تحميل

تذهب الأم وابنتها إلى الفريق للشفاء من صديقها

0 الرؤى
0%

أريد فقط أن أكتب ذكريات هذا الفيلم المثير للأيام مرة أخرى

بعد موتي ، لا شيء أو أي شخص يمكن أن يملأ شاغرها المثير بالنسبة لي.

ما فعلته والدتي هو بذل جهد أكبر والحصول على نتائج أقل مني

أقنعني بالزواج من أحد الخاطبين واستئناف حياتي الطبيعية ، لقد وافقت للتو.

وسأغير أثاث المنزل قليلاً وتأمل أمي

ربما يمكن أن تأخذ هذه التغييرات أفكار حلمة الثدي بعيدًا عن الماضي وسأعود إلى الحياة الطبيعية من والدتي.

أردت أخي الأصغر علي كوس ، الذي كان يفصل بينه وبينه عامين فقط

اضطررنا إلى إرسالك لمساعدة منزلنا ، وكانت علاقتي مع علي محترمة للغاية من قبل ولا أتذكر حتى قصة الجنس لهذا الشاب البالغ من العمر عشرين عامًا.

وتسع سنوات من حياتي ، ولا حتى نكتة عن الجنس غير ذي الصلة مع إيران

هم کرده باشیم ولی ان روز اتفاقی افتاد که تمام زندگی من رنگ و بوی دیگری گرفتساعت نه صبح بود که علی زنگ در خانه مرا زد ان روز من یک زیر شلواری مرداته و یک تیشرت تنم بود بعد از خوشامدگویی از علی خواستم برای اینکه لباسش کثیف نشود یکی از زیر شلواریهای ان مرحوم را بپوشد و هر کدام برای کار به قسمتی از خانه رفتیم من سعی میکردم یک چمدان از لباس های قدیمی که مدتها زیره کمد بود را بیرون بکشم اماهرچه زور میزدم نمیتوانستم تا جایکه دمر روی فرش خوابیده بودم و هی دسته ساک را میکشیدم و بلاخره مجبور شدم از علی کمک بخواهم علی نیز مانند من دراز کشد و هر دو سعی در بیرون اوردن ساک کردیم در این کش و قوس علی نیمه تنش به روی من کشیده شده بود خدای من میتوانستم التش را روی باسنم حس کنمتمام بدنم داغ شده بود احساسی گم شدای تمام وجودم راگرفته بودشهوت در وجودم موج میزدحرکتهای علی باعث شت کاملا التش میان دو باسن من باشد به ناگهان از روی منبلند شد اما نتوانست از خیسی لباس من جلو گیری کند و با گفتنه ببخشد مریم جون یادم امد یه کار فوری دارم سریع لباس عوض کردو زیرشلوری را به بهانه کثیف شدن توی ماشین لباس شویی انداخت و رفت دیگه توانایی کار نداشتم سعی میکردم افکار خودم را از حادثه پیش امده دور کنم اما نمی شد وقتی شب به رختخواب رفتم این افکار بیشتر شد و وقتی به خود امدم متوجه شدم با یک دست سینه و با دست دیگر زیرشکمم را میمالم از جا بلند شدم و توی تختخواب نشستم شیطان چنان وسوسه ام کرد که تصمیم خودم را گرفتمعلی باید کام مرا براورد اما ججوری چه کار باید میکردم البتهاینجور مواقع شیطان خود به کمک شما میایدفردا به مادرم زنگ زدمو گفتم مادر علی را بفرست من او را شام نگه میدارم و برای اینکه کار زودتر تمام شود شب او را پیشه خودم نگه میدارم اما شما از بابت ماندن او چیزی به او نگویدممکن است بهانه اورده و نیاید مادرم قبول کرد و من مشغول اماده کردن مقدمات شدماول به بازار رفتم و یک شلوار استرج چسبان و یک تاپ خریده وخانهبرگشتم حمام کردم و تمام مو های زاید را تراشیدم و منتظر امدنعلی شدم ساعت هفت شب بود که علی امد با شنیدن صدای زنگ چنانقلبم به تپش افتاد که صدای ان را میشنوفتمخیلی سعی کردم خودمرا ارام کنم بعد از دو دقیقه به اعصاب خود مسلط شدم و مدانستماگر حرف یا حرکت خواستی انجام دهم ممکن است تمام کارها را خراب و او از نیت من اگاه گرددسلام علی جون دیروز کجا دررفتیببخشد مریم جون الان در خدمتت هستم هر چه کار داری به خودم بگومن کوچک تو اسباب اثاثیت هستممتعجب شدم از اینکه اون بیشتر از من سعی میکرد اوضاع را عادیجلوه دهدراستش یکم دیر امدی اول شام بخور بعد اگه راست میگی امشب اینجابمون تا فردارنگ علی برگشت یک نگاهی به سراپای من انداخت تازه یادش امدتا به حال من را با یک همچین لباسی ندیده است و خدا میداند توی اون لحظه به چی فکر میکرددر تمام ان مدت بین ما سکوت بود وتلاش میکردم راه حلی پیدا کنمو این بار نیز شیطان به کمکم امدراستش علی جون از دیروز من کلی کار کردم فقط یکی دوتا کارمونده که باشه صبحعلی بدونه انکه حرفی بزند رفت یک متکا و پتو برداشت و منموندم که چکار کنم ناگهان گفتمعلی جون اگه زحمتی نیست این قولنج مرا بگیریچشمان علی برقی زد از جا بلند شد وخیره مرا نگاه کردعلی جون فهمیدی چی گفتمدادش من بلد نیستمکاری نداره من دستم را پشتم جمع میکونم تو مرا بلند کنبدون معطلی پشتم را به علی کردم و منتظر شدم به اتاق من بیایدبه ناگهان گرمی تنش رو پشتم احساس کردمبرای چند لحظه سکوت بین ما برقرار شد من دستانم را به پشت بردمو علی دستانش را به دور سینه هایم حلقه کردو ارام هر دو سینهمرا دردستانش گرفت و فشار ارامی داد که من اه از وجودم برخواستبا اه من او که شهوتی شده بود یک دستش را به ارامی پاییناوردو بین دو پای من گذاشت و من با این کارش به ارش رفتمعلی چکار میکونی … علی ترا به خدا …علیوچنان اه و اوهی کردم و در بقلش پیچ و تاب میخوردم که او هرلحظه شهوتی تر میشدعلی ترا به خدا خواهش میکنمعلی مرا به پشت رو تخت انداخت و شلوار را از پایم در اورد یک متکا به زیر شکمم گذاشت جوری که باسن من کاملا بالا امدبا دستانش لومبرهای مرا از هم باز کرد و با زبانش شروعبه تیسیدن سوراخ من کرد زنانی که شوهرانشان این کار را با ایشان کرده باشد میفهمندمن چه میگویم و چه لذتی در این کار استمن به خواستهام رسیده بودمدیگر به جای اینکه بگویم علی جون نکن فقط اه واو میکردمچشمانم را بستم و از موقعییت پیش امده لذت میبردمدر همین گیرودار علی مرا برگرداند و من چشمم به الت بزرگ علیافتاداین بار دست بردم التش را گرفتم و به داخل کوسم هل دادم ودوباره چشمانم بستم وگفتمعلی جون جرم بدهعلی ترا به خداعلیلحظاتی بعد صدای جیغهای شهوت الود ما بود که فضای اتاق را پرکرده بودتا صبح سه بار با هم سکس کردیم و من تلافی این چند سال را در اوردمبعد از ان علی هفته ایی یکی دو بار پیش من میامد تااینکه ازدواج کردحالا دیگر او حاضر نیست پیش من بیاید و مرتب التماس میکندکه ازدواج کنم ولی من نمی توانمبرای من دیگر هیچ کس علی نمی شود

التاريخ: يوليو شنومكس، شنومكس
الجهات الفاعلة: أليكس جيت
سوبر فيلم أجنبي عرضي أثاث المنزل عاطفي ينازع زواج بالطبع مثل هذا إفترض جدلا اماهره عنوانه أمدان علي إسقاط جئت فيما بعد نحن هنا تستطيع أريد أن بدعلی تقدير نشأ إزالة يٌرسّخ عاد أرسل لك خذ أعيننا أخيراً كانت شهوة كنت آخر تعال منخفض إلى أسفل مملوء حتى سرير محلوق التغييرات قدرة لتكون قادرة على تيسيدن صرخات عيناي يا له من قلب الذكريات الله سبحانه وتعالى نائم أريد أن أنا أردت انا سألت محبوب نفسي أهلا بك قصة كان لدينا في يده آسف يديه يداي دهراستش القبض سرير معلی حياتي تحت بطني ثياب داخلية سيراباي سينما شدمفال تبدأ في بنطلون بنطلون أزواجهن صبح علي نتيجة طبيعية علیفتاداین اليوشنان غداً لك ذالك يعمل کردلاحا كردي علي کردبرای لا اعرف بزنبعد کنم إتمام انا اصغر گردسلام استغرقت ساعات Girtin معلی هو قال گفتععلی ألم عظيم الخشب مقتنع بأدب مختص بمجال علمي رجالك استعدادات أثاث أنا بقيت موقع سيأتي غدا يأخذ بعيدا أستطع أريد أن كنت آكل أملك يعرف حركات الطاولة مشد علي أستطيع سماعك يفهمونني كان يفعل كنت أفعل اعتدت على فتح عيني كنت أسحب ميکه که ميمعلی ميكونم ميكوني استغرق انا اقول أفرك فجأة عَرَضِيّ لا يمكن لم يكن لدي لا استطيع ان اقول لم يأت لا استطيع البطالة في أي وقت أنا مندهش أنا نفس الشيء وعدت إلى المنزل ومره اخرى و قال

XNUMX تعليق على "تذهب الأم وابنتها إلى الفريق للشفاء من صديقها"

اترك تعليق

لن يتم نشر عنوان بريدك الإلكتروني. الحقول المشار إليها إلزامية *