یک فرشته از جنس مرد ۲

0 views
0%

ـ ـ ـ ـ ـ قسمت قبل ـ جانم جاجی اره بردن خیلی هم نگران بودن گفتم فردا زنگ میزنم که بیان برای شکایت تا اینو گفت هنوز قطع نکرده بود کشید کنار و راهنما زد برگشت که فهمیدم شماره پدر امیر رو نگرفته درخونشون ی زنگ ایفن تصویری بیشتر نداشت که زد اینبار با فروکش کردن عصبانیت بابای امیر مؤدبتر بود حتی تعارف منزل هم کرد روز بعد با زنگ گوشی سعید که از حال میومد از تو بغلش در اومدم و گوشی رو تا برداشتم قطع شد دااادااش دااداش اقا سعید پاشو حاجی زنگ زد بهم ی صبح بخر با صدای گرفته اول صب که همیشه اینجوریه میگه منم ی چشمک جواب میدم و میرم اشپزخونه صبحانه رو اماده کنم متوجه سعید میشم که رفت حموم سماور رو روشن میکنم میزو میچینم تا صدای دوش اب قطع میشه میپرم هوله شو اماده جلو در میدم بهش ی لبخند هم جواب میدم کار تقریبا هر روز منه هر بار یادش میره هوله ببره زندگی بدون پدر مادر زیاد بهمون فشار نمیاره و تا حد زیادی همه چی رو رواله ی جورایی عادت کردیم که انگار از اول بدون پدر مادر بودیم صبحونه رو باهم میخوریم دیگه من جمع میکنم اما جنگ و بحث شوخیانه تعارف سر شستن ظرف ها نیست مگه این که کاری داشته باشه که من بشورم ببخشید از اصل داستان دور شدیم سعید حاجی چی گفت ـ گفت بهشون بگم ساعت ۱۰ کلانتری اتاق فلانی باشن که شکایت تکمیل بشه خب زنگ بزن الان شاید تا ساعت ۱۰ کاری داشته باشن ـ اخه روانی ساعت هفت نیمه تو روت میشه زنگ بزنی اره بده من زنگ میزنم ـ نمیخوام مگه خودم فلجم خخخخ زنگ میزنه منم میزو جمع میکنم ـ نگفتم خواب بودن خب چیکار کنم میخواسی نزنگی ـ امشب باشگاه یکم مشت خوردی ادب میشی بعدشم هوا دم دمای صبح سرد میشه با ی شلوارک میخوابی بعد خودتو مثل گربه میچپونی بغلم مگه مریضی اره مریضم با شلوار نمیتونم بخوابم خوابم نمیبره میخنده و چیزی نمیگه راستش از عمد اینکارو میکنم گرمای تنشو دوست دارم وقتی سرما میخورم سرم میره کنار بدنش دستام گره میخوره بهم میره بین پاهام و پاهامم میبرم بین پاهاش ی جورایی هرشب اینجوریه و طفلک بدخواب میشه پتو میندازه روم و دستش دورم حلقه میشه ـ کجایی هی میری توفکر گوشیو ج بده دستام خیسه حاجیه چی بگم ـ جواب بده اب دهنم میدم پایین الو سلام ـ سلام رهام جان سعید هست حاجی سعید دستش بنده ـ اومد بگو زنگ بزنه اون اقا که پسرشم بیاره چشم حاجی حتما ـ ممنون خدافظ پسرم خدافظ حاجی ـ چی گفت تو که میپرسی چرا میگی من جواب بدم گفت زنگ بزن که امیر هم باخودش ببره ـ زنگ بزن دیگ منشیت نیستم باخنده بیا من میشورم تو زنگ بزن ـ نه تماس بگیر بیار بزار رو گوشم رو گوشش بود که داشت حرف میزد با خودم گفتم چی میشه ی بار دیگه ببینمش چهره معصومی داشت اما گفتم بیخیال اصلا حواسم نبود که تماسش تموم شده و موبایل رو بر نداشتم و اب باز و بی حرکت داره جدی بهم نگاه میکنه گوشی رو میزارم رو میز و تو فکر تکیه میدم به اوپن سعید لیوان اخر رو میشوره بر میگرده سمت من چند لحظه نگاهم میکنه دستاشو با شلوارش خشک میکنه ومیاد سمتم دستشو میبره زیر بغلم میکنه بالا میشونتم رو سنگ اوپن دستشو بیزاره رو رونم الان ی سرو گردن ازش بلند ترم ـ چته داداشی اینجوری میشی انگار هنگ میکنی نگراتم چیزی هست که نمیگی سکوت میکنم و به چشای قهوه که از بس پاکن خودمو میتونستم داخلش ببینم پاهامو دور سینش میگیرم کف دوتا دستام میدم زیر چونش اقا پسر چیزی نیست عشق من بعضی وقتا میرم تو فکر یادم میره کجام همین میخواستم پیشو نیشو ببوسم که خودشو کشید عقب و گفت ـ به چی فکر میکنی راستشو بگم از دیشبه دارم به امیر فکر میکنم ـ خب نمدونم خوشگله ی جوری شدم ی حسی دارم نسبت بهش انگار انگار با لکنت دوسش دارم از کدوم درست داشتنا مثل من و تو یا ازونایی که میندازن رو موتور اخم به ابروم میدم که بفهمه داره با من حرف میزنه نخیر به منو تو نمیرسه ولی اون جوریم نیست میخنده و سرش رو جلو میاره و میگه حالا بوس کن دستامو محکم دور صورتش میگیرم و لبامو محکم واسه چند ثانیه به پیشونیش میچسبونم پنجه هام تو موهاش میبرم خودش میدونه باید بغلم کنه میزاردم زمین حاضر شو بدو بریم مغازه کار ها مونده تو قسمت اخر داستان قبلی یعنی همون گی نیستم اما عاشقشم اشاره کردم از اونجایی سعید رو حرفه طراحی و گرافیک استعداد خوبی داشت ی دفتر تبلیغاتی و طراحی زدیم دو نفری کار میکنیم خداروشکر کار خوبه و درامدش هم خوبه میریم سر کار و اکثر اوقات که سرمون شلوغه ناهار رو همونجا میخوریم همون حرف های سعید ومشغولیت کار باعث شد دیگه به امیر فکر نکنم شب موقع رفتن به باشگاه وقتی وارد شدم شکه شدم امیر و پدرش که روی صندلی نشستن و سرش تو گوشیه سعید پشت سر من وارد میشه و پدر امیر و امیر از جاش بلند میشه و به ما دست میده بعد کمی تعارف حرف میگه که اگه اجازه بدید امیر حسین زیر دست شما اموزش ببینه سعید ازمن میخواد که به امر ی دست لباس بدم یعنی که اقا رهام امیر و سرگرم کن من باباش حرف بزنم منم به علت داشتن حس کنجکاوی خیلی شدید نسبت بهش خودم رو مشغول باز کردن بند کفش هام میکنم از امیر میخوام که کفش هاشو در بیاره که مجبور میشه روی موکت دور تر از سعید و باباش بمونه منم فال گوش پدر امیر تعریف شما رو از اقای محمدی حاجی شنیدم و به پیشنهاد ایشون امیر حسین رو اوردم از دیشبه تو خودشه باهاش صحبت کنید هم اینکه بهش یاد بدید حداقل از خودش دفاع کنه سعید برای این که باهاس صحبت کنم بهتره شما برید من خودم میارمش خدا حافظی میکنه و میره سعید بهم نگاه معنی دار میکنه با خنده میگم ببخشید دست خودم نیست هیچی نمیگه بعد عوض کردن لباس همه حواسم به امیر توی این مدت من پشت سر ارشد باشگاه میاستادم یا اگه نبود من تمرین گرم کردن میدادم با وجود امیر انرژی خاصی داشتم سعید خودشو گرم میکنه و به امیر تذکر میده که هروقت خسته شدی اصلا به خودت فشار نیار اروم راه برو بعد گرم کردن و کششی سعید ازمن میخواد حرکات پایه رو به امیر یاد بدم نه اینکه من بهش گفتم همیشه همین بوده تازه کارها با من بود میدونم خیلی گزافه گویی کردن ببخشید امیر تن صدای قشنگی داره بعد از اموزش حرکات که خیلی زود هم یاد میگیره سعید میاد ـ رهام اقا خودت تمرین کن برو دنبال نخود سیاه نمیدونم چی میگه از سعید هم نپرسیدم ولی امیر کاملا از اون حالت غمگین و منضوی عوض شد بعد باشگاه توی راه خیلی زود صمیمی میشیم و سعید مجبور میکنم بستنی بخره توی راه شماره امیر و میگیرم پیاده میشه و میخواد بره من از ایینه بغل نگاهش میکنم تا وارد حیاط میشه دوست نداشتم بره اما خب یروز درمیان باشگاه بود و من شماره تلگرامشم داشتم تا ب خونه میرسیم پی ام میدم سلام وروجک ادامه نوشته

Date: April 2, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *