سلام به همه خوانندگان عزیز داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به حدود 5 سال قبله اسامی عوض شده من مهران هستم متاهل و 15 ساله ازدواج کردم و الان دارم به 40 سالگی نزدیک میشم و حالا داستان ساعت حدود 3 عصر بود توی سرویس اداره با همکارام در حال برگشت به خونه بودم موبایلم زنگ خورد و شماره غریبه اون روزها به علت مشکلات مالی زیاد و طلبکاران متعدد بیشتر تماس های ناآشنا رو رد میدادم ولی نمیدونم چرا خر شدم و این یکی رو جواب دادم صدای یه خانوم اون ور خط متعجم کرد صداش معمولی بود از این جهت میگم معمولی که بعضی صداها واقعا آدمو تحریک میکنه و آدم چهار کلمه حرف بزنه حالش مثلا خوب میشه دقیقا یادم نمیاد چه اسمی گفت مثلا سلام ببخشید آقا مجید منم گفتم نخیر اشتباه گرفتین و قطع کردم و این جریان گذشت خوب اتفاق خاصی هم نبود از سرویس پیاده شدم و چند قدمی مونده تا خونه رو باید پیاده میرفتم تو همین فاصله برام پیام اومد بازش کردم دیدم باز شماره غریبه بود و بعد که دقت کردم همون شماره ای چند لحظه پیش تماس گرفته بود همونه نوشته بود شما خنده م گرفت اولش میخواستم جواب ندم و جواب هم ندادم و رفتم خونه عصر که تنها زدم بیرون تصمیم گرفتم برم مغازه یکی از دوستام تو راه که میرفتم گوشیمو نگاه کردم و نمیدونم چرا با خودم گفتم بزار ببینم این یارو کیه بهش پیام دادم خانوم محترم شما زنگ زدی و بعدش میپرسی شما این شروع اس ام اس بازی ما شد اولش دوتامون اسم های مستعار استفاده میکردیم چون بعدا دوتامون متوجه شدیم که طرفمون متاهله و یه خورده دست به عصا بودیم وقتی حرف به سن و سال رسید فهمیدم تقریبا هم سن هستیم دیگه رسیده بودم فروشگاه دوستم و ازش خواستم گوشیشو بده تا با گوشی اون با خانومه چت کنم چون همسرم قبلا یه سوتی کوچیک تو گوشیم ازم گرفته بود و نمیخواستم دوباره درگیر مشکلات بشم وقتی شماره خانوم رو وارد گوشی دوستم کردم دیدم اون شماره رو ذخیره داره جاااان یعنی چی اسمش چی بود هانیه موضوع جالب شد البته هنوز نشناخته بودمش به دوستم گفتم بگو ببینم این هانیه کیه که اسمش و تو گوشیت ذخیره کردی خندید و گفت پس به تو هم زنگ زده آره منظورشو متوجه نشدم گفتم چرا گفت آخه یه مدت همش به من پیام میداد و زنگ میزد و منم که دوست دختر خوبی دارم و از همه جهت تامین هستم نیازی بهش ندارم و تحویلش نمیگیرم حالا نوبت توئه گفتم اون که زن فلانیه شوهرش از دوستان مشترک من و دوستم بود و حالا دیگه فهمیده بودم هانیه کیه و اون هم منو میشناخت و اون تماس مثلا اشتباه سرکاری بود برای شروع رابطه هر چند تا آخر اون رابطه هیچ وقت اعتراف نکرد که اون روز عمدا زنگ زده بود میگفت اشتباه گرفته بود شماره رو بگذریم کم کم بهش گفتم که من واقعا کی هستم و اون مثلا و ظاهرا خیلی جا خورد و اولش میگفت ما نباید با هم رابطه داشته باشیم و این چرت و پرتا ولی بعد از چند روز ما دیگه کاملا با هم رفیق شده بودیم و داشتیم اس ام اس های سکسی میدادیم و بیشتر آشنا میشدیم و بیشتر از مشکلاتمون که با همسرامون داشتیم میگفتیم تا بالاخره شرایط برای یه قرار خونگی جور شد و خونه