یک ملاقات شانسی

0 views
0%

دقیقا دو سال و پنج هفته و 3 روز لعنتی از آخرین باری که توی چشماش خیره شده بود می گذشت درسته که اونو بخاطر یک مسئله ی کوچیک و فقط برای چند دقیقه دیده بود ولی از همون موقع روی مغزش حک شده بود انگاری یه برچسب مزخرف رو بهش چسبونده بودن که هیچ رقمه کنده نمیشد درعین اینکه از فکر کردن به این میل و احساس بیخود کلافه شده بود به واگن قطاری خیره شد که مسیری رو میرفت که شاید دلداده اش از پنجره بهش خیره شده باشه یک غریبه توی ذهنش آشوب بود خاطرات جورواجور اون شب به مغزش هجوم آورده بودن مستر تن و بدنش رو با ظرافت خاصی شست و خشک کرد در حالیکه موهای مجعدش تقریبا صورتش رو پوشونده بود دستاش رو پشت سرش به هم گره کرد میتونست انعکاس لخت بدنش توی آینه رو ببینه سینه های بزرگ کمر باریک و کونی طاقچه و در عین حال زیبا مستر به آرومی روی نوک سینه ها و دور هاله ی سینه اش دستی کشید که باعث شد حسی ترسناک و ناخوشایند سرتاسر وجودشو بگیره مثل خودت زیبا و دوست داشتنیه ولی مجبورم تنهات بذارم هرچند که توی شهوت غرق شده بود ولی جمله ی آخری حسابی خوشحالش کرد بدجور دوستش داشت ولی می دونست که الان نمیتونه داشته باشدش به جاش میتونست عمیق ترین فانتزیاشو تجربه کنه یهو صدای زنگ در رو شنید گوشاشو تیز کرد تا بفهمه اوضاع از چه قراره در جلویی باز شد تنها میتونست صدای دوتا مرد رو تشخیص بده که یهو تبدیل شدن به صدای دوجفت پا که از پله ها بالا می اومدن که بعدش در اتاق با ناله ای باز شد فکر به لختی و آسیب پذیریش تو اون شرایط آدرنالینو تو رگاش به جریان انداخته بود مسترش قبلا بهش هشدار داده بود که نباید به غریبه نگاه کنه اما نمیتونست از نگاه کردن بهش دست برداره چشمای آبی و گیراش نفسش رو بند اورده بود نگاهش رو برگردوند تا باهاش چشم تو چشم نشه ولی توی همین چند ثانیه چهرش توی ذهنش حک شده بود چند لحظه ای سکوت حکم فرما بود که غریبه اومد و کنارش نشست به قدری نزدیک بود که میتونست هرم تن و نفسش روی گونه و پوستش رو به راحتی حس کنه بوی ادکلن گرم و قویشم به نوبه ی خود مستش میکرد شدیدا مشتاق شده بود که بدست اون غریبه لمس بشه و کم کمک ترس جای خودش رو به شهوتی سوزان داده بود همه ی این شرایط خبر از آرامش قبل از طوفان میداد فقط چند ثانیه طول کشید تا بعدش نوازش نوک سینه اش بدست اونو حس کنه یهو نفسش بنده اومد و خودشو تو بغلش دید بیشتر میخواست دیگه گاردش رو باز کرده بود و باهاش راحت بود پس بدون هیچ مقاومتی بلند شد و بعدش که به آرومی هلش داد روی تخت ولو شد غریبه زانو زد و شلوارشو وحشیانه پاره کرد شروع کرد به مالیدن کسش شهوت توی تنش موج میزد و به لرزه انداخته بودش توجهش به لبای ناز و قلوه ایش جلب شد با انگشتاش اروم بازشون کرد تا مزشون رو بچشه مزه ی شهوت میداد شهوتی بی پایان حرکات آروم شهوانیش درکنار اعتماد به نفس فوق العاده اش بدنش رو به لرزه انداخته بود و باعث میشد کمرشو از روی تخت بلند کنه و کس داغ و خیسش رو به بدنش فشار بده تا جایی که میتونست پاهاشو از هم باز کرد تا به گاییدن ترغیبش کنه چون عملا دیوونش کرده بود و دیگه نمیتونست بیشتر از این صبر کنه میتونست کیر داغ و سفتش رو حس کنه که به کسش فشار میاره و سعی میکنه به زور راهشو به داخل کس پف کرده اش باز کنه حرکاتش کاملا حساب شده و احساسی بود با هر فشار کوچیک لرزش خفیفی رو توی بدنش احساس میکرد لرزشی که نتیجه ی برآورده شدن فانتزی سکسیش یا همون تجربه ی گاییده شدن به دست یک مرد کاملا غریبه بود لذتی که هردوشون از این لحظات میبردن خیلی بیشتر از اونی بود که بتونن در مقابلش حتی لحظه ای هم مقاومت کنن هر لحظه تلمبه هاش تند تر از قبل می شد و با قدرت بیشتری کسش رو جر میداد که همین باعث میشد جفتشون به اوج نزدیک تر بشن اوجی سراسر لذت محض ارگاسمی تکرار نشدنی که خوشی اون دقیقه ها رو تکمیل می کرد اما تنها چند ثانیه بعد قبل از اینکه بتونه حتی چشاشو باز کرده و نفسی تازه کنه نبودش رو حس کرد رفته بود نا امیدی توی چهره ی خسته اش موج میزد نا امیدی از تکرار دوباره همچین لحظات زیبا و لذت بخشی شدیدا آزارش میداد و همه چیزو کوفتش میکرد می دونست که حتی اگه التماس مسترش رو هم بکنه بازهم اون به خواسته ی اولیه اش که نشناختن کسی که باهاش سکس میکنه بود احترام میذاره و نمیگه که اون مرد کی بود دوسالی از اون شب میگذره و اون هنوز خاطرات اونشب رو توی ذهنش تکرار میکنه بارها و بارها و هربار هم خودش رو بخاطر اینکه حتی اسمش رو هم نپرسید سرزنش میکنه آروم راهشو به سمت واگن قطار کج کرد درحالیکه زمزمه میکرد خداوند صاحب سرنوشت انسان هاست و من تنها بنده ی سپاسگزاری بیش نیستم ترجمه

Date: November 1, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *