امسال بعد از ۵ سال رفته بودم نمایشگاه کتاب. البته چند تا کتاب برای کارشناسی ارشد نیاز داشتم وگرنه کی حوصله داره پاشه بره تهرون؟ شبش زنگ زدم یکی از دوستان و قرار شد صبح برم خونه ش. خونه ش طرفای آرژانتین بود. خسته و کوفته رسیدم اونجا.زنگ زدم دیدم رفیق کوس کشم با یه قیافه ی کیری و خواب آلود در رو باز کرد. بهش گفتم چه خبره الاغ… چرا این قدر چرت می زنی؟ … گفت بریم تو برات می گم… رفتیم توی اپارتمانش… دیدم همه جا به هم ریخته س . رفیقم گفت : بابا دیشب تا حالا بکن بکن بود اینجا. یه دفه جور شد. هرچی هم زنگ زدم روی موبایلت در دسترس نبودی. نیم ساعت نیست رفته ن از اینجا. من هم گفتم کیرم توی این شانس و کم کم کیرم راست شد. به دوستم گفتم : باور کن ۳ ماهه چیزی نکردم و حسابی تو کفم اگه می شه واسه امشب جورشون کن . دوستم گفت : کونی مگه من کوس کشم ؟؟ بابا دو تا دختر فراری بودن که رفتن من چه می دونم الان کجان ؟ …و ادامه داد ولی کلید خونه تحویل تو من تا شب برنمی گردم اگه چیزی گیر اوردی بیار تو یه دو تومن فقط بزار کف دست نگهبان برج… که سه نشه… کم کم لباس پوشید و زد بیرون..
صبحونه زدم تو رگ و با یه ماشین خودم رو رسوندم نمایشگاه کتاب… چه محشری بود و چه کوس بازاری… یکی از یکی خوشگل تر. چن تا ازغرفه ها رو سرزدم و مشغول خرید شدم… رسیدم روبروی یه غرفه که فقط کتاب های مارکز و هدایت رو می فروخت. من بیشتر اونها رو زمان دانشجویی خونده بودم… دیدم دوتا دختر کوس طلا با فروشنده در مورد مارکز صحبت می کنن و اون کوس خول هم ظاهرا اطلاعاتی نداشت. و کوس شعر جواب می داد. من خودم رو انداختم وسط و بی مقدمه گفتم :.. بله بله کتاب صد سال تنهایی در سال ۱۹۷۵ جایزه ادبی نوبل گرفته. نثرش رئالیسم جادوییه و محشره هرکی این کتاب رو نخونه اصلا کتاب خون نیس… و کلی کوس شعر دیگه هم سر هم کردم که مثلا بوف کور هدایت هم به همین سیاق نوشته شده… کم کم دخترا با من سر حرف رو باز کردن و در مورد هدایت سوال کردن بعد هم فروغ و شاملو و جمال زاده و آل احمد .
