أنا خدمة الأجهزة المنزلية

0 الرؤى
0%

انقدر این نوجوونای جقی داستانهای چرت و تخیلات آب جق نبات خورده شونو اینجا نوشتن گفتم یه ماجرای حسابی براتون تعریف کنم برای اینکه بفهمین چرا این سکس لذت بخش ترین سکس زندگیم بود و کلا ً گاییدن این زنِ بخصوص برام به یاد موندنی شد مجبورم به عنوان پیش زمینه یه مقدمه بگم اینکه فلان زن رو گیر آوردم شربت خوردیم حلقوی بود این جوری کردمش با فشار آبمو خالی کردم ازین کس شعرا زیاد خوندین این ماجرا اینطور نیست وطولانیه اگر حوصلشو ندارید همین جا کلیک و خدافظ اگرم هستید که بفرمایید من الان 44 سالمه ومجردم هیچوقت ازدواج نکردم از 20 سالگی تا حالا شغلم نصب و سرویس لوازم خانگیه یخچال ساید لباسشویی و ظرفشویی از اکثر برندها هم زنگ خور دارم تو کار خودم هم حرفه ایم و کار رو تمیز و شسته رفته تحویل میدم و خب طبعاً همیشه و همیشه سکسهای متنوع دارم چون روزی سه چهار تا خونه میرم و از بین این 30 40تا خونه تو هفته این نکته رو همکارای من که مرتب تو خونه های مردم میرن واکثراً تا ساعت 2 بعدازظهر نه بچه ها خونه ان و نه شوهره لمس کردن تا مدت زیادی پیش زنای شوهردار خودمو کنترل میکردم و برام یه خط قرمز خیلی جدی بود خداییش اون اوایل اینقدر هم زیاد نبود و کم پیش میومد زن شوهرداری به تعمیرکارا آمار بده ولی الان وحشتناکه باور کنید هر قدر هم مثبت باشید یه ماه بیشتر طاقت نمیارید بسکه به خاطر ندادن اجرت کار و بعضی وقتا هم برای هوس به آدم نخ میدن خب منم چقدرمیتونم خودمو نگه دارم خیلی وقتا به کسایی که مشکلشون فقط پول بوده کمک کردم ورایگان انجام دادم بارها زنهایی رو دیدم که واقعا شریفن ولی خب چاره ای ندارن باید وسیله شون رو تعمیر کنن عمرا بهشون دست بزنم بارها هم پیش اومده شوهره رفته بیرون و حالیم کرده که با خانمم حساب کن آدم کسخل میشه به خدا بر باعث و بانیش لعنت قیافه و تیپم هم ساده و معمولی مثل اکثر مردای ایرانیه اما اما سایز کیرم بزرگه نمیگم وحشتناکه اما خیلی بزرگه القصه حدود 14 سال پیش برای اینکه یه دفتر راه بندازم وبرای شغلم مکان ثابت داشته باشم و احتمالاً خودم نمایندگی بگیرم رفتم و از یه بانک تقاضای وام کردم با توجه به آشنایی که با رئیس شعبه داشتم مراحل اولیه کار سریع پیش رفت متاسفانه رئیس خیلی بی موقع جابجا شد و معاون دیوثش که خیلی تیپ مذهبی و مکتبی هم داشت پرونده منو دست گرفت پیله کرد که باید یه سند دیگه در کنار سند مغازه ای که میخوای بخری معرفی کنی چون اون تجاریه و خلاصه دردسرتون ندم کار رو پیچوند اون موقع با یه زنی رفیق بودم که خیلی دوستم داشت وضعش هم خیلی خوب بود تو همین ماجرای تعمیرکاری تو خونش باهم آشنا شدیم و رابطه داشتیم ولی کلاً پیله بود و یه سالی بود ولم نمیکرد زهرا تو همین رفت و آمدها متوجه گیرکار من شد و گفت من سند آپارتمانم رو بهت میدم بذار گروی بانک زرنگ بود میخواست چارمیخم کنه خب البته منم استقبال کردم خیالم راحت بود قسطشو میدم و مشکلی پیش نمیاد منتها شرط کردم هیچوقت ازین کارش به عنوان گروکشی سوء استفاده نکنه طبعاً باید با هم با مدارک میرفتیم بانک همین کارم کردیم اما ازونجایی که اون معاون مادر جنده نمیخواست کار من انجام شه و دید یه تیکه ناز مثل زهرا داره برام مایه میذاره خیلی بهش زور اومد و بهانه آورد وخلاصه بدجوری دعوامون شد و داد و بیداد و مامور و آخرش هم جلوی زهرا و همه کارمندا و مشتریهای بانک با فریاد گفت تو اگر شرف داشتی برای یه وام نمیرفتی زیر بلیت این خانم و کلاشو برنمیداشتی منو میگی انگار آب یخ ریختن روم خیلی مسائل دیگه پیش اومد که فاکتور می گیرم و نمینویسم بعدم شنیدم که به زهرا زنگ زده بوده و گفته تو مثل خواهر منی چرا برای این آدم میخوای سند بذاری و تلفن زهرا تو مدارکی که اونروز ارائه دادیم بود و خلاصه ما وامو نگرفتیم و بعد هم ماجرا پشت ماجرا و من دیگه صاحب مغازه نشدم چون تو نخ ازدواج هم نبودم دیگه به صرافت خرید ملک و مغازه هم نیفتادم اما کینه این حرومزاده بد جوری رو دلم سنگینی میکرد ازین دعوا یکی دو سالی گذشته بود تا روزیکه یکی از برندها باهام تماس گرفت و من برای نصب لوازم پک کامل رفتم یه خونه ای تو پونک رسیدم به آدرس مورد نظر و رفتم بالا لوازم مربوط به جهیزیه بود یه آقایی در رو باز کرد که من بعداً فهمیدم برادر عروسه تبریک گفتم و مشغول شدم کلی هم معذرت خواهی کرد که ببخشید اینجا هیچ وسیله پذیرایی نیست و همه چی آکبنده راستم میگفت یه خانم تر و تمیز آس هم اونجا بود که خواهر عروس بود و بدجوری آمار میداد آشپزخونه اپن بود در حین کار سرمو بلند کردم گفتم برگه گارانتی ساید کجاست که چشمتون روز بد نبینه انگار برق منو گرفت روی دیوار عکس یه خانم و آقا رو دیدم که تابلو بود عروس و داماد همین خونه هستن عروس خیلی زیبا بود اما کس خوارش مهم کسی بود که کنارش بود جناب آقای معاون بانک تو نخ عکس بودم که پسره اومد و گفت نمیدونم همش توی خود دستگاه هاست و دید من به عکس خیره شدم داشت تابلو میشد که گفتم چه زوج برازنده ای به پای هم پیر شن ایشالا چه داماد خوشتیپی حتما تاجره که جرات کرده با این مخارج تو این روزگار زن بگیره میخواستم مطمئن شم خود بی ناموسشه گفت نه بابا تاجر کجا بود آقا معاون بانکه این وسطا خواهرش هم هی میومد و حال پخش میکرد و میگفت خدا شانس بده بعد گفت میشه زحمت بکشید لباسشویی منم سرویس کنین من که از خدام بود بیشتر به خاطر اینکه آمار معاون رو در بیارم آدرس و تلفن گرفتم و توهمین حرفا که زیاد هم بود و من دیگه نمینویسم چون میدونم همتون از دم کونتون گشاده و حوصلتون تنگ فهمیدم اسمش مهشیده تنها زندگی میکنه و بیوه اس مطمئن بودم میکنمش و انصافاً خیلی خوشکل و خوش هیکل هم بود اما تو سر من فکر دیگه ای دور میزد گفتم فعلاً که درگیر عروسی خواهرتون هستین سرتون خلوت شد هماهنگ کنیدکه جواب داد اگر امروز هم بتونی بیای خیلی خوبه من تو این سالها دیگه خوب یاد گرفتم که وقتی طرف تا الان با کلمات شما بیاین بفرمایید صحبت میکرد و یدفعه لحنش عوض میشه و دیگه مفرد خطابت میکنه و میگه تو بیا کی میای قطعا یه ماجرایی پشتشه برای بعداز ظهر قرار گذاشتیم خلاصه کارا رو انجام دادم اما برای اینکه بهانه داشته باشم که دوباره بیام تو این خونه فیلتر تصفیه آب ساید رو برداشتم و گفتم مشکل داره فعلا بدون فیلتر نصب کردم تا کارتون راه بیفته و مراسم برگزار شه بهشون بگید سرشون که خلوت شد به این شماره زنگ بزنن بیام روبراش کنم بعدش فقط شماره موبایل رو دادم و زیرش نوشتم سرویسکار چون فامیلیم تابلوئه و زیاد معمول نیست اون دیوث اگر فامیلیم رو میدید با توجه به شغلم شاید میفهمید و کار خراب میشد امضاء رو گرفتم و تسویه حساب و خدافظ به شرکت هم اطلاع دادم که فیلتر مشکل داره و بعد از مراسم میرم نصب و رضایتنامه هم گرفتم رفتم خونه دوش و ناهار و کش نمیدم بعدازظهر رفتم خونه مهشید خانم خواهر عروس و ماشینشو سرویس کردم و صد البته تا دوازده یکِ شب کردمش نزدیک 4 5 ساعت گاییدمش چند بار مادرش و خواهرش زنگ زدن که وسط این همه کار کجایی گفت حالم خوب نیست نمیدونم چرا یدفعه پریود شدم خلاصه بهانه آورد این که خواهر زن معاون رو میگاییدم برام خیلی جذاب بود ولی همه فکر من گاییدن زن اون کسکش بود اما از خواهرزنش میتونستم کلی اطلاعات بگیرم بعد از اون شب زیاد باهم در تماس بودیم و سکس داشتیم و انصافاً پارتنر بی نظیری بود دیگه دقیقاً از روز و محل عروسی و همه چیز با خبر بودم در حین این رفت و آمدها بعد از سکس که دراز میکشیدیم یا خیلی وقتا که از پشت لاپایی میکردمش این پوزیشن وارم آپ دست گرمی منه از زندگی بی سرانجامش با شوهر سابقش درددل میکرد که اصلاً برام مهم نبود اما اون وسطا در مورد مهتاب زن معاون کلی اطلاعات ازش میگرفتم و اون بیچاره بی خبر از همه جا برام تعریف میکرد که فقط اون میدونه مهتاب پرده نداشته و با دونفر دوست بوده یکی شهرستان دوره دانشجویی و دیگری هم سال قبلش تو همین تهران و جفتشون میکردنش بعد رفته ترمیم پرده و شده عروس باکره این آقای مذهبی خشکه مقدس البته اون درد دل میکرد که من دختر پاک و دست نخورده ای بودم و صادقانه زندگی کردم اما زندگیم خراب شد ولی مهتاب این همه شیطنت کرد و پردشم دوخت و حالا با یه معاون بانک که قراره بزودی رئیس هم بشه ازدواج کرده البته از شوهر مهتاب خیلی بدش میومد و متنفر بود ازش هیچوقت نپرسیدم چرا اینارو تو مستی میگفت و روحشم خبر نداشت تو سر من چی میگذره آشوبی تو دلم برپا بود که نمیدونید فقط حواسم به گوشی بود که زنگ بخوره و برم اونجا انقدر استرس داشتم نمیفهمیدم چکارمیکنم از دفتر هم پیگیر فیلتر شدن که گفتم قراره خودشون خبر بدن احتمالا رفتن ماه عسل اما از طریق مهشید میدونستم که تهرانن و فقط سه روز رفتن کیش حالا چرا کسکش پیگیری نمیکرد نمیدونم خیلی طول کشید تا اونچه که منتظرش بودم اتفاق افتاد و یه آقایی زنگ زد و گفت آقا پس کی میای این فیلتر و خود مادرجندش بود گفتم قرار بود شما خبر بدید طلبکار بود بچه کونی خب میدونستم که باید تو یه روز کاری برم که اون جاکش سرکار باشه از طرفی پس فرداش میشد آخر برج که میدونید بانکها خیلی سرشون شلوغه و باید آمار ماهیانه بگیرن گفتم پس فردا صبح میام یه جورایی ته دلم قرص شد که یارو خونه نیست چون حتما باید تو شعبه باشه قرارمون قطعی شد و گفت منتظر هستیم حدس میزدم که نمیذاره زنش تنها بمونه و همینطور هم شد به مهشید گفتم دامادتون زنگ زده که برم برای سایدشون گفت میدونم مهتاب گفته اگه میشه فردا صبح بیا اینجا میخوان بیان برای یخچال خیلی طولانی شد اگرقسمت نشد بقیشو تعریف کنم همین الان انقدری بگم که عروس خانم رو گاییدم بدجوری هم گاییدم و چنان با حرص و عصبانیت میکردمش که میترسید ولی میداد شیرین ترین لحظه جایی بود که از پشت میکردمش و میگفتم به شوهرت و خوار مادرش فحش بده و دوسه بار آبم رو ریختم رو عکس عروسیشون خودش میگرفت زیر کیرم اما هیچوقت نه مهشید فهمید من مهتاب رو میکنم نه مهتاب فهمید مهشید رو میکنم فقط با یه ترفندی خودمو به معاون نشون دادم و این شَک بزرگ رو تو دلش کاشتم که آیا من نو عروسشو گاییدم یا نه زجر همین شک برای تمام عمرش بسه تا همین جاش هم خیلی طولانی شد میدونم شما بیشتر از خوندن جزئیات سکس لذت میبرید اما این کلیت ماجرا بود جزئیات رابطه با مهتاب و مهشید رو براتون خواهم نوشت اگر این کون گشاد بگذارد 9 85 9 86 8 3 8 1 9 88 8 8 3 9 8 7 8 1 9 84 9 88 8 7 8 2 9 85 8 8 7 9 86 8 9 87 8 3 8 9 85 2 9 88 9 8 7 8 8 7 9 86 8 ادامه نوشته

التاريخ: مارس 19 ، 2019

اترك تعليق

لن يتم نشر عنوان بريدك الإلكتروني. الحقول المشار إليها إلزامية *