یک رویای کوتاه

0 views
0%

قبل اینه داستان رو بخوانید سه تا نکته رو گوشزد میکنم 1 اینکه میدونم تو داستان میخوابد فحش بدید چه قشنگ با چه نباشه پس راحت باشید خخ 2 اینکه تمامی اسم ها مستعار هستش 3 اینکه من عاشق این حسم و اگر این حس رو نداری این داستان رو نخون سلام اسم من امیرعلی هستش در حال حاضر 18سال دارم و توی یکی از شهرستان های استان تهران زندگی میکنم نمیخوام از روی داستان های دیگه اسکی برم و بگم که از بچگی تو کف پاهای زنای کوچه و خیابون و فامیل بودم نه اما وقتی کارتون می دیدم همیشه شخصیت های مورد علاقه ام زن های بدجنس توی انیمیشن ها بودند مثل مادرناتنی سیندرلا یا عجوزه ی گیسو کمند و مادر جذاب و ستودنی سفید برفی و به قول معروف موقع دیدن این شخصیتها گونگولم یه جوریش میشد خلاصه من بزرگتر شدم تا اینکه هفت سالم شد و بنا به یک سری دلایلی پدرم از مادرم جدا شد و با خانمی به اسم ساناز ازدواج کرد ساناز قبلا یک ازدواج نا موفق داشته و ثمره ی اون دختری هستش به نام اسماء خانم که حدود چهار سال از من کوچیکتره زندگی ما به خوبی خوشی و گذشت تا اینکه این حس در من نمو پیدا کرد از یه برهه ای به بعد دوست داشتم پاهای ساناز بانو رو ببوسم و بهش خدمت کنم نمیدونم چرا ولی این حس کاملا غریضی بود چند بار وقتی باهاش توی خونه تنها بودم میخواستم بهش بگم ولی می ترسیدم چون خانواده ای مذهبی داریم و بخاطر همین روم نشد بهش چیزی بگم تا اینکه این فکر به ذهنم رسید که بردگی اسماء خانم رو بکنم و شاید اون لقمه ی راحت تری باشه یه شب دایی کامبیز با زندایی اعظم اومده بودن خونمون زندایی اعظمم هم یه میسترس به تمام عیاره فقط یکی باید این حس رو براشون توضیح بده وقتی بابا و ساناز بانو رفتن برای بدرقشون به اسماء خانم گفتم بیا یه بازی کنیم چی بازی یه چیز تو بگو من گوش کنم و من هم یه چیز میگم که تو گوش کنی باشه اول تو بگو اون بیچاره هم از بچگی و سادگی گفت این بشقاب و لیوان رو بزار روی اپن منم زود انجام دادم و گفتم حالا نوبت منه بگو باید بزاری پاهاتو رو ببوسم اونم بی کمی با اکراه و تعجب پاهاش رو دراز کرد بزار یه ذره از پاهاش بگم یه پای سفید با ناخن های کوتاه انگشتای نسبتا گوشتی و یه پاشنه ای که گرده و روش همیشه حاله ای از عرق میشینه و از همه بهتر سینه ی پاهاش هستن که مثل یه رود پر آب به آدم تشنه جون میدن بهش گفتم دمر بخوابه رفتم روی کونش و به حالت معکوس طوری که سرم شما پاهاش باشه خوابیدم همزمان که میبوسیدم اون پاهارو ک ی رم رو از روی شلوار بهش مالیدم زود جمع و جورش کردیم و اون شب رو خوابیدیم هنوز باورم نشده بود که به پاهاش رو بوسیدم فرداش رسید ساناز بانو از سر کار اومده بود و توی اتاق خوابیده بود و من اسماء خانم هم تلویزیون می دیدیم وقتی فهمیدم اون هم خوشش اومده که بهش گفتم بیا یه باز بی معطلی گفت میخوام سوارت شم دو لا شم دو دور توی پذیرایی چرخیدم و گفتم که حالا نوبت منه سریع دمر خوابید حدود دو ساعتی پاهاش رو بوسیدم منتها چون ک ی رم شق میشد وسطش وقفه می انداختم این سری هم گذشت و تونستم یه بار دیگه هم توی اتاقش پاهاش رو ببوسم چون مثلا رفته بودم اتاقش رو با هم تمیز کنیم اما آخرین بار و تجربه ی وحشتناک من فردای اون شبی که اتاقش رو تمیز کردم قرار شد اون بیاد با هم اتاقم رو تمیز کنیم اما نگو ساناز بانو که از کار های من توی این مدت تعجب کرده بوده ازش قضیه رو پرسیده بوده و تهدیدش کرده بوده که اگر واقعیت رو نگه اون رو به خانواده باباش می سپاره خلاصه بعد شام اومد تو اتاقم و من از همه جا بی خبر مشغول آخرین بوسه های عمرم به گلبرگ های پاهاش بودم که یهو در اتاق رو زدن هر کدوممون یه طرف پرت شدیم و وقتی در رو باز کردیم استرس از سر و رومون میبارید اون شب بخیر گذشت ولی فرداش من خیلی مورد سرزنش قرار گرفتم و ساناز بانو هم با من قهر کرد و ازم روی برگردوند پدرم اون شب من رو فقط نصیحت کرد مدتی گذشت و من بزرگتر شدم دنبال پا می گشتم برای بوسیدن دوباره به اسماء خانم گفتم ولی اون ترسیده بود و دوباره من رو لو داد این دفعه کتک مفصلی خوردم بعد اون پلاس تلگرام و اینستا بودم برای میسترس اما همه فیک بودن همین الآن که این داستان رو می نویسم به دنبال میسترسم از خانم ها خواهش میکنم درباره ی این حس بیش تر تحقیق کنن اونا واقعا لایق پرستش اند به امید روزی که زیر پای یه میسترس نفس بکشم اگر یه بانو خواست برده داشته باشد زیر همین داستان نظر بزاره جونم فدای همه بانوان جهان نوشته

Date: December 3, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *