یک مرخصی ساده ۱

0 views
0%

میترسیدم ولی یکی هولم میداد میگفت مرگ یه بار شیون یه بار یه حسی تشویقم میکرد منطق میگفت خطرناکه دلو زدم به دریا دست چپمو از زیر دست راستم رد کردم کارت ویزیتو بردم به سمتش چون دم در نشسته بود و من وسط کسی دید نداشت خیالم از بابت بقیه راحت بود فقط نگرانیم خود سوژه بود اگر میخاست شلوغ بازی در بیاره نابود بودم اخه اصلا هم بهش نمیخورد اهل این برنامه ها باشه یه دختر چادری سر و سنگین به زور از پهلو صورتش پیدا بود چون مقنعش خیلی جلو بود عقل حکم میکرد سراغ همچین ادمی نرم ولی شهوت اونم بعد پایان دوره اموزشی خدمت اجازه کوتاه اومدن نمیداد و با این که مجرد بودم اصلا تو فکر دوستی و رفیق فاب نبودم فقط میخاستم خودمو خالی کنم دستمو ب سمتش بردم تا کارت ویزیت در میدان دیدش قرار بگیره سرشو یه تکونی داد و روشو برگردوند خودشا جمع کرد و چسبید به در خوشحال شدم شلوغ بازی در نیاورد ولی حالم گرفته شد که تیرم به سنگ خورد بی خیال قضایا شدم و به خودم گفتم تو این ده روز باید یه حالی بکنم اگر نه جوونمرگ میشم تو خدمت یه لحظه یادم به زنه همسایه افتاد قبل از خدمت خیلی چراغ سبز نشون میداد ولی ترس از ابرو تو محل منو منصرف میکرد تصمیم گرفتم دلو به دریا بزنمو شانسمو امتحان کنم دنباله بهونه بودم که به مقصد رسیدیم صبر کردم دختره پیاده بشه که مبادا با یه تماس اتفاقی فکر کنه هنوز پیله کردم پیاده شدوپیاده شدم داشتم با استفاده از ستون ماشین بلند میشدم که یه دفعه تمام کارتهای ویزیت که تو دستم یجا جمع کرده بودم قاپیده شد سر برگردوندم دیدم دختره چادریست جاخوردم و خودمو گم کردم داشتم ذوق میکردم که دیدم تمام کارتها را ریخت توی جوی اب کنار خیابون بازم جا خوردم و یه کوچولو هم از این که ابروریزی نکرد و رفت خوشحال شدم ولی بد جور کنف شده بودم خودمو به بیخیالی زدمو گفتم فکرمو مشغول کنم ازخانم همسایه جا میمونم توراه پیاده روی میکردم به فکر جور کردن بهونه بودم که ب ذهنم رسید رفتم در خونشون زنگو زدم از صدای بله پشت ایفون فهمیدم خودشه سلام کردم گفتم محمدم همسایتون جواب سلام داد و قبل از اینکه بگه بفرمایید گفتم میشه تشریف بیارید دم در صدایی نیومد و بعد مکثی گفت میرسم خدمتتون خودمو جمع و جور کردمو منتظر شدم تا اومد چادرش لای دندوناش بود ولی بلیز و شلوار گشادی پوشیده بود مشخص بود همون موقع پوشیده مشخص بود گیج شده خیلی جدی گفتم ببخشید من کلیدمو گم کردم میخام برگردم سر کوچه بگدم دنبالش میشه حواستون به در ما باشه یه وقت یکی کلیدو پیدا نکنه و با در تست نکنه منم میرم تا سر کوچه میگردم و میام اینم شمارم اگرخبری شد یه زنگ بهم بزنید و یه دونه از همون کارتها از تو کیفم بهش دادم گیج شده بود بهونم را خیلی تابلو انتخاب کردم که متوجه منظورم بشه و این روش یه حسن دیگم داشت که میتوستم دوباره برم سراغش و تو این فاصله زمانی خوب فکراشو بکنه منتهی میخاستم جوری رفتار کنم ک دوقبضه بشه و اصلا شک نکنه راجع به منظورم ازش دور شدم کوچه را پیچیدم و پشت دیوار پنهان شدم داشت به کارتم نگاه میکردو گاهی کوچه را میدید حواسش به در خونمون بود مشخص بود حرف منو جدی