الآن لدينا طفلان ، ابننا المشترك وابنة إلهام
كان زواج إلهام معي قبل XNUMX عامًا وكان جميلًا جدًا وجذابًا ومثيرًا.
أي امرأة تعرفها أفضل من شاه كيس تبدو مثل مونيكا بالوتشي
ومثير مثلنا. لا أريد أن أصفك أيضًا ، لكن عندما كان عمري XNUMX عامًا ، عندما قابلتها ، كنت أقل من رجل في طهران.
من حيث المظهر والجاذبية ، فأنت قريب مني مثلي
في الواقع ، كان لدينا زواج رومانسي ، وكان يحبني أكثر مني. كانت مطلقة من زوجها و
عاش مع ابنته كوس التي كانت في العاشرة من عمرها في ذلك الوقت
عمري XNUMX سنة بالرغم من أن جسدي أصبح بحجم عارضة أزياء ولدي خصر ضيق مهما كان ، أنا متزوج منذ XNUMX سنوات وأمارس الجنس الجيد والرجال يعرفون القصة.
شخصية الرجل مناسبة ، لكن لا تزال الجنس الإيراني الآن
أريد فقط أن أتخذ قرارًا بعدم التفكير في وجود فتاة يمكنها أن تقول لا لي. دعنا نمرر كل شيء ، أنا أوضح ، دعنا نصل إلى النقطة. ذات ليلة قبل بضعة أشهر ، كنا نمارس الحب مع إلهام وكنا في مزاج خاص عندما شعرت بأننا نتحكم من الشرفة. أشك في ذلك وللتأكد من أنني قلت لإلهام أن يستلقي على ظهره حتى ألكمه ونفركه. الليالي التي كنا فيها لقد مارسنا الحب ونخرج مع بعضنا البعض ربما لمدة ساعة واحدة. آه ، جون ، آه ، جون ، كان يقول إنه لم يرني ، نظرت إلى الشرفة وكنت أقوم بتدليك ظهره ومؤخرته ، عندما رأيت أن ابنتي كانت تراني أنا وأميها عند الفجر ، لم تراني ، أي لم تستطع أن تخبرني أنني كنت أراها ، في الواقع ، كانت تراني وأميها بسبب الستارة. التي كانت مخبأة خلفه ، ولكن منذ الصيف وكانت النافذة مفتوحة ، أنا متأكد من أن أصواتنا يمكن سماعها بوضوح. لم أكن أعرف ماذا أفعل ، لا يمكنني أن أكون مهملة ، لأن إلهام غدرا للغاية ، ولم أستطع ، لم أستطع أن أخبره أن الفجر قادم لأنني لم أكن أعرف ما يمكنه فعله. ولم أستطع أن أشرح لسبيده أنني رأيتك وقلت إنها قد تكون محرجة. قرأت ذلك علاقتنا بالفتاة جيدة جدًا وهي تحبني كثيرًا (مثل الأب). أعتقد أنها نشأت معي منذ أن كنت في العاشرة من عمري وبسبب الفجوة العمرية الصغيرة ، فنحن مثل صديقين. لم يُظهر أننا نخرج ، على سبيل المثال ، عندما يقول لصديقه ، يجب عليه أن يشرح نوع الأب الذي هو صغير جدًا ووسيم. باختصار ، كنت أتساءل ماذا أفعل عندما قال يهو إلهام ، "حبي ، أنت لا تريد زوجتك الليلة ، أخبرني أن أكون مبكرًا أو هل تريدني أن أبدأ. "لقد كنت عاجزًا تمامًا عن الكلام عندما أعادني إلهام وجاء إلى غرفتي وبدأ يمصني. لأننا نتحدث دائمًا الكثير من الصدقات وإعطاء الصدقات لبعضنا البعض ، إلهام تخبرني دائمًا كيف أفعل ذلك. فكر في الأمر ، ماذا سمعت سيبيده تقول؟ کونمو بکن جرم بده کسمو بگا آخ جون جون و کیرتو میخوام و …خلاصه همه چیالهام ارضا شده بود و من چون هنوز شوک بودم ارضا نشده بودم که شروع کرد کیرمو خوردن و میگفت مهران یالا آب میخوام ساک میزدو و میگفت و قربون صدقه کیرم میرفت که آخ جون چه کیری دارم من و همین حرفا.آبم که داشت میومد فهمید و نزاشت ازش دور شم منو گرفته بود و میگفت بپاش تو صورتم ؛خلاصه منم ارضا شدم و رو تخت ولو شدیم و من هنوز حس میکردم که سپیده آنجاست و نرفته.خیلی بی مقدمه گفتم منو تو موقع حال بهم اینجوری حرف میزنیم زشت نیست آخه تا حالا به این مساله فکر نکرده بودم.گفت نه همه عشقبازی مون مزش به همینه گفتم آخه یه جوری حرف میزنیم مثل جنده و جنده باز میشه گفت خوب آره معلومه من جندم عزیزم ولی جنده توام حشری توام برای تو جندگی نکنم برا کی بکنم گفتم خوب بسه.البته بین من و الهام اعتماد بالای بود و هر دومون عاشقانه همدیگرو دوست داشتیم و تو این ۱۰ سال به هم دیگه خیانت نکردیم.من میخواستم حرفارو تموم کنم که بخوابم ،پس به الهام گفتم عشقم تو برو دوش بگیر که من دیگه پنچر شم فردا صبح هم باید زود برم شرکت که شریکمون میاد زشته استقبالش نکنم .میخواستم بخوابم که الهام که پاشده بود بره حموم گفت نکنه قربون کیرت میرم و میگم جون چقدر گندست یه فکرایی کردی گفتم دیوانه ، چه حرفیه میخوام بخوابم شب بخیر یهو گفت:آخه با چند تا از دوستام که میشینیم حرفای زنونه میدونی که برا هم تعریف میکنیم اندازه کیرای شوهرامون و داستانهای رختخواب میدونیکه گفتم خوب .گفت اینجور که من فهمیدم مال تو حرف نداره گفتم عجب.این چه حرفای که میزنین آخه.با کدوم دوستات؟گفت همون مریم و مژگان و سمیرا لاشی که هر وقت میومدن میخواستن بخورنتا.گفتم پس برا همینه چند وقتیه نمیزاری بیان آره؟گفت آره از حسودی از همون اولش هم میترکیدن که از من کوچیک تری.گفتم خوب بیخیال من میخوابمخواستم بخوابم که زودتر این حرفا تموم شه و سپید بره هرچند کاری که نباید میشد شده بود.ساعت ۷ بود که از شرکت برگشتم الهام نبود آخه باشگاه میره.منم انگار نه انگار که از ماجرای دیشب سپید خبر دارم گفتم شام خوردی یا باهم بخوریم،گفت مهران (آخه تو خودمون همیشه از اولش مهران صدام میکرد خودم میخواستم) بریم بیرون شام بخوریم چون میدونستم الهام تا ۹ نمیاد گفتم باشه برا مامان هم میاریم هرچند رژیم میگیره.رفتیم بیرون .نرسیده به پل رومی رفتیم پیتزا بزنیم.خلاصه داشتیم شام میخوردیم که دیدم یکی از میزا خیلی تو نخ ما هستن البته چون ۳تا دختر جوان بودن خوب من هم چیزی نگفتم اما خیلی مشکوک شدم.بگذریم برگشتیم خونه.البته سر راه رفتیم دنبال الهام و پسرم که ۵ سالشه و مامانش باشگاه میبره او رو هم آوردیم.من داشتم آبجو میخوردم و فیلم میدیدم و الهام هم داشت دوش میگرفت که صدای پچ پچ شنیدم از تو اتاق سپید راستشو بخواید تا اون روز به هیچ چیز شک نمیکردم چون سپید یه دوست پسر داشت که خوب ماهم خبر داشتیم و میشناختیمش یعنی دلیل برای پچ پچ تلفنی نبود بی اختیار رفتم پشت در و گوش کردم چیزایی که شنیدم باورم نمیشد:دیدی چقدر جیگره آره خیلی باحاله خیلی هم سکسیه دیدی لباشو یذره است پیتزارو چجوری میخورد .دو زاریم افتاد اونا که مارو تو رستوران دید میزدن دوستش بودن که من نمیشناختمشون پس سپید داره منو جای دوستش به اونا جا میزنه.حالم بد شد نمیدونستم چی کار کنم.به الهام نمیتونستم بگم با خودش هم آخه چجوری حرف بزنم؟مونده بودم که چی کار کنمچند روز گذشت و من دیگه حواسم بود تو اتاق خواب پنجره را ببندم و پرده هارو کامل بکشم.یه پنجشنبه شب بود الهام و پسرم رفته بودن خونه مادرش اینا (چون بعد ازدواج منو الهام تقریبا فامیل من منو ترد کرده بودن بچهام فقط خونه یه مامان بزرگش میرفت)برا همین وقتی میرفتن حسابی میموندن من هم نمیرفتم به همون دلیل که مادرش اینا هم راجع به من فکر خوب نمیکردن البته من از خانواده کمی نبودام ولی الهام و خانوادش خیلی پولدارو و بزرگ و….آره و فکر میکردن من برای پول اون بود که باهاش هستم و اینو همه جز خودش قبول دارن.بماند.سر شب بود بهم زنگ زد و که حسابی مشروب بخور امشب میخوام یه حال حسابی کنیم وقتی اومدم خونه آخه هر دومون از سکس تو مستی خوشمون میومد منم که فکر اتفاقی رو که امشب قراره بیفته رو نمیکردم حسابی ویسکی خوردم که ساعت ۱۱ اینا بود باز زنگ زد که فرهاد(پسرم) لج کرده نمیاد و مامانم هم نمیذاره بیام فردا میام و از این حرفاگفتم باشه و رفتم سراغ ماهواره که خودمو سرگرم کنم.سپید اومد و از اتاقش بیرون و روی کاناپه ولو شد و باهم داشتیم فیلم میدیدم.سراغ مادرش رو گرفت گفتم خونه مامانی ایناست و فردا میاد.منم که معلوم بود مستم گفت با منم مشروب میخوری؟ گفتم آره عشقم(البته همیشه میگفتم و عادی بود مشروب رو هم ی ۱ سالی بود که میخورد و مام میدوستیم)فردام که جمعه بود و خونه بود پس مهم نبود بخوره.برا اونم ریختم و میخورد منم چون خیلی جلو بودم چند تا در میون خودم هم یکی میخوردم.کلش داغ شده بود چون هر وقت داشت مست میشد سرخ میشد لپاش و چشماش از درشتی میخواست از صورتش بیاد بیرون.من داشتم سیگار میکشیدم که یهو و بی مقدمه گفت خالی که حال نمیده بذار یهچیزی بدم پرش کنی .من که خوب مجردیم همه جور غلطی کرده بودم فهمیدم و با تعجب به سپید نگاه میکردم و زبونم بند اومده بود.چون تاحالا تو این ۱۰ سال نه تنبیه کرده بودمش نه نصیحت کلا اینجور کارا با مادرش بود .دید من چیزی نمیگم رفت و تقریبا چیزی نزدیک به ۳گرم حشیش آورد و داد بمن و گفت حدس میزنم خودت واردی.یه لحظه فکر احمقانهای از سرم گذشت.گفتم خوب اگر باهاش بکشم رومون باز میشه و میتونم باهاش صحبت کنم و بیشتر خیر سرم نقش تربیتی از خودم نشون بدم.منم که تو این ۱۰ سال گذری خلاف کرده بودم چون الهام از تجربه زندگی قبلیش شدیدا ضربه روحی خورده بود و تنها چیزی که نمیتونست قبول کنه این مساله بود و تنها دروغ تو زندگیمون که به اون گفته بودم همین بود که این گذری رو مخفی میکردم.بگذریم خوب خیلی وقت بود از آخرین بار میگذشت خیلی سریع ۲تا موشک حاضر کردم و یکی دادم به سپید یکی هم خودم روشن کردم.که سپید اومد پیشم و گفت نه مثل همه باهم بکشیم خوب من هم بعد از چند تا پک چرخوندمش و خلاصه با یه لذتی وصف نشدنی داشت با من حشیش میکشید.تموم شد و خلاصه هر دومون رو ابر بودیم و حسابی میخندیدیم و به اصطلاح بنگ و باده کرده بودیم.من البته هوشیاریمو میخواستم حفظ کنم ولی صحبت و نصیحت رو بیخیال شدم برای بعدن گذشتم.اما از همه جا بیخبر که یه الف دختر بچه 20 ساله چه خوابی برام دیده.سپید رفت کنترل رو برداشت و رفت رو شبکههای سکسی که قفل بود با تعجب نگاش کردم و گفتم چطور تونستی بازش کنی با یه شیطنت خاصی گفت خوب دیگه.خیلی جدی گفتم بزن بره اما گفت منو تو که دیگه باهم این حرفارو نداریم دیدم مثل اینکه نمیشه برای بعدن بمونه صحبت کردن و باید همین امشب حرف بزنم باهاش چون دیگه داره خیلی جلو میره .گفتم عزیزم من میخوام تو آزاد باشی و با من رابطه خوبی داشته باشی ولی تو حریم خانواده یه مرز هائی هست که نباید برداشته بشه یه حرمتهای هست که نباید شکسته بشه و درست نیست منو تو باهم این صحنهها رو ببینیم وقتی تنها بودی ببین مساله نداره خوب یه امر طبیعه و تو هم مثل همه بالاخره یهروز خانوم میشی و با عشقت آره دیگه و در این بار هر سؤالی داشتی از مادرت میپرسی.خلاصه من که داشتم مثلا نصیحت میکردم اومد نشست روی پاهام و گفت من سعید و نمیخوام نه هیچ کس دیگهای رو تو رو میخوام خیلی وقت که خانوم شدم و همه چیزو میدونم ولی من تورو دوست دارم.از جام بلند شدم و گفتم خوب بسه دیگه برو بخواب بعدن حرف میزنیم که با پروی هرچه تمام تر اومد طرفم و شروع کرد به لب گرفتن از من و میگفت امشب بی تو نمیخوابم مگه من چی میخوام فقط میخوام دوستم داشته باشی.ازش دور شدم و گفتم خوب معلومه دوستت دارم واگر نه الان استوخونات رو شکسته بودم .که یهو لباساشو کند گفت دلت میاد منو بزنی تازشم این دوست داشتن نه همون جور که مامان ودوست داری میدونم خیلی همدیگرو دوست دارین منم که نمیخوام مامانمو ناراحت کنم شوهر اون باش ولی یذرم من هم حق دارم دیگه دوستت دارم میفهمی دست خودم نیست.من که دیدم نه نمیشه و خوب هم مست بود هم چت رفتم طرفش و بردمش طرف اتاقش ملافه تختشو برداشتم کشیدم دورش و خوابوندمش رو تخت و گفتم باشه بخواب اینجا میشینم پیشت بعدن حرف میزنیم خوب.ملافه رو زد کنار و گفت نه بغلم کن منو بکن میخوامت واگر نه به مامان میگم حشیش میکشی.برق از کلم پرید و یکی گذاشتم زیر گوشش که چند ثانیه بعد فهمیدم چی کار کردم تاحالا نزده بودمش.بغض جمع شد تو چشماش رفتم از اتاق بیرون یه سیگار روشن کردم داشتم میکشیدم که بازم اومد دوباره ولی ملافه رو دورش پیچیده بود شروع کرد معذرت خواهی ببخشید غلط کردم فراموش کن اصلا همچین حرفی نزدم و داشت حق حق گریه میکرد و اون چهره قشنگش خیس اشک بود و با اون چشمای درشت که حالا پر اشک بود و میدرخشید نگام میکرد و گریه میکرد.منم که دیدم خودشو پوشونده اومده گفتم حتما مستیش پریده و فهمید چه غلطی کرده خوب منم خیلی سنگ دلی نکردم و رفتم طرفش بغلش کردم پیشنیشو میبوسیدم و گفتم ببخشید عزیزم قشنگم دخترم )برا اولین بار بود میگفتم)گفت نه دخترم نه همون عزیزم قشنگم دخترم نه من دوستت دارم میفهمی مگه چی میشه هم منو دوست داشته باشی هم مامان من که نمیخوام جداتون کنم دوستم داشته باش و…..من که یواش یواش دیگه کیرم سیخ شده بود و سپید هم هی هیکل نازشو میمالند بهم برا اولین بار تنم داغ شد و تو دلم لرزید و یه لرزش خیلی خفیف موقع عشق بازی خلاف که همه تجربه کردین تو وجودم بود و هنوز سپیده تو بغلم بود.وقتی کیر شق شدم رو رو بدنش احساس کرد بدون اینکه از بغلم در بیاد صورتش رو دور کرد از من و تو چشمم نگاه کرد و با لبخند زیبائی شروع کرد به دوست دارم گفتن هی میگفت و از صورتم لبم گلوم میبوسید و یواش یواش ملافه از روش افتاد و من حالا داشتم به اندامش به چشم دیگه نگاه میکردم که خوب فهمیده بود و هی به اون بدن مثل مرمرش پیچو تاب میداد و وای که چه اندامی داشت به خوش فرمی یه مانکن و به تو پری یه زن خوش کس و کون سینههای درشت تر از مادرش وبدنی مثل مار کون کاملاً فرم دار و باسنی گرد و تو پر که میگن طاقچه و یه کس که به رنگ گٔل محمدی صورتی بود و الحق که چه کسی بود تپل و درشت که به شلی کس مادرش نبود من که داشتم نگاش میکردم از دوست دارم گفتن دست کشید و لبمو گرفت تو دهانش و من هم مقاومت نکردم و لبشو میمکیدم که زبونشو داد تو دهنم و من هم خوردم و متقابلأ زبونم رو دادم دهانش که با چه ولع و تشنگی میخورد با باسنش بازی میکردم و تو مشتم میچروندم و میکشیدمش رو به بالا و به طرف خودم فشارش میدادم و کیرم از رو شلوار تو خونم که خیلی هم نازک بود به کس او مالیده میشد و از همین الان اه و اوهش در اومده بود و شروع کرد به در آوردن لباسم و لختم کرد و حالا لخت جلوش ایستاده بودم و با دستای مثل حریرش داشت بدنمو از بالا تا پاین نوازش میکرد و سینه من که از آدمای معمولی پهن تره البته نه مثل ورزش کارا هم میبوسید هم میلیسید و همین جور با من ور میرفت که نشست و کیرمو گرفت دهانش که ساک بزنه و من که انتظار همچین زیاده رویو نداشتم صورتشو گرفتم و کشیدم بالا و لبشو خوردم و گفت نه میخوام کیرتو بخورم نگاش کردم و گفتم بعدن چون من به عشق بازی طولانی عادت کرده بودم یهو رفتن سر هارد سکس اونهم با سپید سخت بود و هنوز فکر میکردم با همین یه عشق بازی بتونم سرو تهشو هم بیارمبردمش طرف اتاق خواب خودمون که گفت نه عشق من تو اتاق من عشق مامان تو اتاق مامان.رفتیم تو اتاقش و رو تخت ۱نفرش تو بغل هم خوابیدیم و هنوز داشتیم بدن همدیگرو میخوردیم که بغل به بغل هم بودیم خودشو کشید بالا و سینهاشو داد دهانم و من هم خوردم براش حسابی سفت شده بود و داشت سپید از شهوت میسوخت ۱۰ بار از مادرش داغتر شده بود منم با کوسش بازی میکردم که چند ثانیه هم طول نکشید که تو بغلم شروع به لرزیدن کرد و با اه و اوه زیاد ارضا شدتو بغلم گرفتمش و داشتم لبخند میزدم که گفت نخند دیگه دست خودم که نبود گفتم باشه مهم نیست حالا دیگه لالا ،گفت نه تازه اولشه منم آب میخوام و هنوز ندادم بهت ،که یهو رفت پاین و کیرمو گذاشت دهانش و چه ساکی میزد نفسش مثل آتیش بود و وقتی با زبونش کیرمو از خایه تا بالا لیس میزد و با اون چشمای حشری و خمارش نگام میکرد کمرم تیر میکشید و تنم سوزن سوزن میشد از زور شهوت دیدم اگه بخواد اینجوری ادامه بده الانه که آبم بیاد و بریزه تو دهانش که پاشدم و رفتم تو حموم تو اتاقش و رفتم زیر دوش و آب سرد و باز کردم روم چند ثانیه نگذاشته بود که چسبید بهم و گفت سردت نشه عشقم و واقعا زیر دوش آب سرد تن داغش داغم کرد و داشت بهم حال میداد و لبمو میخورد دستشو انداخت دور گردنمو خودشو کشید بالا و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و گفت بس نیست عزیزم بریم منو بکنی دیگه.دوش رو بستمو تو بغلم بردمش رو تخت و انداختمش رو تختشو گفتم من همیشه اول کون میکنما گفت میدونم مامان کونیه خوب منم اول کون میدم بهت نگران نباش آماده است تمیزم فقط جاکون توم منم نشوندمش زمین و شکمشو خوابوندم رو تخت طوری که زانوهاش زمین بود و قمبول کرده بود طرفم ولی با شکم خوابیده بود رو تخت واییییی که چه کونی جلوم باز شد یه سوراخ صورتی با یه کون خوش تراش و گوشتی که معلوم بود کردنیه گرد از اون چیزایی که بهش تاقچه میگن وقتی راه میره آدامس میجو ه شروع کردم به لیسیدنش از بالا تا پایین و توف مینداختم درش و با انگوشتم با سوراخش ور میرفتم و چه آخ و اوخی میکرد انگشتمو کردم توش اول یکی بعد ۲تا بعد ۳تا و حسابی بازش کردم که کیرم میره توش دردش نگیره دندونشو به هم فشار میداد وکسشو میمالید گفت بکن دیگه گفتم دارم میکنم خوب گفت نه با کیرت با اون کیر کلفت بکن گفتم کیر میخوای گفت چه جورم میخام بیای توم .سر کیرمو یه توف حسابی زدمو دستامو گذشتم رو باسنش فهمید که میخوام بکنم دستشو آورد پشتش و چاک کونشو حسابی برام باز کرد منم سر کیرمو گذاشتم دم سوراخشو یواش هل دادم تو وای اون در اومد و جیغهای ریز میزد کشیدم بیرون افتادم رو کمرش بغلش کردم گفتم عزیزم چیزی شد؟حشری و آهسته گفت نه تو بکن بازم جا کردم تو و هل دادم یواش یواش هنوز تا ته جا نکرده بودم میکشیدم بیرون بازم هل میدادم تو صداش اتاقو برداشته بود آره جون بکن وای چه کونی میدم چقدر رفته تو ؟ همشو میخوام بکن تا ته.یواش یواش همین جور که میکردم و وقتی میکشیدم عقب توف مینداختم رو کیرم دیدم تا ته کردم تو کونش. قلت ، حسنًا ، هذا كل شيء ، سيدي ، سأذهب إليك ، ماذا تفعل؟ لديّ حمار جيد ، يعجبك ، نعم ، سأعطيه لك. هل جعلته عميقًا؟ قلت نعم ، لقد ضربته حتى النهاية ، صرخت في وجهه ، أعطه مؤخرًا ، أعطه حمارًا ، وبدأ يتحرك للخلف ويصرخ ، افعل ذلك ، أوه ، جون كير. أمي ، كيف حالك ، افعل مهران ، مزقها ، كنت أضخ مثل الحمار غير المرئي ، وكنت أزأر مثل الأسد دعني ميغاي أنظر في عينيك. استدار وانهار على السرير وأخذ يعرج في يده وربكها في بطنه. كنت أنام مثل شبكة عندما سقطت ساقاها على رقبتي ومرت يدي حولها. كنت أنا ورأسها نحاول وضع قضيبي في كسها. قال ، "ويييي ، سيدي ، سأذهب إلى البرية. اجعلني ، اجعلني. كلانا ضغط أسناننا معًا ، وجاءت أصوات جامحة منا. أمسك ظهري. كنت أعد. قمت بضخ سرعي ، وزادت سرعتي. قلت ، "مائي قادم ، سأسكبك في مؤخرتك ، لذلك ستحترق ، حسنًا ، تصرخ." في بشرتي. لقد مضغته حتى القاع وشعرت أن نائب الرئيس يدخل في حلقه ، ويفتح فمه ، وكان فمه يخرج من الوعاء ، ويتدفق الماء في شرجه مع الضغط. أوه ، وأوه ، في كل مرة ، كان الصوت مرتفعًا ، وكان يصرخ باللون الأبيض. أنت ساخن ، حار ، يا مؤخرتي ، كنت أيضًا أتناول آخر تيكونا ، والتي كانت مثل توابع الزلزال ، السيد سبيد ، كنت أقول الحقيقة قلبي جيد ، اهدأ ، لقد جعلتني أحبك ، نعم ، ارمي كل شيء بعيدًا ، توم. أوه ، ما كانت حالة خطاب Speid ، كان شيئًا آخر. عندما كنت أعزب ، لم ألعب امرأة أو فتاة. بالمناسبة ، أخرجت الكريم من بوسها ودخلت تحت الدش مرة أخرى وغسلت الكريما. فتحته وقالت اغسله يا عسل. كريم ونظرت إلي بعينيها الجميلتين. أمسكت بيدي في شعرها ووضعت المزيد في فمها. في الخارج ، تمسك طرف شفتها بطرف قضيبي مثل البصق ، وقالت لا ، أنا تحضيره لقاسم. قلت ، "واو ، ثم غادر سعيد. قال نعم ، يا فتى قرتي ، لكن يجب أن تفعل هذا ، أنت فقط. الحق الذي كان يقول الحقيقة ، من كان تيبول وغوشتي. قال كيرمو ، الذي أجرى الحساب ، أن أجلس على حبي ، أو تريدني أن أسقط. قلت ، ما الذي يعجبك؟ قال ، "لا أمانع إذا ركبت معك أولاً. هل يعجبك ذلك؟ سأتحدث معك مثل الحصان ، نعم ، قلت ، "اركب حصاني ، واجلس عليه يا سيدي." قال أبي ، "يا سيدي ، جاء والدي إلي ووضع ذيل حصانه بيده. حاول الجلوس على حيوان. لقد كان يؤلمه ، لكن الحصان كان ضيقًا جدًا. "كنت أنا ، الذي اعتدت على إلهام شخص ما لسنوات ، كان قضيبي ينفجر ويصرخ عندما كان يرتفع وينخفض ببطء ، وما زال أكثر من نصف قضيبي لقد كانت بيضاء في الهواء ، وما زلت لا أستطيع الجلوس تمامًا. إنه يؤلمني ، كنت أتألم ، قلت لكيرم ، هذا يكفي ، قال لا ، يجب أن أعتني بهذا بنفسي ، أخرجها ، سكب بعضًا من نفخة على رأس كيرمو ، سكب بعضًا من النفخة على يده ، وفركها في مهبله ، ولعب بها ، وجلس على صدر كيرم لبضع دقائق. أحضرها وصرخ وفمه مفتوح ، عيناه مغمضتان وكان يئن. كنت أخشى أن يحدث له شيء. لا ، جلست تمامًا ، وشخصيتها الرخامية كانت تأكل في بطني. كنت أضغط على ثدييها حتى تستمتع بتقبيلها ، و كانت مرهقة تمامًا ، تصرخ وكأنها تدربت على فيلم إباحي كامل. قال ، لقد كنت أصفع مؤخرته عندما نام على السرير ، سيدي ، حان دورك للركوب. فتح عرجه واتكأ على الطاولة قائلاً ، "قل جيدًا ، قل أنك تحبني بأي طريقة ، قل إنني أريدك دائمًا أن تفعلني ، جيد". ذهبت للنوم ووضعت قضيبي فيه وخافته. رغم أنه كان يشتم الآن وكان هادئًا ، كان الأمر كما لو أن عاهرة مغلقة ، وقد فرضت نفسها في داخلي ، لم أكن منتبها ، و لقد ضغطت بقوة ، صرخت وأمسك بخصري. نعم ، افعلها هكذا ، نعم ، افعلها هكذا ، يا أمي ، وأنت تفعل ذلك ، نعم ، إنه يمنح مثلي ، جون ، إنه متوحش مثلي ، إنه عطشان مثلي؟ كان عقلي مغلقًا ولم أستطع التفكير في الإجابة ، ظللت أقول ، "جون ، من يجب أن تعطيني ، من يجب أن تعطيني ، من يجب أن تعطيني؟" معظم عينيه كانت بحجم بيضة ، ويبدو أن أنفاسه التي ضربت وجهي كانت تأتي من فرن الخبز. كان كلانا يتعرق ، وعرقي كان يقطر على وجهه ، وكان يمسك بي ويئن من مروره عندما عانقته. لقد فعل ذلك بجد وارتجف من التوتر. صرخ واهتز بعنف أكثر من المرة الأولى. بين ذراعي ، احترق قضيبي. واو ، لقد استغرق الأمر أكثر من بضع ثوان لأنني كنت على في الطريق وكان مقتنعًا بأن وزني لم يزعجه. عدت وجاءني. بقي ساكنًا لثانية وفك قبضته عليّ ، وخرج ببطء ، ورش ماءه على بطني. قال ، تعال يا حبي ، أريد الماء ، لقد غفوت مرة أخرى وكنت أضخ ، ما نوع المضخة ، كانت مبللة ومليئة بالماء ، كانت تصدر صفعة صفعة ، ومرة أخرى بدأت تنفجر وتهز مرة أخرى ، زادت سرعتي وكنت أصرخ ، أدركت أن الماء يجب أن يأتي الآن. أحضرت كريمي وعندما أخرجته ، رش الماء الكريمي على جسدها ووجهها. كانت هذه المرة الثانية التي أكون فيها راضية ، ولكن ما خرج مني الماء ، وبطنها ، وثدييها ، ووجهها بدا كما لو كنت قد تبولت. الطريقة التي كانت تسير بها جون جون بجسدها وتقول ، "أوه ، جون ، انظر إلى والدك." ارتديت ملابس ووضعت حقيبة. سقطت على الأرض وفقدت الوعي لبضع دقائق ثم قلت لنستحم.