یک شب هیجانی از زندگی من و همسرم فریبا

0 views
0%

سلام میرم سر اصل داستان اسم من علی 33 سالمه و 6 ساله که با همسرم فریبا که 26 سالشه ازدواج کردم بعد از دو سه سال که با فربیا سکس داشتم کم کم به جهت تنوع دادن تو سکس شروع کردیم به بعضی کارای فانیزی اولش با فحش دادن به هم شروع شد فحش های سکس بعد اروم اروم حرف از کیر های دیگه زده می شد و در مورد اینکه فریبا با یه کیر کلفت دیگه حال کنه حرف می زدیم اونم از اینکه من با زنای جنده بخوابم صحبت می کرد و خلاصه همینجوری پیشرفت می کردیم البته این حرفا فقط تو سکس بود فریبا هم خیلی خوش می اومد از این حرفا اغلب مواقع حتی خودش سر حرف روباز میکرد و سریع هم خودش رو خیس می کرد منم می فهمیدم که دلش می خواد دیگه کار به جایی رسیده بود که تو سکس هامون از دوستهای هم می گفتیم و هرشب موقع سکس حرف یکیشون رو می زدیم انصافاً هم سکسمون رو از این رو به اون رو کرده بود خلاصه بگم که دلم میخواست یه بار این مدل سکس های فانتیزیمون تبدیل به واقعیت بشه اما نمیدونستم که عاقبتش چی میشه خوندن این داستانهای سکسی که مریوط به این موضوع ها بود هم باعث میشد بیشتر دلم بخواد دیگه تو خیابون که با فریبا قدم می زدیم از اینکه فریبا رو دید بزنن خوشم می اومد تو مهمونیها البته مهمونی های دور وقتی فریبا طوری لباس می پوشید که رونای توپرش معلوم میشد و برجستگی سینه هاش از زیر لباس دل هر پسری رو میبرد خوشم می اومد فریبا هم به من زیاد سخت نمیگرفت بگذریم امسال اردیبهشت تصمیم گرفتیم یه سفر بریم شیراز منم از قبل بلیط قطار و هتل رو رزرو کرده بودم روز مسافرت چمدان ها رو بستیم و رفتیم راه آهن من 2 تا صندلی درجه یک گرفته بودم توی یه کوپه 4 نفره اولش میخواستم کوپه دربست بگیرم ولی جا نبود متاسفانه خلاصه وقتی رفتیم تو کوپه دیدم فقط یه پسره 17 18 ساله هستش و کس دیگه ای مثل اینکه نیست به فریبا گفتم می خوای برم ببینم جای خالی هست عوض کنیم که راحت تر بایشم گفت نه بابا اینم که بچه است مهم نیست ولش کن همون اول کار وقتی بار اول بلیط ها کنترل شد و فریبا مطمئن شد که کسی فعلا مزاحممون میشه سریع روسری رو از سرش باز کرد و موهای خرمائی رنگ و پرپشتش رو جلوی پسره بدبخت حسابی پریشون کرد و مدل دم اسبی از پشت بست مانتوشم درآورد و با یه بلوز آستین کوتاه زرد رنگ و یه ساپورت مشکی نشست رو صندلی بیچاره پسره کپ کرده بود همین جوری زیر چشمی داشت فریبا رو دید می زد فریبا هم سرش تو گوشیش بود بعد مدتی موقع شام من سر حرفو با پسره باز کردم که فهمیدم 19 سالشه و اسمش پدرام و بچه شیرازه و داره برمی گرده شیراز منم شروع کردم از شیراز ازش پرسیدن و اینکه چه جاهای دیدنی داره و این ها به شوخی ازش پرسیدم می گن شیراز دخترهای سبزه خوشگلی هم داره راست می گن فریبا گفت ببین حالا میتونی پسر مردم رو از راه به در کنی و بعدش 3 تایی خندیدم حالا دیگه یه کم یخ پسره باز شده بود همش تو نخ فریبا بود و چشمش لای سینه های گندمی فریبا حرکت میکرد پسره از نظر قیافه بد نبود رنگ پوستش سبزه بود همون رنگ پوستی که فریبا همیشه دلش می خواست و می گفت مرد باید سبزه باشه خلاصه شام رو خوردیم و بعد یکم گپ زدن دیگه موقع خواب رسیده بود توی کوپه 4 تا تخت بود از این هایی که وقتی روش میخوابی هم اینکه می ترسی بیفتی هم اینکه اینقدر تنگه فکر می کنی رفتی تو قبر ولی صندلی ها هم طوری بود که می شد اینقدر