گرفته این احتمال بود که ب چیزه دیگه ای فکر نکنه ی دوری زدم و برگشتم پیشش به چند متریش که رسیدم صورتشو چرخوند و نگاهم کرد لبخند ارومی زد پرسید محمد اقا پیدا کردید مشخص بود بو برده یه بازیه و میخاست بازیه منو ادامه بده منم گفتم نه نگرانم همین دورابرا گم شده باشه بدیشم اینه مامان وبابا نیستند خونه کسی نیست میترسم دیگه خونه را تنها بزارم گفت نگران نباشید اینجا محله امنیه تا حالا خونه کسیو دزد نزده گفتم وسایل مهم نیست یه وقت یه نفر کلیدو پیدا میکنه شب تو خواب میاد بالاسرم گفت اینم هست حالا باز به همسایه ها میسپارم اگر پیدا شد به من تحویل بدند میدم بهتون منم سریع گفتم اره دست شما باشه خیالم راحته میدونم کی میاد بالا سرم تو خواب ولی انگار بازم نفهمید دیگه داشتم رسما التماس میکردم گفتم بزار تیر اخر بزنم گفتم امید به خدا امیدوارم تو این ده روز که مرخصی ام و خونه تنهاست اتفاقی نیوفته حس کردم رفت تو فکر و انگار فایده داشت بهم گفت حالا چیکار میکنید فکر اینجاشا نمیکردم گفتم نمیدونم شاید برم کلید ساز بیارم گفت به هر حال کاری داشتید من در خدمتم و خداحافظی کرد خیال باطل بود که دعوتم کنه داخل مطمین شدم رفته و اومدم خونه نفهمیدم چطوری خوابم برد تا بیدار شدم شش عصر بود دوباره رفتم تو فکر شیوا خانم که چه برنامه ای بریزم و در همین حین بیخیال شدم به نظرم دیگه بی مبالاتی بود و تابلو چون همیشه اخلاقم اینطوری بوده که موقع شهوت کنترل خودمو حفظ میکنم ضمناحفظ ابروی خودم و طرف برام خیلی مهمه تو همین فکرا بودم که گوشیم لرزید دیدم شماره ناشناسه دل منم لرزید پیام اومده بود سلام رفتید خونه پیش خودم خیلی حال کردم گفتم نقشه هام جواب داد با شورت و رکابی لم دادم رو کاناپه و پیپ را روشن کردم و میدونستم حالا حالا ها دستم بنده جواب دادم شما جواب داد یعنی هنوز برات مشخص نیست دیدم بخام زیاد کشش بدم موقعیت را از دست میدم و ممکنه شیوا بدش بیاد گفتم بله مشخصه شما خوبید بله خونم الان شما کجایید گفت اومدم بیرون پرسید سربازی گفتم بله گفت از جسارتت خوشم اومد همین که بدون رنگ و ریا به طرفت میفهمونی دنباله برقراری ارتباطی خیلی بهتر از اوناییه که خودشونو بالا میگیرند و منتظر میشند طرفشون چراغ سبز نشون بده منم گفتم بله شما لطف داری ولی همیشه مرد باید شروع کنه پرسید از رفتارم که ناراحت نشدی گفتم نه بالاخره شمام دلایل خودتو داشتی که منو دعوت نکردی تو خونه گفت یعنی انتظار داشتی خونم دعوتت کنم گفتم بله شیوا خانم بعد از کمی مکث جواب اومد شیوا کیه مشخصه امروز حسابی داغ کردی و دم به دم به همه شماره دادی بچه پرو خیلی رو داری باید همونجا تو تاکسی ابروتو میبردم که پرو نشی حالا فهمیدی کی هستم دهنم باز مونده بود کسی که پیام داده بود دختری بود که تو تاکسی بهش شماره دادم که بلافاصله جوابم اومد برام نوشت بابام یادم داده همه پولامو تو یه جیبم نزارم همه کارتهات به جز یکی را ریختم تو اب که دنبالم نیای انگار تقدیر من بود جلوی این دختر همش ضایع بشم هنوز گیج بودم دیگه دست خودمو رو کرده بودم راه پس و پیش نداشتم دیدم دوباره پیام اومد طوری نیست پیش میاد حالا منو شیوا صدا