغلش کردم یه لب ازش گرفتم و معذرت خواهی کردم عباس رو صدا زدم گفتم بیا بکن تا شر نشده بریم منم رفتم تو حیاط یه سیگار روشن کردم تو یه سایه تکیه دادم به دیوار و داشتم از این همه خوشی لذت میبردم که عباس صدام زد رفتم داخل دیدم کارشون تموم شده و لباس پوشیده بودند گفتم چیه نکبت پاشو بریم الانست به گا بریم که یهو مهسا گفت چی چی رو بریم پولش چی کست رو کردی میخوای بری نفری پنج تومن میشه ناگهان یخ کردم نگاهم به عباس بود و خشم سراپای وجودم رو گرفته بود عباس که متوجه شده بود پا به فرار گذاشت و من موندم و جیب خالی و مغزی که داشت همه یاون خوشی ها رو بالا میاورد صدای موتور رو که شنیدم دست یه نیگاه بهش کردم هیچی نمیگفت و منتظر بود پول از جیبم دربیاد توی یک چشم بهم زدن دویدم سمت در خونه دیدم عباس منتظرمه سوار موتور شدیم در رفتیم رسیدم نزدیکای خونمون عباس گفتم وایسه به محض ایستادن از خجالتش در اومد قسم میخورد میگفت جنده نیست مشکل مالی داره منم گفتم رفیقم وضعش خوبه میارم بهش بده کمکت میکنه از اون روز خبری از عباس ندارم رفت تو بیابونا محو شد اره دوستان شهوانی من همچین زمانهایی بود نوشته
0 views
Date: February 1, 2020