بنده هم که کتاب باز حرفه ای بودم همه رو جواب دادم و آروم آروم دخترا شروع کردن با من قدم بزنن… من پرسیدم شما از کجا تشریف اوردین ؟ گفتن دانشگاه ازاد آشتیان… من هم گفتم من دانشجوی فوق لیسانس ریاضی دانشگاه صنعتی اصفهانم… و اونها ازاینکه من این همه کتاب ادبی خونده بودم تعجب کردن. اخه ریاضی کجا و ادبیات کجا ؟ به اون دخترا که اسم یکیشون پرستو و اون یکی هم فروزان بود کمک کردم تا کتاب های خوبی بخرن. نزدیک یکی دوساعت با هم بودیم و طرفای ظهر قصد داشتن خداحافظ کنن. من گفتم تا کی تهران هستین ؟ گفتن شب برمی گردیم. گفتم تا شب اگه بیکارید با هم باشیم من هم کاری ندارم . فروزان که اندام کشیده و چشمای خوشگل تری داشت گفت : ما خیلی مزاحم شما شدیم. به خدا شرمنده هستیم… گفتم نه خواهش می کنم. و ادامه دادم اگه خسته این بریم منزل یکی از دوستان من… اونجا یه استراحتی بکنین و بعد برین…
فروزان من من کرد و گفت اخه درستش نیست که پرستو گفت : دوستتون با کیه ؟ من گفتم: شب می یاد خونه من تنهام… و تقریبا برای رفتن اماده شدیم… من فوری یه تاکسی دربست گرفتم… و نشستم روی صندلی عقب کنار فروزان… باورکنید پای چپم که به پای فروزان خورد کیرم راست شد و باورم نمی شد من قراره این دو تا کوس رو با هم بکنم… ولی یه کمی هم
دودل بودم که ببرمشون خونه و موفق نشم بکنم… این بود تصمیم گرفتم اگه قصد دادن ندارن زنگ بزنم دوستم تا اون هم بیاد…رسیدیم دم در برج… رفتم توی اتاق نگهبانی و گفتم سلام من خواهر زاده ی اقا مرتضی هستم. از نمایشگاه کتاب می یام اگه اهل کتاب هستید این رو برای شما خریدم و یه دیوان حافظ گذاشتم جلوش که یه اسکناس ۲ هزارتومنی هم زیرش بود و گوشه ش پیدا بود نگهبان گفت : ممنون پسرم… من عاشق شعرم… وگفتم با اجازه و دو فرند کوس تور شده را با اسانسور تا داخل اپارتمان مشایعت کردم .
باور کنید توی کونم عروسی بود ولی نمی دونستم از کجا شروع کنم. بی مقدمه گفتم اگه گرمتونه جا لباسی توی اون اتاق هست می تونین راحت باشین. مثل اینکه منتظر این حرف باشن دوتایی رفتن توی اتاق و بعد از ده دقیقه دو تا حوری بهشتی وارد شدن… فروزان با موهای بلند و یه تاپ قرمز و پرستو هم با موهای کوتاه مش کرده و شلوارک نارنجی رنگ… وای من کیرم در حال ترکیدن بود . به فروزان گفتم : فکر نمی کردم دعوت منو قبول کنید… اون گفت : دیدیم موقعیت مناسبیه که با هم بیشتر آشنا بشیم و از محضر شما استفاده کنیم و تقریبا سرگرم حرف شدیم… پرستو که یه کم گوشه گیر بود و داشت به
کانال های ماهواره ور می رفت گفت : اینجا حمام نداره ؟…خیلی عرق کردم و گرممه. من هم فوری گفتم چرا عزیزم. این حمام و در رو بهش نشون دادم… و پرستو وارد حمام شد… من موندم و فروزان و تقریبا راه برای کردن اون هموار شد… مخصوصا از جلوی فروزان رد شدم و رفتم توی اشپزخونه تا کیر راست شده م رو ببینه و حساب کار رو بکنه… اون هم زیر چشمی یه نگاهی به شلوار من انداخت و به روی خودش نیاورد .
دوتا چایی اوردم و نشستم کنار فروزان خودم رو بهش نزدیک کردم و گفتم : ببخشین فروزان خانوم شما خیلی دختر زیبایی هستین… من خیلی حالم بده . فروزان گفت : چطور مگه : و دست منو گرفت گفتم : نمی دونم می خوام ببوسمتون… و لبش رو اورد جلو من هم لبام رو چسبوندم به لباش و شروع کردم لب بگیرم… نفس های گرمش بسیار تحریک کننده بود… اروم دست گذاشتم روی سینه هاش. چقدر نرم و برجسته بودن. و شروع کردم بمالمشون و کم کم دست بردم زیر تاپش و اون ها رو گرفتم توی مشتم… کم کم بلندش کردم و بردمش توی اتاق خواب و انداختمش روی تخت… و شروع کردم باسن های نرمش رو بمالم… و سینه هاش رو بخورم… هول کرده بودم. نمی دونستم چی کار کنم… تا به حال این قدر کوس راحت و دلچسب گیرم نیومده بود…اروم اروم دست بردم. توی شورتش و کوسش رو گرفت و شروع کردم بمالم با جیغ های کوتاهش نشون می داد که حسابی به سکس احتیاج داه و دختر گرمیه… کم کم لخت لختش کردم… و دستش رو گرفتم و گذاشتم روی کیرم. کیری که از تعجب داشت می ترکید .
یه کم مالید و گفت : بذار دهنم دارم می میرم… کیرم رو گذاشت توی دهنش و شروع کرد ساک بزنه… اون هم چه ساکی… پیش خودم گفتم باید جفتشون رو بکنم. توی همین فکرا بودم که دیدم در باز شد و پرستو خانوم با یه حوله قرمز رنگ وارد اتاق شد. و گفت سهم منو هم بذار کنار کونی. همه شو نخور … من که داشتم شوکه می شدم… دیدم پرستو حوله رو زد کنار و نشست به ساک زدن و گفت به به چه شیرینه و دوباره تا ته کرد توی دهنش و همین طور حرفای سکسی می زد. من درحالی که داشت حال بد می شد گفت بسه پرستو. ابم الان می یاد. پرستو هم ول کرد و دیدم فروزان در حالی که داشت کوسش رو می مالید گفت اخ. اخ. وای. بیا منو بکن مردم …
به کمک پرستو فروزان رو انداختیم روی تخت… و در حای که لنگ هاشو داده بو بالا گفت بکن توش بکن توش مردم… به پرستو گفتم جلوش بازه؟ گفت آره زود باش حالش بد شده. من هم کیرم رو با فشار هرچه تمام تر کردم توی کوسش و شروع کردم با غیض و فشار و شهوت معطل مانده ی سه ماهه تلمبه بزنم… پرستو هم محکم کونم رو فشار می داد و توی کردن کمک می کرد… کم کم اب فروزان اومد و چن تا جیغ محکم کشید و گفت. جون. من کوس دادم . اخیش. گنه کردم گناهی پر ز لذت…..مرسی بچه ها من کوس دادم… اروم کیرم رو از توی کوس فروزان در آوردم و به پرستو گفتم بخواب .
پرستو گفت : من کون می دم. جلوم بسته س. گفتم باشه جیگر. بخواب کیرم تو اون کون فندقی ت. شما دو تا کجا بودید من سه ماهه دارم می میرم… .و خوابید روی تخت و باسن ها رو داد بالا… فروزان که تازه ارگاسم شده بود پاشد و اومد کمک و شروع کرد کوس پرستو رو بماله… من هم کیرم رو یه کم خیس کردم گرچه از کوس فروزان کاملا خیس شده بود و اروم گذاشتم دم کون پرستو. کون تنگی بود… و اروم کلاهک هسته ای رو فرو کردم که جیغ پرستو در اومد و گفت : خیلی کلفته مردم… صبرکن… نزن دیگه . یه کم صبر کردم… و تا ته فرستادم تو… تقریبا تمام کیرم توی کون پرستو بود… اروم در اوردم و دوباره فرو کردم… پرستو که از شدت درد و لذت داشت به خودش می پیچید گفت : آبت رو بیار… آبت رو بیار. دارم می میرم… خیلی کلفته… البته طفلکی راست می گفت. فکر کنم تازه کار بود و اصول کون دادن رو نمی دونست …
شروع کردم محکم تلمبه بزنم و یه دفه گفتم آب دارم اب چی کار کنم فروزان گفت در بیار زود من هم فوری کیرم رو کشیدم بیرون… و شروع کردم اب منی هام رو روی سینه های پرستو و فروزان بریزم… اون قدر لذت بردم از این کوس و کون کردن که نهایت نداشت… با سینه هایی پر اب منی و کیری فاتح کوس و کون رفتیم حمام. تا شب دو بار دیگه هر دوی اون ها رو سیر کردم. به طوری که شب که دوست اومد خونه نمی تونستم پاشم و در رو باز کنم
فرستنده: رستم