بزن که از دردات کم بشه قشنگ منو تومشت خودش داشت خودمو جمع و جور کردمو گفتم اره پیش میاد یکی طلبت گفت قبول شروع کردیم به چت کردن اسمش ملیحه بود مجرد میگفت نمیخاسته کارتا بگیره ولی وقتی دیده بود من تو تاکسی پیله نکردم دلش به رحم اومده بود و گرفت دیگه نمیشد تریپ لاو بردارم طرف دستمو خونده بود حشرم زده بالا و به همه شماره دادم دختر نترس و جسوری بود قشنگ سروری میکرد به من و من فقط پاسخگو بودم البته بدم نشد دستم رو شده چون تعارف و گذاشتیم کنار و صمیمی شدیم بهش گفتم من تورا ندیدم و از کنار فقط بینی پیدا بود میخام درست ببینمت گفت ندیده و نشناخته چطور بهت اعتماد کنم گفتم وقتی دیدی و شناختی هم اعتماد نکن با این حرفم یه مقدار شل شدگفت فردا خوبه گفتم امشب بهتره گفت نه نمیتونم مامان و بابام اینجا نیستند خواهرم پیشمه نمیتونم پرسیدم خواهرت نبود میومدی پیشم میدونست تنهام گفت همین شب اول که نه مثل روز برام مشخص بود من میتونم ترتیبشا بدم ولی دیر و زود داشت ساعت حدود نه شب شده بود میدونستم از الان به بعد باید تحریکش کنم شروع کردم به سوالای سکسی و حرفای خاک بر سری تا یازده چت کردیم و خسته شدم مشخص بود تازه تحریک شده ولی منم خسته بودم و از یه طرفم بهتر بود تو کف بمونه براش نوشتم فعلا و گوشی را گذاشتم کنار یه پیپ عالی با توتون کاپیتان بلاک لایت زدم و پشت بندش چای تازه دم خستگی دست و چشممو بر طرف کرد لباس زیرم یه مقدار خیس شده بود تصمیم گرفتم برم حموم و این احتمال را میدادم فردا برنامه داشته باشم رفتم حمام به نیت سکس خودمو اماده کردم هیکلم ورزشکاریه و تو دل برو مخصوصا واسه خانمهایی که تجربه سکس داشتند به قول خودشون هیکلم جون میده واسه سکس وحشی اومدم بیرون دیدم پیام داده امشب میخام ببینمت احساس کردم الان دور دست منه گفتم بیا تنهام گفت نه مامان و بابام مشهدند خواهرم پیشمه نمیتونم تنهاش بزارم گفتم پس من چطوری بیام گفت فقط میخام ببینمت حالا نوبت من بود بتازونم وقتی یه دختر میگه بیا مشخصه زیادی تحت فشاره گفتم اینجوری لذتی نداره بزار واسه فردا گفت فردا نیستم گفتم باشه واسه بعد که اومدی سکوتی کرد و گفت خواهش میکنم فقط یه دیدار کوچولو دلم به رحم اومد خودمم که از خدام بود اکی دادم ادرس و فرستاده بود و نوشته دوازده و نیم بیا گفتم کاش میشد تو بیای یه لذتی هم ببریم گفت بیا اگر شد نمیزارم دست خالی بری یه دوساعتی وقت داشتم استراحتی کردم و دوازده زدم بیرون یه رب ساعتی تو راه بودم تا رسیدم پیام دادم پایینم چراغها روشن بود پشت پرده طبقه دوم سایه یه دخترو میدیدم مشخصا داشت منو برانداز میکرد ولی من یه سایه سیاه میدیدم حس خوبی نبود فقط اون دید داشت ترسیدم خوشش نیاد و اصلا پا نده بهش گفتم منم میخام ببینمت گفت بیا دم در پارکینگ احساس کردم میخاد لای در حیاطشون را باز کنه و همو ببینیم تکیه دادم به در پارکینگ که کسی نتونه از تو پنجره بالا منو ببینه و وقتی در کناری را باز کنه ببینمش تو همین فکرا بودم که در پشتم باز شد و من ناخودآگاه افتادم تو پارکینگشون ولی تعادلمو حفظ کردم که زمین نخورم تا باهاش روبرو شدم یه دختره باریک اندام را دیدم که با یه