تحميل

خيانة المرأة المتزوجة

0 الرؤى
0%

لا يعجبك ، لم تقرأه ، لكن الفيلم المثير لي ولسامية من عام 86

التقينا في الجامعة ، تشكلت علاقتنا بسرعة كبيرة وكنا أصدقاء في أول عامين مثيرين

بعد ذلك وقع شاه كيس في حبها ، ولا عمل بدون تنسيق

لم نفعل ذلك ، كنا بالضبط نفس الأزواج والزوجات الحقيقيين.

كنا وحدنا لساعات في الشركة التي أعمل فيها

مرة أخرى ، أرادت سامية أن تمنح نفسها لي في Postun ، لكنني لم أتطرق إليها أبدًا لأنني أحببتها كثيرًا

لم أذهب أبعد من تقبيل شفتيها حتى ثدييها

استمر حبي وعاطفي حتى عام 89 ، عندما تمت تسوية قضيتي العسكرية وتم إعفائي.

كنت قد عدت للتو إلى الشركة بعد أن تمت صياغتي وتم تعييني مرة أخرى

رسمي شده بودم که به خانواده گفتم که ميخوام زن بگيرمهمه استقبال کردند و مادرم که سمیه را خوب ميشناخت به پدرم گفت که عروس هم حاظرهپدرم با تعجب پرسيد مگه کيه که مادرم قضيه عشق و عاشقي من وسمیه را براش تعريف کرد که پدرم کلي سر به سرم گذاشتخلاصه من با سمیه صحبت کردم و اون هم کلي خوشحال شد و به خانوادش گفتپدرم از اقايي چيزي کم نداره فقط يه ايراد که البته براي منا , داره اون هم اينه که خيلي محطاطه وتا خودش به ارامش فکري نرسه با طناب من و ديگران به چاه نميرهخلاصه وعده ما جمعه همين هفته شد و خوب يادمه که اونروز دوشنبه بودخلاصه من و سمیه که ديگه خيلي ساعات روزو با هم بوديم و براي جمعه نقشه ميکشيديم که چه جوري چايي رو رو من بريزه و خيلي خوشحال بوديم روزها به کندي ميگزشت تا اينکه پنجشنبه شدپنجشنبه شب بود فکر کنم ساعت 11 يا 12 شب بود که پدرم خشمگين و با عصبانيت خيلي زياد به خونه اومد و من که اولين کسي بودم که سلام ميدادم اولين در گوشي عمرمو از پدرم خوردمتمام دنيا داشت دور سرم ميچرخيد همه تو خونه هاج و واج داشتند مارو نگاه ميکردند پدرم با عصبانيت خيلي زياد شروع به حرف زدن کرد چيزايي که ميگفت اصلا قابل تصور نبود من مات داشتم پدرمو نگاه ميکردم اصلا نميدونستم چي شده پدرم مدام منو سرزنش ميکرد و منو اه و نفرينچيزي که ميشنيدم باور نميکردم نميدونستم خوابم يا بيدار اي کاش همش کابوس بودبرگرديم به دوشنبهپدرم چون دير وقت خونه مياد هيچ وقت با سمیه روبرو نشده بود به همين دليل همديگرو نميشناختنپدرم براي تحقيق ميره به محله سمیه اينا تو سبلان شمالي و اونجا تحقيق ميکنه يکي از همسايه ها بهش ميگه سمیه جندست و پدر و مادرش هم از دستش اسي شدند و چند بار هم بيرونش کردندالبته من ميدونستم وضع ماليشون خوب نيست و فکر ميکردم چون خونشون خوب نيست هيچ وقت منو به خونشون نبرده شايدم هم از پدر و مادرش خجالت ميکشه ولي دليلش اين نبودپدرم به حرف همسايه توجهي نميکنه و به يکي از دوستاش سمیه رو نشون ميده و ميگه ببين اين دختره چه جوريهدوستش هم با ماشين ميوفته دنبالش و پنجشنبه شب بعد از اينکه از من جدا ميشه ميره و سوارش ميکنهوقتي ميبره خونش بهاررو ازو کس و کون ميکنه چند تا عکس ازش ميگيره و 100 هزار هم بهش ميدهو اما پنجشنبهوقتي عکساي تو موبايلو ديدم انگا دنيا رو سرم خراب شد هيچي واسه گفتن نداشتم اونقدر حالم بد شد که وقتي بيدار شدم 20 دقيقه از هوش رفته بودم تا خود صبح گريه کردم حتي ديگه نميخواستم بهش زنگ بزنم و بگم که فهميدم چه گوهيهفردا پدرم بهش زنگ ميزنه و همه چيو ميگه و تهديدش ميکنه که اگر بياد دنبال من عکسها و قضيرو به پليس ميگهتا هفته ها حتي موبايلمو روشن هم نکردم و از خونه بيرون نيومدمبعد از چند هفته به مسافرت رفتم و تا عيد همين امسال بر گشتمروحيم خوب شده بود و سمیه ديگه تو قلب و ذهن من نبودعيد اومدم خونه و ديگه به خيابون ميرفتم و به همه فاميلها سر ميزدم و عيد ديني ميکردمبعد از 13 بدر تو خونه تو وسايلام موبايلمو پيدا کردم و براي اولين بار روشنش کردم تا اخر فروردين همه چي خوب بود اوائل ارديبهشت ماه بود که موبايلم زنگ خورد از باجه تلفن بود وقتي گوشيرو برداشتم باز صداي بهاررو شنيدم انگار همه چي زيرو رو شد اصلا نزاشتم حرف بزنه هر چي فش خواهر و مادر بلد بودم نثارش کردم و گوشيو قطع کرد فرداش دوباره زنگ زد همون اول که گوشيو باز کردم التماس کرد که قطع نکنم منم مجبور شدم قطع نکنم ميگفت براي اخرين بار منو ببينه و ديگه هيچ وقت بهم زنگ نميزنه من هم براي اينکه ديگه زنگ نزنه قبول کردم که ببينمشميگفت حرفاش زياده و براي اينکه تو خيابون نميشه بريم جاي دور و خلوتمن هم که هميشه کليد خونه فشم رو داشتم گفتم که بريم فشم و رفتم دنبالش تو ماشين فقط منو نگاه ميکرد و گريه ميکرد حرف نزد وقتي رفتيم تو خونه داشت زار زار گريه با صداي بلند ميکرد من هم ديگه هيچ احساسي دربارش نداشتم و گزاشتم خوب گريه کنه حتي نزديکش هم نشدم بعد از اينکه خودش اروم شد گفت بخدا ميخواستم بهت بگم هميشه ميترسيدم ولم کني ميخواستم ديگه دست از اين کار بردارم و منتظر بودم بعد از ازدواج اين کارو بکنم وباعث اين هم که جنده شده وضع بد مالي پدرش بودهاون هي ميگفت من هم با بي تفاوتي فقط گوش ميدادم تا اينکه ديگه حرفاش تموم شد بعد گفت تو نميخواي چيزي بگيمن گفتم که نه فقط اومديم اينجا تا حرفاتو بزني و بعدش ديگه به من زنگ نزني من حرفاتو شنيدم اگر ديگه نميخواي چيزي بگي برسونمت و ديگه هم به من زنگ نزنکه يک باره گفت اره راست ميگي اگر ميبيني تا الان زنده موندم به همين خاطر بود که اين حرفارو بهت بزنم ديگه راحت شدم بريماز اين حرفش يکم ترسيدم گفتم يعني چيگفت تا الان چند بار ميخواستم خود کشي کنم ولي منتظر تو شدمکه من عصباني شدم گفتم اخه جنده خانوم من عاشقت بودم براي اين عشقمون حرمت نگه داشتم حتي بهت دست هم نزدم چند بار ميتونستم بکنمت ولي خودمو نگه داشتمولي تو همون موقع ها ميرفتي به يکي ديگه ميداديپول لازم داشتي به خودم ميگفتي ولي درد تو پول نبود تو جنده بودي فقط ميخواستي بديحالا مگه چي شده من نه يکي ديگه خر که زياده خودتو به يکي ديگه بندازسمیه به چشمي پر از اشک گفت ديگه نميتونم بعد از تو به يکي ديگه فکر کنم الان هم ديگه دنيا ارزشي ندارهگفتم مگه دنياي جنده ها چه جوريهکه گفت اينقدر نگو جندهگفتم ببخشيد شما که جنده نيستيد فقط هر شب زير يکي ميخابيدراستي براي اون کسو کون چقدر پول ميگيري بگو من هم حوس کردم بکنمتاينو که گفتم سرشو پايين انداخت و گريه کردمن هم ياد تموم اون روزها و شبهايي که گوشه خونه نشسته بودم و اشک ميريختم افتادم و رفتم به طرفش با يک هل انداختمش کف اتاق عين وحشيها تمو لباساشو پاره کرم با نگاه التماس به من نگاه ميکرد ولي هيچي نميگفت سوتينشو چنان کشيدمو و پاره کردم که پهلوي سينش قرمز شدشرتشو پاره کردم و واستادم بالاي سرش کيرمو در اوردم گفتم بخور جندهسمیه با اشک نگاه ميکرد و من بزور کردم تو دهنش بيچاره هيچي نميگفت من ديدم کاري نميکنه سرشو گرفتم و خودم جلو و عقب ميکرد شلوارو شرتمو در اوردم و بهاررو خوابوندم رفتم وسط پاش کردم تو کسش .

التاريخ: يوليو شنومكس، شنومكس
سوبر فيلم أجنبي عاطفي اختيار مايو زواج شتاين تجنيد استقبال البق سقطت أرضا سقط افتيمتو إفترض جدلا إسقاط رميته أتوا جئنا ذلك اليوم هذا هو بكثير البشية آسف قال انظر إلي لترى بشكل سيئ خذها خد هذا أخذت أرسل لك لقد عدت دعنا نذهب أخبرني بيكونميتينو خذها القائمة مغلقة شركة ينبوع سوف نعود كان بإيجاز أنا أعرف بوهاون يال المسكين خروج منه يوم الخميس يوم الخميس كنت خائفا فرق تقريبا تهديده جندهسامية انا قلت مثل صديقه مثل هذا شيئا ما والدي موجود گفتاتو هارفارو أسرة عائلة غاضب وحيد غطت فى النوم غطت فى النوم نحن الوجبة النهائية سعيدة سعيدة دموي شارع خیابونشون دادومين لدي أنت كان لديهم كان لدينا جامعة عنه اتبعه دهنشية ثانية صديقه أصدقاء الاثنين الاثنين والدي آحرون إيصال أيام وليالي ساعات جندي جندي جديد حمالة صدرها شبهایی يوم الخميس قميصه نعم نعم نحن في علاقة لا شئ خطير بنطال أزواج حبنا غاضب غاضب العائلات أبريل فهمت بالطبع فعلوا أنا سحبت ضعها في الملخص جارداوند وضعت لنذهب لقد تحدثت إلى والدي غوشيرو Guhiehfarda ثيابه أموالهم حذر السفر الاسم المستعار ذات الصلة هاتفي هاتفي التليفون المحمول احضرت میبيني میترسيد میترسيدم أستطع می‌چرخيد ميختيدراستي انت اردت مطلوب أردت أن أردت أن أريد أعطيت ميداديبول كنت أعلم لقد رأيت كنت ذاهبا میرفتي لقد ذهبنا میريختم هو يعرف سمعت كنت أفعل سأفعلها لاحقًا أود لقد فعلوا كنا نقتل عندما تفعل كانت تمطر انا قلت أنت قلت قول انت يأخذ حصلت عليه مات لم يكن والدي هناك لم يكن عيد لم يعجبني ذلك لم يقرأ انا لم اقل لا املك واحدة لم يكن لدي لم أفعل بالقرب مني بالقرب منه لعنة لم نكن كنت لا يستحق كل هذا العناء لا استطيع لم أكن أريد ل لا اريدها لا اريد ناميداد لم نكن انا لم اعرف لا يوجد ملخص لم أذهب لا يضرب لم أكن أعرف والدي لم أفعل لا لم يقل لم يأت لم تكن الوافد الجديد تنسيق همديرو الجار تعاون أنا مدرس الحقيقة بري أدواتي

اترك تعليق

لن يتم نشر عنوان بريدك الإلكتروني. الحقول المشار إليها إلزامية *