Facebook الذي أعطاني إياه شريكي

0 الرؤى
0%

سلام اسمم سعید 35 سال کارمند هستم شبهایی که حوصله ام سرپر میشد توی نت چرخ میزدم و گاهی هم فیسبوک میرم یه بار که مشغول گشت در صفحات فیسبوک بودم با یه نفر اشنا شدم که هم سن وسال خودم بود و در شهر ما ساکن شده بود از علایق خودش نوشته بودکه چت و صحبت با افراد همسن و بیشتر از خودش و احتمالا اشنایی های بعدی چون دور از شهر خودش زندگی میکرد و معمولا عصر ها وشب ها بعد از کارش تنها بود خلاصه داستان اینکه من براش یه پیام گذاشتم و اظهار محبت کردم که منم تمایل به چت و گفتگو و پر کردن اوقات بیکاری و تنهایی را دارم یکی دو روز بعد پیام را دیده بود و پیام گذاشته بود که چه وقتی انلاین میشه تا چت کنیم هوز تا اینجای داستان من از تمایلات اون نسبت به همجنس بازی و سافت و گی بودن اطلاعی نداشتم تااینکه اولین مکالمه بین ما صورت گرفت و خیلی مودبانه و با احترام معرفی کردیم همدیگه را و از کار و تحصیلات و شرایط زندگی و اوقات فراقت صحبت کردیم بسیار ادم مودب و با احترامی بود و مکالمات ما خیلی کتابی و سنگین پیش میرفت و دیگه کم کم حرفی برای گفتن نداشتیم که من پرسیدم معمولا نت گردی که میکنی چه سایت هایی را میبینی غیر از فیس بوک و او ن گفت که بعضی شبکه های اجتماعی را هم میگرده ولی با ادمی که حقیقت را بگه و روراست باشه برخورد نکرده هنوز و من هم گفتم که بعضی وقت ها داستان های شهوانی را هم میخونم تا اسم شهوانی اومد گفت من هم چند باری دیدم سایتش را و خلاصه سر صحبت باز شد و کم کم یخ ها شروع به اب شدن کرد من از تمایلات خودم گفتم که سافت دوست دارم و یک نفر که فقط در فکر سکس تنها نباشه و از با هم بودن لذت کامل ببره و از این حرفها که فهمیدم طرفم همونیه که من دنبالش بودم و به قول معروف اب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم یار در خلاصه صحبت های ما رنگ روی دیگری گرفت و از مشخصات ظاهری و اندام خودمون گفتیم که من 170 قد 35 سال وزن 80 بدن توپر و بقولی تپل و اون هم 175 38 85 و سایز مون هم معمولی من14 و اون 15 دیگهکم کم اعتماد ها جلب شد و از بدن هم عکس فرستادیم درچت های بعدیکه با هم داشتیم بیشتر صحبت های سافت و سکس رد و بدل شد و اماده شدیم که ملاقات حضوری داشته باشیم و چنانچه از هم خوشمون اومد ادامه بدیم رابطه را یک روز بعد قرار گذاشتیم و سر شب که هوا تاریک شد در محل قرار بودم من و دلهره عجیبی داشتم چون برای اولین بار بود فکرای زیادی توی ذهنم میگذشت و هم ترس داشتم و هم هیجان و بالاخره تصمیم را گرفتم و موندم سر قرار تا اینکه همونطور که نشونی داده بود با یه ماشین رسید و سوال کرد که اقا سعید و بعد من سوار شدم و راه افتاد یه مقدار توی خیابونت چرخیدیم و بیشتر صحبت کردیم ولی من دلهره خاصی داشتم که اونهم متوجه شد و از من پرسید که اگه راحت نیستی و یا پشیمون شدی همینجا تموم کنیم که من گفتم نه اصلا دست خودم نیست و کم کم خوب میشم که دستم را گرفت و اروم نوازش میکرد گرمای دستش کم کم من را به ارامش می رسوند طرز حرف زدنش خیلی با محبت و احترا م بود و همانطور که گفته بود سافت تمایل اصلیش بود و اینکه دوشت داشت عاشقانه رفتار کنه و اصلا موجب ناراحتی و استرس دادن به من نشه و مدام میپرسید که سعید جون الان راحتی واسترس کم شده یا نه و اگه استرس داری برای امروز کافی باشه و بزاریم برای یه روز دیگه و من دودل بودم که تموم کنم برای امروز را و یا ادامه بدم که هیجان خاصی داشتم که ادامه بدم بهش گفتم که ادامه بدیمیه کم دیگه و یه کم دیگه که حرکت کرد یه جای خلوت کنار خیابون توقف کرد و به من نگاه میکرد و میگفت خیلی ازت خوشم اومده و دوست دارم که اگه تو هم مایل باشی به دوستی مون ادامه بدم و منم اظهار تمایل کردم ازم پرسید ناراحت نمیشی اگه بوست کنم و من هیچ نگفتم و نگاه میکردم که یه نگاه به اطراف کرد و صورتش را جلو آورد و برای اولین بار لبش را با لبم آشنا کرد گرمای خاصی را روی لبم احساس کردم داغ داغ شدم جوری که عرق از تمام صورتم سرازیر شده بود نوشته سعید

التسجيل: May 22، 2019

اترك تعليق

لن يتم نشر عنوان بريدك الإلكتروني. الحقول المشار إليها إلزامية *