لبخند و چشمهای گرد داشت بهم نگاه میکرد و هیس ادامه دار میکشید که یعنی چقدر شلوغ میکنی خودمو جمع کردم و گفتم سلام اونم با خنده و نگاه قشنگی بهم گفت سلام به روی ماهت مشخص بود خوشحاله و نمیتونست نخنده برعکس اون ادم جدی تو تاکسی خیلی انرژی خوبی داشت با اولین حرکتش فهمیدم با اینکه کچل کرده بودم مورد پسندش بودم و انرژی مثبتی بهم داد انگار سالها خاطره باهم داریم و الان دوباره همو دیدیم با ترس بهش گفتم برم یا وایسم گفت بمون خودم میخاستم بیای تو پارکینگ گفتم خواهرت گفت خوابیده همچنان خندشو داشت و اداهای دخترونشو که اصلا هم مصنوعی نبود و مشخصا دختر شیرینی بود شلوار راحتی گشاد و پیراهن زنانه اویزون و شالی که پشت گردنش افتاده بود سینه ها و باسن کوچک ولی تیز و تحریک کننده ای داشت ولی دل چسب تر از همش خنده مهربونش بود که انگار صد ساله منو میشناسه و منتظرم بود حرکاتش یخ منو باز کرد گفتم خودت استرس نداری با خنده گفت چرا دارم میمیرم زود برو نرو خب برو نه نرو واقعا گیج بود و میخندید آخر سر گفت یه کم بمون و برو قبول کردم و بهش گفتم خواب خواهرت سنگینه گفت نه ولی صدا نمیره وایساده بودیم همو میدیدیم با لبخند اومد جلو گفت اسمت همونه ک تو کارته گفتم بله محمدم گفت عزیزمی و اومد سمتم دست کشید رو سرم و گفت منم دوسدارم ماشین کنم حیف که دخترم بهش گفتم فردا را چیکار میکنی گفت امشبو رد کنیم تا فردا گفتم امشب که از شواهد پیداست دست خالی میرم گفت نمیزارم دست خالی بری و اومد دستشو از پهلوهام رد کرد و لبشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردن کلا تصمیم گیرنده خودش بود و من اراده ای نداشتم ولی حس خوبشو به من میداد یه دستمو کردم تو موهاش و یه دستم دور کمرشو پا به پاش لبای همو خوردیم خودشو به من میچسبوند و میخاست الت منو حس کنه ولی فاصلمون و شلوار لی من اجازه نمیداد خودش دوباره تصمیم گرفت و نیم چرخی زد و باسنشو چسبوند به جلوی منو دستاما اورد تو سینش و محکم رو دستام چنگ زد که من بدونم چکار کنم صدای اه و اوه کشیدنش با خندش قاطی شده بودند و منو روانی میکرد تو همون حالت دستشو اورد پشتشو الت منو گرفت یه تکونی خوردم و یه اآه نیمه بلندی کشیدحواسمون از همه جا پرت بود که صدای خواهرش از بالا اومد میگفت کجایی اومدم برم بیرون که دستمو کشید و گفت نرو چیزی نیست رفت بالا و صداهای خفیفی میومد معلوم بود داشت اطمینان میداد به خواهرش که هستم دارم دنباله چیزی میگردم تو بخاب چند دقیقه ای گذشت از پله های پارکینگ اومد پایینو با خنده و استرس داشت بالای پله هارا دید میزد که مطمین بشه خبری نیست صورتشو به سمت من چرخوند و با خنده گفت ببخشید نترس چیزی نیست اومد لبموشروع کرد ب خوردن بعد چند ثانیه یه گاز محکم به لبم گرفت و خودشو جدا کرد و خندید گفت برو میترسم بیدار بشه بهش گفتم فردا میای گفت نه تو بیا خواهرم کارمنده صبح میره من تاشب تنهام نگرانم نباش خودمون دوتاییم فقط رفتم و نمیدونم چرا اونشب اینقدر دیر گذشت صبح پاشدم دیدم پیام اومده محمدم من بیدارم اگه میتونی واسه صبحانه بیا حس و حال هیچ حرکتی نداشتم حتی ذوق دیشبو نداشتم ولی دوش که گرفتم یاد