ما خالی شد همینجا توی پرانتز به خوانندگانی که میخوان بهم فحش بدن و بگن خیانتکار و این چیزا میگم که هر چی فحش بدین حقمه چون این کار زندگی من و از هم پاشوند هر چند هنوز همسرم از اون جریان چیزی نفهمیده و من و هانیه هم سه ساله کات کردیم ولی اون اشتباه من زندگی من و به باد داد و من اعتقاد پیدا کردم که انسان جواب تمام اشتباهاتشو توی همین دنیا میکیره اداره بودم که تمام هماهنگی ها انجام شد و مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم خونه دوش گرفتم و چون تقریبا مطمئن بودم کارمون به سکس میکشه برای طولانی تر شدن سکس دارو خوردم زنگ زد و گفت نزدیک خونه تونم گفتم رسیدی تک بزن و رسید و در و باز کردم واحد ما طبقه چهارم بود اولین بار بود که همو از نزدیک میدیدیم وارد خونه شد و با هم دست دادیم قلبم داشت از استرس از سینه م میزد بیرون چون بار اولم بود که اینجور کاری میکردم ولی شیطون رفته بود تو جلدم دیگه کاری که نباید میکردم و کرده بودم دستشو گرفتم گذاشتم رو قلبم گفتم ببین داره چیکار میکنه خندید و گفت طبیعیه دیگه وقتشه یه خورده از خودمون بگم من حدود 177 سانت قدمه چاق نیستم و لاغر هم نیستم لازم نیست دروغ بگم مثل بعضی ها که داستان مینویسن چه میدونم خوش تیپم و کیرم 20 سانته و این چرت و پرتا من کاملا یه مرد معمولی هستم قیافه م هم معمولیه حتی شاید بشه گفتم زشتم هانیه هم حدود 165 قدش بود و قیافه معمولی و اندام تقریبا تو پر و سینه های بزرگتر از 85 اینا برای من نمیگم مهم نبود بالاخره توی رابطه ظاهر آدما مهمه ولی چیزی که هانیه رو برای من خیلی خاص کرده بود محبتش بود این زن به قدری مهربون و دلسوز بود که نگو نشست رو مبل منم کنارش نشستم خنده دار بود توی خونه خالی و یه قرار خطرناک ما کنار هم نشسته بودیم فقط حرف میزدیم شاید نیم ساعتی همینطوری گذشت دوتامونم از این وضعیت کلافه بودیم تا اینکه تلفنم زنگ خورد و یکی از دوستا پشت خط بود همونطوری که با دوستم حرف میزدم دست چپمو انداختم دور گردن هانیه و اونم همزمان دست راستمو گرفت گردنشو نوازش میکردم و اونم دستمو نوازش میکرد وقتی تلفنم تموم شد یه نگاه به هم انداختیم و در یه لحظه لبامو روی لباش احساس کردم هیچ وقت اون لحظه رو فراموش نمیکنم دیگه کم کم داشت یخ هامون وا میشد دستم و بردم طرف سینه هاش یه تاپ مشکی ساده پوشیده بود وقتی شروع کردم به مالیدن سینه هاش کاملا متوجه شدم گرمای لب گرفتناش بیشتر شد بعدا بهم گفت که به سینه هاش حساسه و بلافاصله با مالیدن سینه هاش تحریک میشه شاید یک ربعی توی همین حالت مشغول بودیم و من دیگه طاقت نداشتم دستمو بردم پائین تر و از روی شلوار شروع کردم به مالیدن کسش یه لحظه لباش و جدا کرد و با یه حالت خیلی ناز و مستانه گفت سکس اون صحنه خیلی قشنگ بود منم گفتم میخوام دستشو گرفتم گفتم بریم تو اتاق خواب و خواستم بغلش کنم ببرمش تو اتاق که خندید و گفت به کمرت فشار نیار لازمش داری خندیدم و رفتیم تو اتاق فکر میکنم زیادی کش دادم ولی دوست داشتم کامل باشه ادامه داستان و توی قسمت دوم براتون میگم نوشته
0 views
Date: December 20, 2019