جلو بکشی که از 2طرف بهم بچسبن و حالت تخت بشن من پیشنهاد دادم بیاید صندلی ها رو جلو بکشیم و رو صندلی ها بخوابیم البته هیچ منظوری نداشتم هااا اما بعد از اینکه من گفنم و فریبا و پدرام هم قبول کردم فهمیدم چی گفتم بعد با خودم گفتم صندلی ها که بزرگه منم می خوابم وسط و اینکه پسره هم از این کم رو هاست پس اتفاقی نمی افته موقع خواب پسره رفت دم پنجره و من وسط خوابیدم و فریبا هم سمت در یکم که گذشت سریع فکرهای شهوانی به جونم افتاد دیدم فریبا داره با گوشیش ور میره دستمو بردم نزدیکه روناش و یکم دستمالیش کردم چیزی نمی گفت یکم که گذشت دیدم گوشیشو گذاشت کنارو روشو کرد سمت منو شروع کردیم به لب گرفتن پدرام هم پشتشو به ما کرده بود و نمیدونستیم که خوابه یا نه اما اینکه در حضور یکی دیگه داشتیم با هم ور می رفتیم خیلی هیجان داشت جفتمون می دونستیم که تو اون شرایط چی میخوایم اما جرات بهم گفتن رو نداشتیم کم کم صدای ملچ ملوچ لب گرفتنامون بیشتر شد فکر کنم یه ربعی با هم ور می رفتیم تا من فریبا رو روی خودم چرخوندم و خوابوندمش وسط خودمو پدرام طوری شده بود که فریبا باز روش به من بود و پشتش به پدرام دستمو بردم تو ساپورت فریبا دیدم حسابی خودشو خیس کرده طوری که از روی شورت هم قابل لمسه یکم کسش رو مالیدم و با چوچولش بازی کردم نمیتونست صداشو بلند کنه اما توی تاریکی فضای کوپه و نور کمی که بود میشد از حالت صورتش فهمید که غرق در شهوته دیگه نمیدونستیم داریم چکار می کنیم از اینکه میدیدم بدن فریبا نزدیکه یه پسره دیگه است کیرم داشت منفجر میشد به فریبا گفتم برگرد وقتی برگشت ساپورتو شورتشو تا زانو دادم پایین و کیرم و گذاشتم روی لپای کونش کاری که فریبا خیلی دوست داشت و شروع کردم کیرمو مالیدن روی کونش یهو دیدم فریبا دستشو گذاشته روی بازوی پدرام و داره می مالدش دیگه مطمئن بودم که پدرام بیداره چون هیچ عکس العملی از خودش نشون نمیداد فکر کنم ترس و خجالت باعث میشد که برنگرده اما فریبا این جرأت رو بهش داد و بازوشو چرخوند و پدرام رو به طرف خودش کشید حالادیگه زنم با پدرام صورت تو صورت بودن و سریع شروع کردن از هم لب گرفتن منم که هم کپ کرده بودم از این حرکت فریبا و هم داشتم از شهوت زیاد دیدن این لحظه که قبلا کلی در موردش فکر کرده بودیم و حرف زده بودیم می مردم اونا به هم چسبیده بودن و از هم لب می گرفتن من هم همینطور که کیرم روی کون فریبا بود دستمو بردم روی کس فریبا شروع کردم به مالیدن چوچولش باورتون نمیشه 2 دقیقه نشد که دیدم بدن فریبا به لرزه افتاد مجبور بود صدای ارضا شدنش رو تو خودش خفه کنه به محض اینکه ارضا شد اومد این طرف من و روشو کرد سمت در و خوابید اینجا بود که دیدم پسره هم شلوارشو یه کم داده بوده پایین و کیرش بیرونه نمیدونم شاید هم تودسته فریبا بوده پسره تا منو دید باز روشو کرد اونطرفو گرفت خوابید منم تا یکی دو ساعت کیرم همینطوری راست بود و تو فکر کاری که کردیم بودم صبح هم که نزدیکای رسیدنمون شد انگار نه انگار که اتفاقی افتاده از هم خداحافظی کردیم و جدا شدیم در مورد اون شب هیچ موقع با فریبا حرفی نزدیم انگار که اصلا اون شب جزء زندگی مشترکمون نبوده اما هنوز که هوزه بعضی شب موقع سکس یاد اون شب میافتم و فریبا رو حسابی میکنم مرسی که خوندید یه شب از زندگی من و فریبا رو نوشته علی نوشته

Date: February 22, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *