الزعفران XNUMX

0 الرؤى
0%

منشی زنگ زد و گفت باجناقتون آقای امیری اومدن پیمان اومد تو و شروع کرد توضیح دادن در مورد اینکه برای فنداسیون برج ونک چه کاراییکه کرده و پیشنهاد داد که برای کاهش هزینه ها بتن کف رو با باکت بریزیم یک دفعه آمپر چسبوندم و سرش داد زدم یعنی تو توی اون کله پوکت هیچی نیست یعنی شتر بالای سر کارم گذاشته بودم بهتر از تو بود مگه من آبروم رو از سر راه آوردم که برای چندرغاز پول پمپ بتن اونو بر باد بدم اگه منصور خان یه جو عقل تو کله اش بود گوسفنداشو هم دست تو نمیدادچه برسه به دخترش بریم بریم ببینم چه خاکی به سرم زدی از اتاق که رفتیم بیرون دیدم اتاق منشی پر شده از ک ارکنان شرکت که در اثر سروصدای من اومده بودند گفتم خانم عزیزی اسم تمام آقایون و خانمهایی که اینجا هستن رو بنویس بده ذیحسابی برای تسویه حساب تا یاد بگیرن سرشون به کار خودشون باشه اسم خودت هم اضافه کن تا یاد بگیری آدم دور خودت پشت در اتاق من جمع نکنی به پیمان گفتم با ماشین تو بریم معروف بودم به بداخلاقی و بد خلقی ولی بیشتر از اون معروف بودم به پولداری از اول زندگیم هرچقدر پول میخواستم در اختیارم بود پدرم پسر حاج احمد بود حجره دار بزرگ بازار تهران و بزرگترین صادرکننده فرش تو بازار پدرم هم ثروت رو گسترش داد و چند تا شعبه تالار فرش تو بالا شهر زد و یه کارخونه فرش ماشینی هم راه انداخت ولی من خودم هم مهندس عمران بودم و هم ذهن اقتصادی داشتم این بود که ثروت بابام رو تو 18 19 سالی که از مرگ بابام میگذره چند برابر کرده بودم یکی از ویژگیهای خاندان ما این بود که هممون اجاق کور بودیم پدر بزرگم با هزار دوا درمون بابام گیرش اومد و بابام هم به همینصورت بنابراین ثروتمون تقسیم نشده بود بین وراث اما متاسفانه دوا و درمون در مورد من اثر نداشت و همینطور اجاق کور تو سن 45 سالگی مونده بودم تو راه پیمان باجناقم شروع کرد به آروم کردن من اما همین که یه کم آروم شدم پدر خانومم زنگ زد گفتم بله منصور خان میگفت که 18 تخته فرش تبریز که قرار بوده امروز برسه چرا نرسیده مشتریها خیلیهاشون مسافر خارج از کشور هستن گفتم حاجی یعنی من علم غیب دارم من شما رو گذاشتم مسوول تالارهای فرش که چی اگه نمیتونین این مسایل رو حل کنین بفرمایین من یه نفر رو میارم که از پسش بربیاد حقوقتون رو هم تمام و کمال میدم آهی کشید و گفت خدا هیچ مسلمونی رو نون خور داماد نکنه و قطع کرد خواستم چند تا حرف بهش بزنم ولی باز احترام سن و سالش رو نگه داشتم من و محبوبه 20 سال پیش که من تازه دانشگاه و سربازی رو تموم کرده بودم ازدواج کردیم محبوبه دختر خالم بود و خدا بیامرزدشون پدر و مادرم اصرار داشتن که زن از فامیل برام بگیرن اونوقتها تو نخ یه دختر بودم که نشد و محبوبه دختر خالم رو برام گرفتن محبوبه یه دختر ساده و معمولی بود زیبایی زیادی نداشت و خیلی به این موضوع توجه هم نداشت رابطه جنسیمون از همون اول کم بود و با مرگ پدر و بعد مادرم به صفر رسید با این وجود اصلا علاقه ای به طلاق محبوبه و ازدواج دیگه نداشتم مهمترین دلیلش این بود که خانواده محبوبه تنها فامیلهای من بودن که بهشون اعتماد داشتم پدر خانومم مسو ول تالارهای فرش بود برادرخانمم تو کاشان مدیر کارخونه کاشی و سرامیک بود اون یکی برادر خانمم هم مدیر کارخونه آسفالت تو بومهن که باش شرق تهران رو سرویس میدادم باجناقم هم کارهای مجتمع سازیم دستش بود دو تا مجتمع 12 طبقه آماده فروش داشتم یکی تو اختیاریه یکی تو چیذر و این مجتمع تجاری اطراف ونک که هنوز در مرحله فنداسیون بود تو کارگاه بازهم از بیعرضگی پیمان و خرابکاریهای کارگرا و مهندسا خونم به جوش اومد و حسابی به همشون بد و بیراه گفتم سه تا سیگار کشیده بودم تو همین نیم ساعت آروم رفتم یه گوشه ای و همینطور که سیگار دستم بود شماره مش رحمان رو گرفتم مش رحمان سلام امشب میخوام بیام باغ با غزل هماهنگ کن خودم میام نمیخواد بیای دنبالم مش رحمان با تعجب گفت آقا امروز که سه شنبه است گفتم آره ولی اعصابم خرده میخوام یه هوایی عوض کنم مش رحمان سرایدار باغ 48 هکتاری تو کردان کرج بود الان 50 سال بود که با خانوادش اونجا بود و برای بابام و من کار میکرد من ویلای قدیمی وسط باغ رو خراب کردم و یه ویلای شیک 1000 متری وسطش زدم یه خونه 200 متری هم برای مش رحمان زدم اوایل تمام خانم بازیهام اونجا بود یواش یواش مش رحمان که حاجی بود و آدم مومنی بود شد هماهنگ کننده با جنده های کرجی من تقریبا تمام آخر هفته ها رو باغ بودم و محبوبه هم خونه مامانش اینها با این وجود تعداد کسانیکه باهاشون ارتباط داشتم چندان زیاد نبود شاید در نیمی از موارد شبهای پنجشنبه رو با ناهید بودم ناهید همونی بود که من میخواستم خوشگل و تو دل برو ولی یه کم تپل اهل حصارک کرج مهمترین امتیازش این بود که کون گشادی داشت و هیچ گاه به اینکه کونش میزارم اعتراض نمیکرد بصورت پیشفرض پذیرفته بود که سکس با من شامل کون دادن هم میشه نهایت تلاشش رو برای رضایت من به کار میبست و در طی 15 سال رابطه حس میکردم که دوسش دارم با این وجود فکر میکنم ناهید برای پول فقط منو میخواد و شک دارم اونطوریکه نشون میده از سکس لذت میبره کیس ثابت دیگه غزل بود یه دختر خیلی خوشگل که خونش گوهردشت بود غزل با اکراه کون میداد ولی در موقع سکس واقعا خودش هم حال میکرد مثلا با ناهید اگه کسش رو میخوردم خوشش میومد و اگه نمیخوردم هیچی نمیگفت ولی غزل تا کسش رو نمیخوردم و ارضا نمیشد ول نمیکرد کیسهای تفریحی هم بودن که با کاندوم میکردمشون اما این دوتا نه به کسی جز من بدون کاندوم میدادن و نه من با کسان دیگه بدون کاندوم سکس میکردم به پیمان گفتم ماشینت رو بده من میرم دفتر گفت برسونمت گفتم نه اینجا مواظب کارها باش گفت اعصابت خرده نمیتونی رانندگی کنی گفتم سیگار کشیدم آروم شدم سوار پژو پارس پیمان شدم شش سال پیش شب عروسیشون بهشون کادو دادم من خودم یه لندکروز زیرپام بود و برای محبوبه یه یاریس یه پورشه پانمرا هم تو پارکینگ بود برای موارد خاص البته باید میفروختمش سرمایه رو بیخودی خوابونده بودم همش در نظرم کون خوش فرم غزل رو تصور میکردم که قرار بود امشب بکنمش از دوران نوجوونی کون زنها برای من اشتیاق بیشتری داشت تا کسشون تقریبا در تمام موارد سکسهای من با کس شروع میشد و بعد سراغ کون میرفتم احساس متناقضی در مورد کون داشتم نمیدونم هنوز که آیا دوست دارم زن کون گشاد باشه و حتی از کون دادن لذت ببره یا دوست دارم که کونش تنگ باشه و دردش بگیره موقع کون دادن ناهید و غزل تقابل این دو خواست متضاد بودن ناهید کون گشاد بود و درد چندانی از کون دادن متحمل نمیشد و حداقل در ظاهر نشون میداد که خوشش هم میاد کون ناهید سفید بود و لمبرهای گوشتالو و چاقش خیلی پهن بود اما غزل واقعا دردش میومد و سادیسم درونی من باعث لذتم میشد با این وجود غزل هم خوشگلتر بود و هم اندام فوق العاده ای داشت لاغر با کون برجسته و چاکی عمیق و سوراخی که هر بار ناچارم میکرد لیس بزنمش و زبونم رو توش ببرم تا گشاد شه با این همه کون کردن بی دردسر ناهید رو من بیشتر ترجیح میدادم تنها استثنای روابط جنسی من محبوبه بود تا اون زمانی که با هم رابطه داشتیم هرگز از کون نکردمش اون به خوبی میدونست که من با زنهای دیگه رابطه دارم اما میدونست که اعتراضش باعث طلاق میشه و من ویلای شمال رو هم برای همین گذاشته بودم که مهریه محبوبه رو بدم ضمن اینکه موجب بیکار شدن تمام خانواده اش هم میشد توهمین افکار بودم که سر ظفر چشمم به یه دختر خوشگل افتاد که منتظر تاکسی بود من هیچوقت اهل همچین کارهایی نبودم و ماشینم هم برای سوار کردنهای اینجوری خیلی تابلو بود ولی با ماشین پیمان میشد بی اختیار زدم رو ترمز دختره اومد سوار شد و گفت آقا زعفرانیه دربست بی اینکه حتی خودم بخوام با این همه ثروت و دبدبه و کبکبه شدم راننده خانوم ادامه دارد نوشته همشهری

تاريخ: كانون 8، 2020

اترك تعليق

لن يتم نشر عنوان بريدك الإلكتروني. الحقول المشار إليها إلزامية *