هیکل ناز و خنده های مکررش افتادم از خود بیخود شدم رفتم یه نون سنگک گرفتم پیام دادم پشت درم درو باز کرد رفتم بالا برعکس دیشب یه ارایش ملایم لباسهای بازتری پوشیده بود به استقبالم اومد نون را ازدستم گرفت دستمو کشید برد تو سالن پذیرایی و پای سفره نشوندم و رفت دو تا چایی اورد در حین کار سوال میپرسید که خوب خوابیدی چرا نون گرفتی چایت را تلخ میخوری و غیره منم فقط نگاهش میکردم حسمون یه حس اشنا و نزدیک به زن و شوهری بود مشخصا خودشو اماده هر کار ی کرده بود سر سفره گفت حسابی بخور که خیلی کار داریم یه ساعتی صبحونه و چای خوردیم و حرفای مختلف زدیم توی بغلم دراز کشیده بود و لابلاش همو میبوسیدیم تا اینکه با یه لب طولانی رسما سکسمون اغازشد همچنان اون رییس بود و من مرئوس گردنمو لیس میزد و گوشامو میخورد دست به سرم میکشید آلت من دیگه تحمل نداشت داشت شورتمو پاره میکرد مراحل اولیه رو به اتمام بود که گفت کثافت بی عرضه جرات نداری منو بکنی همین حرفش کافی بود تا دوزاریم بیوفته سکس وحشی طلب کرده به خودم اومدم پرتش کردم کنار و بالا سرش ایستادم پاهامو گذاشتم دو طرف سرش و شلوارمو در اوردم با دیدن التم زیر شرت نگاه رضایتو تو چشماش دیدم اونم زبونی دور لباش چرخوند لباسامو در اوردم و خم شدم به سمت صورتش و اروم گفتم جنده عوضی کاری باهات میکنم مرگو جلو چشمات ببینی گفت هیچ غلطی نمیتونی بکنی دست کردم یقشو گرفتم وبا یه حرکت کل لباسشو پاره کردم طوری که دکمه بود که به در و دیوار میخورد و کمونه میکرد بهت و تعجب همراه با یه سورپرایز شدنو تو چشماش حس کردم تا اومد حرف بزنه سیلی محکمی تو صورتش زدم گیج شده بود تا اومد به خودش بیاد شلوارشو در اوردم تو چشمام نگاه کرد و گفت چیکار میکنی عوضی با دستام چنگ زدم سوتین و شورتی که ست کرده بودو پاره کردم طوری که کش شورتش رو کمرش خط قرمزی انداخت و گفتم تا اجازه ندادم غلط میکنی حرف بزنی فورا گفت هرکاری دلم بخاد میکنم منم چنگ انداختم گردنشو گرفتم نفسش بند اومد دهانش واسه اکسیژن التماس میکرد که یه تف تو صورتش انداختم به محض اینکه ولش کردم چند تا سرفه کرد و نفس عمیق کشید سینه هاش عالی و اندازه مشتم بود چند تا سیلی تو سینه هاش زدم و شروع کردم به خوردن در حین خوردن چند تا گاز محکم ازش گرفتم اونم با دستاش سرمو محکم میچسبوند به سینش و مدام جیغ میزد دقیقا همونی بودم که میخاست ولی کم نمیاورد و درگوشم میگفت عوضی کثافت فکر کردی من با این کارات کوتاه میام پدرسگ موهاشو چنگ زدم و عقب کشیدم و دهانش کامل باز شدافتادم کامل روی بدنش و لباشو خوردم اونم شروع کرد به زبونمو مک زدن جوری که انگار میخاست کنده بشه پاشدم ایستادم دو تا لگد به پاهاش زدم و گفتم لباساما در بیار جلوم زانو زد و شرتمو کشید پایین نگاهش به التم که افتاد اب دهنشو قورت داد و گفت بمون تو کفش برات بخورم مشخص بود میخاست به زور بهش بدم بخوره با دست راستم موهاشو کشیدم عقبو با دستم چپم سر آلت را با دهنش میزون کردم و فرو کردم اولش اروم ولی پیوسته تا ته حلقش فرو کردم با دستم هم سرشو گرفته بودم که در نیاره بعد چند ثانیه در اوردم چند تا سرفه کرد و گفت کثافت خودمی اصلا