الحب اعتدت أن أكون

0 الرؤى
0%

سلام بر دوستان هنرمند و فعال در صنایع دستی من چقدر زبان انگلیسیم افتضاحه نصبت به هم سن و سالهای خودم می تونم بگم من از زبان انگلیسی همونقدر می دونم که گاو از کامپیوتر اینو گفتم که بگم من رفتم کلاس زبان و ثبت نام کردم کلاسها شروع شد استاد دختر مهرنوش خوب ک سی بود ای ول باشد که پا بدهد تا در پس پشتش رفت و آمدی نصیب ما گردد کلاس تموم شد و من شدیدا احساس حقارت می کردم چرا گفتم که زبانم ضعیف بود وقتی که داشتیم ک س و کونمون رو جمع می کردیم به مهرنوش گفتم شما قبلا کلاس زبان می رفتین ـ مهرنوش نه چطور مگه ـ من آخه خیلی ریلکس صحبت می کردین خیلی خوب مهرنوش با لحن اون خانومه تو سریال ساختمان پزشکان واقعــــــــــا من آره این اولین برخورد بود خلاصه ما کم کم با هم صمیمی شدیم و شماره رد و بدل کردیم اس ام اس می دادیم زنگ می زدیم صحبت می کردیم یک روز مهرنوش از من پرسید دوست دختر داری ـ جواب دادم آره یک زمانی داشتم اما الآن زنده نیست مهرنوش چرا ـ جواب دادم آخه واقعا پیر بود سلولهای بدنش فرسوده شده بود نمی تونست که تا ابد به پای من بشینه که خندیدیم تو چطور ـــ مهرنوش نه نامزد دارم خیلی هم دوستش دارم برق از کونم پرید ــ چی مهرنوش چیه مگه ــ هیچی جو گیر شدم کار نداری خداحافظ قطع کردم کونم از بابت اون همه کارت شارجهایی که سوزوندم می سوخت بعد چند دقیقه دیدم مسج داد چی شد جوابش رو ندادم باز هم بعد چند دقیقه بعدش هیچ از شما انتظار نداشتم آقای باربد واقعا که من فکر کردم شما من رو به عنوان یک دوست اجتماعی می بینین ـــ دوست اجتماعی ا ه اگه یه جمله تو زندگیم باشه که حالم ازش بهم بخوره همین لفظ دوست اجتماعیه مسج دادم من کاری ندارم که دیگران از من چه انتظاری دارن من تورو دوست داشتم و هیچوقت نتونستم بهت بگم بهتره دیگه ادامه ندیم ـ جوابی نداد روزها گذشت تا اینکه یکروز این پدر پیر سالتون برای تماشای یکی از تئاترهای حسین پاکدل رفته بودم تئاتر شهر ای دل غافل دیدم مهرنوش با نامزدش سابقش که حالا شوهرش بود منتظره که راهمون بدن داخل سالن نمیدونسم برم جلو یا نرم تو این فکرها بودم که دیدم دست تکون داد و دست شوهرش رو کشید و اومد طرف من بعد سلام و احوال پرسی و معرفی شوهر نکبتش از هم جدا شدیم و رفتیم داخل سالن و رو صندلی های خودمون نشستیم نمایش تموم شد و رفتم خونه زارت مسج اومد کی بود مهرنوش بود چی میگفت حرفهای زسادی که یکیشون این بود چقدر خوشتیپ شده بودی پیمان حسودیش شده بود پیمان کی بود نامزد نکبتش ـــ خواهش می کنم ایشون خیلی هم آقا بودن بهم میومدین ــ مهرنوش الان چکاره ای چکارا می کنی ـــ هیچی هیچکی خونه نیست دارم می رم بیرون ناهار بخورم شما هم بفرما مهمون ما باش ـــ نوش جونت جای مارو هم خالی کن ــ چشم فعلا بای داشتم ناهار می خوردم که باز مسج داد کجایی ــ با خودم گفتم چه معنی داره که اینقدر بفکر آمار من باشه جواب دادم هیچی دارم میرم خونه ـــ وسیله داری ــ نه وسیلم کجا بود ــ من الآن طالقانیم واستا که بیام بعد دقیقه که دهنم داغون شد با یه پراید درب و داغون اومد سوار شدیم و حرکت ــ معمولا اینجور مواقع آدم یادی از گذشته ها می کنه بنابر این خواسته یا ناخواسته یاد اون روز کذایی زنده شد من کلی ازش معذرت خواهی کردم و گفتم خ ب شما دختر خوشگل و خوشتیپی بودید و منم دوست داشتم یه همچین ادمی با من باشه مهرنوش الآن چی الآن جو گیر نشی برق از کون ــ همممممم الآن که دیگه خیلی دیر شده فعلا که آقا پیمان زحمت شما رو می کشن این چه حرفی بود من زدم ادامه دادم ببخشید بازم جو گیر شدم مهرنوش لبخندی زد و گفت بـ ـلــ ـه لطف فرمودین ــ ببخشید مهرنوش بخشیدمت خلاصه رسیدیم دم خونمون ــ خیلی ممنون مهرنوش خانم مهرنوش خواهش می کنم ــ با اجازه مهرنوش باربد یه چیزی بگم به کسی نمی گی چشمش همش از تو چشام می پرید بیرون ــ ای دل غافل به کی می خوام بگم مهرنوش بیام خونتون برق از کون ــ اگه دوست داری من که از خدامه مسیر راه پله تا دم در رو یادم نمیاد چطوری پیش رفت فقط تو این فکر بودم که این دفعه نمیذارم این بپره در باز شد به مهرنوش بفرما زدم خودم پشت سرش اومدم تو از پشت دست بردم و سینه هاش فشار دادم خودش رو شل کرد و سرش رو داد عقب شال رو از سرش افتاد رو شونه هاش و من دماغم رو فرو کردم تو موهاش و همزمان سینه هاش رو مالیدم مهرنوش سرش رو برگردوند و لبش رو گذاشت رو لبم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآممممممممممم دست نگه داشت بریم یه جایی بشینیم مهرنوش این رو گفت و من دستش رو گرفتم و بردمش روی کاناپه نشوندم و خودم نشستم کنارش دستم رو بردم تو رو سینه هاش و هم زمان که باهاش لب می گرفتم دگمه هاش رو وا کردم و دستم رو از زیر سوتینش بردم و نوک سینه هاش رو نوازش کردم بعدش آروم آروم دگمه هاش رو وا کردم گفتنیه که چون هوا گرم بود مهرنوش زیر مانتوش بجز سوتین چیز دیگه ای نپوشیده بود لبم رو آوردم رو یقش و آروم لقزیدم رو سینه هاش رو حین اینکه داشتم فشارشون می دادم یکی از ازسینه هاش رو گذاشتم تو دهنم و دستم رو آروم از روش حل دادم رو دکمه شلوارش دکمه شلوارش رو وا کردم و بعد چند بوسه روی شکمش شلوارش رو کشیدم پایین از روی شرت یک کم ک سش رو مالیدم و بعد کشیدم پایین که تو این
واجهتني مزيفة لطيفة ولطيفة من مهرنوش ، وبابتسامة انزلت تمامًا. ضغطت على ثدييها مهرنوش أمسكت بشعري وضغطت على رأسي بقوة دفعها ، وكان الشواء من يلعق مهرنوش مثل الآيس كريم لعق قميصي وسقط مرة أخرى على مهرنوش ، نهض مهرنوش وسحبني حتى لم أسقط على الأريكة ، وذهب إلى الأرض وأخذ يده وفتح الحزام والزر والسحاب بشغف. was half-raised and he put it all the way in his mouth, woofffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffff It made me feel that even now, his gaze is still electrifying, I put my hand around his neck and unbuttoned him and opened his legs. Li I gave you an Aaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa. He became faster and he raised his legs in the sky and with his head movement and his look he was encouraging me to push him harder. It exploded and my water was empty, aaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaally---)) It happened that we went and استحممت ثم مارست الجنس مرة أخرى. لبست ملابسها وغادرت. كان هذا أفضل جنس في حياتي. لا أعرف هل حملت أم لا ، لأنها بعد بضع سنوات خرجت مع زوجها ، الذي قالت إنها تحبه كثيراً. ربما أصبحت أباً. لا ، لأنه تم ، ما حدث كان مكتوباً

التاريخ: يوليو شنومكس، شنومكس

اترك تعليق

لن يتم نشر عنوان بريدك الإلكتروني. الحقول المشار إليها إلزامية *