دو سه روزی میشد که برگشته بودم. سه ماه دیگه باید دوباره میرفتم و زمان کمی برای استراحت داشتم. برنامه ریزی کرده بودم که دو سه هفتهی اول رو کاملا استراحت کنم و بقیهی روزها رو با خانواده و رفیقهام بگذرونم. ولی همون روزِ چهارم آراز زنگ زد و مویِ دماغ شد که برم ببینمش. آراز از معدود رفیقهای باقی مونده و ثابت شدهی دوران بچگیم بود و خودم هم دلم براش تنگ شده بود. قرار گذاشتیم و همدیگه رو دیدیم. یهکم از شرایط و اوضاع من حرف زدیم و بقیهی مدتی رو که باهاش بودم، به یاد قدیم با مسخرهبازی گذروندیم. شام رو هم به یاد قدیم رفتیم ساندویچی آقجلال و دوتا بندریِ کثیف زدیم.
0 views
Date: July 15, 2018