کم نمیاورد افتاد به جون آلتم و از بیخ و بنه تا سرش را لیس میزد و و هرجا میتونست فحش میداد به من واسه تحریک بیشتر و قربون صدقه آلتم میرفت خستگی سرش نمیشد خودم پرتش کردم رو تخت جوری که سرش از تخت اویزون شد پایین کردم تو دهنشو خودم افتادم رو شکمش و لای پاشو حسابی لیسیدم شیرین تر از عسل بود برام چند دقیقه ای گذشت که به حالت التماس و تحریک کننده گفت خاک تو سرت که عرضه نداری بکنی توش برای شروع چون میخاستم دمارشا در بیارم و یه حالی هم بهش بدم بردمش جلوی آیینه دستشو گذاشت رو میز و باسنو داد عقب منم چنگ زدم تو موهاش و سرشو اوردم بالا گفتم تو ایینه نگاه کن و ببین کی داره جرت میده یه سرباز که دوماه دختر ندیده گفت جون قربون این سگ تشنه برم اینجا بود که کوتاه اومدو گفت فقط خواهشا اروم شروع کن هنوز زخمه بعدا فهمیدم ده روز نیست اوپن شده اصل قضیه که داره به من میده هم واسه این بوده که دوستش با قول ازدواج اوپنش کرده و رفته و میخاد اینجوری عقده هاشو خالی کنه اروم براش هدایت کردم داخل و نگه داشتم تا خودش گفت شروع کن یواش یواش بزن منم به دستور عمل کردمو اروم عقب و جلو کردم تا چند دقیقه بعد گفت مرده شور کردنت را ببرم بی خاصیت یه جورایی فرمان آتش به اختیار را صادر کرد منم انچنان براش میزدم که کم مونده بود پاهاش از رو زمین بلند بشه صدای برخورد رون و پاهام به باسنش مثل دست زدن مردم توی عروسی بود گوش فلکو کرمیکرد با پوزیشن های مختلف ترتیبشو دادم ولی سیری نداشت تا وقتی که روش سینه به سینه خوابیده بودم و میزدم از چنگ زدم به کمرم و بسته شدن چشمام فهمیدم به هدفش رسید منم دم دمای ارضا شدن بودن که گفت دوسدارم پشتمو تو باز کنی منم غرق در خوشحالی به شکم خابوندمش مراحل اولیه با انگشتو وازلین را انجام دادم و وقتی سر آلتم را فرو کردم تنگیش اجازه نداد و خالی کردم پشتش احساس کردم با داغی آبم دوباره نیمچه حالی کرد در اوردیم و خابیدیم و نفهمیدیم چطوری ظهر شد تا پاشدم خاستم برم که گفت کجا میخای بری حالا حالا ها کار داریم و ی بسته کاندوم در اورد و گفت ببین چقدر کارا مونده کثافت سیری نداشت و قرار شد این چند روزی را که من مرخصی هستم و خانوادش مشهدند روزا را خونشون پیش هم باشیم تا اینکه یه روز دم غروب تت داشتیم عملیات انجام میدادیم به اصرار خودش گفت میخاد اب منو بخوره فکر کنم میدونست عاشق این کارم یه جورایی میخاست سنگ تموم برام بزاره منم حسابی سیرابش کردم و تا تموم شد به شوخی گفت حالا من بهتر بودم یا اون شیوا راستی شیوا کیبود گفتم همسایمونه همون روز شمارمو بهش دادم و گفت کجا میشینید ادرسو که دادم احساس کردم چشماش گرد شد و گفت شیوا فامیلش چیه گفتم نمیدنم ولی شوهرش مردانیه سکوت اتاق را گرفت بعد چند ثانیه گفت تا حالا کردیش گفتم نه ولیبدش نمیاد پا بده دو زا یم افتاد شیوا را میشناسه بهش گفتم میشناسیش گفت نه بعد چند ثانیه گفت اره فقط بگو دوسداری بکنیش گفتم اره حالا کی هست گفت من کمکت میکنم ترتیبشو بدی به شرطه ها و شروطه ها در قسمت بعد نقشه ما برای شیوا را بهتون میگم ممنون نوشته

Date: April 14, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *