یک شوخی ۲

0 views
0%

8 9 8 4 9 88 8 8 1 قسمت قبل آن شب زودتر به خانه رفتم که دیدم نازنین خانه نیست به موبایلش زنگ زدم که گفت خونه ی دوستش هست و تا یکی دو ساعت دیگه برمی گردد نازنین گفت که شام آماده هست و اگه دوست داشتم و گرسنه بودم منتظر او نمانم من هم خب واقعا گرسنه بودم شام خوردم و مسواک زدم و به تختخواب رفتم و بدون اینکه به هیچ چیزی فکر کنم خوابم برده بود با گرمای لب نازنین که روی بدنم می لغزید بیدار شدم ازش پرسیدم کی اومدی عزیزم نیم ساعتی میشه بی وفایی کردی تنهایی شام خوردی ببخش نفسم خیلی گرسنه بودم اخمی کرد و دوباره مشغول نوازش من شد نمی دونم کی زیرپیراهن منو درآورده بود با دندوناش نوک سینه هام رو گاز می گرفت می دونست من عاشق این کار هستم همینجوری که بوس می کرد اومد پایینتر به نافم که رسید زبونش را دور اون می چرخوند درست می دونست چطور من را دیوونه کنه دوباره اومد سراغ لاله گوشم و شروع کرد به مک زدن و با صدای پچ پچ چند بار تو گوشم گفت که دوستت دارم این کارش تیر آخر بود از روم انداختمش پایین و افتادم روش با خشونت سعی کردم تاپش رو در بیارم نازنین در حالی که می خندید با دستاش به سینش چنگ می زد و نمی گذاشت لباسش رو در بیارم می دونست عاشق این لوند باز ی ها هستم بالاخره تاپش رو درآوردم که دیدم سوتین تنش نیست سرم رو گذاشتم لای سینه هاش و از پایین به بالا لیس میزدم می دونستم دوست داره آروم زبونم رو به زیر گردنش رسوندم گاهی مک و گاهی یک گاز کوچولو می گرفتم لبم را به لاله گوشش رسوندم و گفتم خونه ی کدوم دوستت بودی صداش را نازک کرد و با شیطونی گفت نمی گم گفتم پس منم آخر هفته می خوام ی جایی برم بهت نمی گم اخم کرد و مث بجه های لوس گفت اونوقت باهات قهر می کنم گفتم پس اول تو بگو خونه مریم بودم می خواست واسه تدارک مهمانی فردا کمکش کنم منم باید برم بندرعباس یک سری جنس از دبی رسیده باید کارهای ترخیص را انجام بدهم شاید دو سه روز اونجا بمونم صورت خوشگلش غمگین شد سفت بغلش گرفتم گفتم عزیزم مجبورم وگرنه من خودم هم دوست ندارم تو را تنها بگذارم تو چند روزی خونه ی مامان برو خیلی وقت هم هست سری به اونها نزدی خیلی مظلومانه گفت باشه عزیزم و دوباره مشغول نوازش کردن شد چشمهام را بستم تا با تمام وجود از این عاشقانه لذت ببرم دستهای گرمش رو گونه هام که تازه ته ریشم نوک زده بود حرکت می کرد بهم گفت که لبم رو ببندم استاد لب بازی بود یک جوری زبونش را روی لبهام حرکت می داد که تمام وجودم مور مور می شد آنقدر این لمس های عاشقانه من را آروم کرد که دیگه چیزی نفهمیدم و خوابم برد صبح با صدای زنگ موبایلم که واسه ساعت هفت و نیم کوک کرده بود بیدار شدم و اولین چیزی که دیدم صورت خوشگل و معصوم نازنین بود که مث یک دختربچه زانوهاش رو تو شکمش جمع کرده بود آروم گونه اش را بوسیدم بیدار شد گفت سلام سلام عزیز دلم کمی چشمهاش را لوس کرد و لب گرفت گفت بدجنس دیشب چرا خوابیدی تقصیر خودت بود انقدر ریلکس می کنی آدمو کلی باهات کلنجار رفتم فکر کنم خیلی خسته بودی آره عزیم قول میدم جبران کنم و پیشونیش را بوسیدم و بلند شدم که حاضر شوم تقریبا هفتاد درصد به هدفم نزدیک شده بودم و از اینجا به بعد باید شقایق را کاملا می پختم که سوتی ندهد سر میز داشتم به این چیزها فکر می کردم که نازنین پرسید بازم چایی می خوری نه عزیزم چرا تو فکر بودی هیچی به آخر هفته فکر میکردم خیلی مسافرت خسته کنتده ای هست شاید اصلا نرفتم و یکی از بچه های شرکت را فرستادم این واقعا حرف دلم بود با مهربانیهای نازنین داشتم از تصمیم منصرف می شدم صبحانه خورده نخورده لباس پوشیدم یک بوس محکم از لبهای نازنین کردم و از خانه خارج شدم توی راه افکار زیادی در سرم رژه می رفت گاهی با خودم می گفتم که کنسل می کنمش ولی فکر اینکه اونجا چه هیجاناتی منتظرم هست باز قلقلکم میداد تو همین فکرها بودم که خودم را جلوی در شرکت دیدم اولین نفر بودم بعد از عمو رجب که رسیده بودم بوی چایی تازه دم فضای شرکت را پر کرده بود خوش و بشی با عمو رجب کردم پیرمرد سه سالی بود که به عنوان آبدارچی پیش ما کار میکرد کم کم بقیه بچه ها آمدند و اوضاع کاملا عادی بود به شقایق گفتم که به اتاق من بیاید امروز خیلی سرحال بود و این علامت خوبی بود که مرا به هدفم نزدیکتر میکرد قبل از اینکه من هیچ حرفی بزنم خودش شروع کرد من خیلی فکر کردم و راستش اصلا از یک مسافرت بدم نمیاد خیلی هم خوش میگذره ولی اگه قرار باشه با همچین شرایطی به مسافرت بریم خب مجبوریم واقعا واسه نمایش هم شده مث زن و شوهرها رفتار کنیم حرفش را قطع کردم خب چه اشکالی داره اشکالش اینه که ما که محرم نیستیم این حرفش منو جسور کرد به سمتش رفتم می دونستم این صحبتها درواقع ناز زنانه هست دستاش رو تو دستم گرفتم هیچ اعتراضی نکرد گفتم شقایق جان ما که قرار نیست کار خاصی انجام بدیم ولی باشه قول میدم از مسافرت که برگشتیم با هم محرم بشیم شقایق کمی رنگ عوض کرد و در حالی که سرش پایین بود زیر لبی گفت بالاخره مجبوریم تو یک اتاق بخوابیم خب حدس زدن ادامه حرفش خیلی سخت نبود و من دوباره قول دادم که بعد از مسافرت محرم میشیم من که میدونستم شقایق به هیچ وجه مذهبی نیست بلکه داره ناز می کنه تو دلم قند آب می شد و تصور چند شب تا صبح با شقایق بودن حسابی خرکیفم میکرد عصر بود که ساسان به موبایلم زنگ و یک سری هماهنگی ها را انجام دادیم قرار شد چهارشنبه عصر حرکت کنیم و فقط کامران و ساسان ماشین بیاورند و من و شقایق با ماشین یک کدوم از آنها برویم ک خیلی هم خوب بود دیگه لازم نبود من رانندگی کنم سه شنبه شب یک سکس خیلی عاشقانه و فوق العاده با نازنین داشتم و با بوسه و نوازش به خواب رفتیم قرار شد نازنین چهارشنبه صبح به خانه مادرش برود و برای همین آخرین دیدار من قبل از مسافرت با نازنین همان چهارشنبه صبح بود که خیلی بی قراری میکرد و میگفت کاش میشد من هم با تو می آمدم که من گرمای هوا را بهانه کردم و گفتم که اگر تو بیایی مجبورم جای آنچنانی کرایه کنم و کلا تا به حال سابقه نداشت که در یک مسافرت کاری با من باشد خودم رسوندمش خانه مادرش و خودم رفتم به شرکت کار زیادی در شرکت نداشتم روز پیش همه چیز را به مدیر بخش سپرده بودم و می دانستم به خوبی از عهده کارها برمی آمد شقایق کمی دیر آمد مضطرب بود و می گفت دیشب خوابش نمی برده و نگران بوده که نکنه آبروریزی بشه برای همین صبح خواب مونده بود کلی باهاش صحبت کردم و بهش اطمینان دادم که به همه خوش میگذره اونروز عقربه های ساعت خیلی تند تند حرکت میکرد و من و شقایق را به ساعت سه رساند برای اینکه جلوی بقیه کارمندان حساسیت ایجاد نشود قرار شد شقایق نیم ساعت زودتر مرخصی بگیرد و توی پارکی که نزدیک شرکت هست منتظر من شود حرکت ساعت 4 از جلوی خونه ی ساسان بود ما ساعت سه و نیم به آنجا رسیدیم توی آسانسور حرفهای نهایی را با شقایق زدم خیالم راحت بود که دختر باهوشی هست این درست که 6 ماه بود ک طلاق گرفته بود و یکسال از فوت پدرش می گذشت ولی خوب توانسته بود با این جریانات کنار بیاید و روحیه ی خوبی داشت قرار شد ماشین من داخل پارکینگ برج ساسان اینا بماند کیمیا درب آپارتمان را برایمان باز کرد و با دیدن او حس کردم روزهای خوبی در انتظارمان هست کامران و سونیا زودتر از ما رسیده بودند جالب لباسهای مردها بود که هر سه شلوار جین و تی شرت پوشیده بودیم شقایق مانتوی مشکی کوتاه با شلوار لی آبی پوشیده بود و سونیا شلوار پارچه ای بلند با مانتو گشاد هر دو صورتی و صندل سفید کیمیا هنوز با لباس خانه بود همه با هم در داخل آسانسور شدیم و من چمدان خودم که قبلا واسه اینکه شک ایجاد نشود وسایل شقایق را هم توی آن گذاشته بودیم از تو ماشین برداشتم و داخل ماشین ساسان گذاشتم سخت ترین قسمت داستان این بود که ما با کدوم خانواده باشیم که هر کدوم اصرار داشتند با آنها باشیم کامران پیشنهاد کرد با توجه به اینکه دست فرمان سونیا عالی هست خانمها با ماشین کامران بیایند و ما با ماشین ساسان همه راضی بودند و حرکت کردیم ادامه دارد نوشته

Date: February 8, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *