تحميل

الجبهة أعطته حشرة

0 الرؤى
0%

بدأ الأمر عندما وصل فيلم مثير هنا وشاهدته لأول مرة في فيلم

كانت بدلة بنطلون مصممة بشكل جيد للغاية مع طراز سيارة عالية الجودة ، وكانت مثيرة وطويلة ورياضية

كان كاري شاه بوجه جذاب

عندما تنظر إلى عينيه ، إذا لم تتحرك بعد فوات الأوان ، فسوف يمسك بك ، تمامًا كما أمسك بي ، وكان من المثير للاهتمام أنه كان يغازل.

وكنت أراقب السيارة سرا من خلف النافذة

كان مع والدته عندما أوقف سيارته مع باقة من الزهور الكبيرة على جانب منزلنا ودق الجرس.

لهذا السبب كنا ننتظر كوس من البداية

لقد رأيتها وتحققت منها جيدًا ، لكنها كانت موضة جديدة بالنسبة لي ، مهما كانت ، لم يكن عمري أكثر من 17 عامًا في ذلك الوقت ، وكنت أمارس الجنس مع قصتي الخاصة.

لكنني كنت أعرف الكثير من الأشياء جيدًا وكنت أفكر في إيران بسبب ذلك

لم أعد طفلة ، لكن الجميع نظر إلي بعيون طفل ، ليس لأني كنت صغيراً من حيث الحجم ، بل لأنني كبرت بالكامل ، وكان لديّ ثدي جميل وجسدي كان في حالة جيدة بسبب الرياضة كنت أفعل. دعنا نمر في تلك الليلة وعندما غادرت أنا وأختي وحدنا أخبرته كيف كان الأمر. لقد أحب ذلك أيضًا ، لكنه لم يعجبه. قال إنه لم يكن سيئًا ، لكن يمكنك أن ترى في أعين أنه كان جيدًا جدًا. مرت بضعة أشهر وكان ذلك الفتى الغريب الذي رأيناه في تلك الليلة الآن صهرًا لعائلتنا ، وسيمًا ووسيمًا. وزارينج نوع من كل شيء ، ودود للغاية وذو دم دافئ ، نوع الشخص الذي إذا كنت معه بمفرده لمدة 10 أيام ، فلا يزال لديه شيء جديد ليقوله. مرت وفي كل مرة رأينا القمر الآخر ، بدا الأمر كما لو أن قضيبًا ساخنًا يتم دفعه في قلبي ، ولست بحاجة إلى كرة تذكارية. في هذه الأشهر القليلة ، اختلطنا ببعضنا البعض ، بطريقة ما ، قرأ مشاعري ، لكنه كان حريصًا جدًا على عدم تفويت صافرة حتى حل الصيف وكان الطقس حارًا. كانت أيام الجمعة في كثير من الأحيان في منطقتنا ظننت أنني برفقته حتى أتى إلى منزلنا ليلة الجمعة ، وكان سيأتي إلى منزلنا في ليالي الجمعة ، وكانا ينامان معًا في غرفة أختي ليلًا ، وأيًا كان الأمر فهي زوجته ، واضطررت إلى افتقادها ، والتسلل عبر شرفة الغرفة في بعض الليالي. كنت في طريقي إلى غرفة أختي وكنت أرى ما كانوا يفعلونه معًا من خلال النافذة وكان جسدي كله مشتعلًا. ذهب إلى اعتاد هو وألمانيا القدوم إلى منزلنا في تلك الليالي حتى لا نكون وحدنا. حسنًا ، لقد كانت فرصة جيدة. في الأيام التي لم يكن لدينا فيها عمل ، كنا نذهب أنا وأختي إلى حمام السباحة في الفناء ، والذي كان متاحًا فقط في الصيف. عندما كانت أختي تغمز بها ، كانت تضايقني ولكي لا تخجل نفسها ، كانت تقفز في المسبح أو تختبئ في الجاكوزي ، وذلك كان عندما أكون شقيًا وأذهب للجلوس في حجرها أو الركوب في حجرها بحجة اللعب المشاغب. يمكن سماع صوت أختي. باختصار ، كانت شبكة كلما رأيتها في حمام السباحة ، كنت أستخدمها للوصول إلى نفسي حتى يوم واحد عندما كانت أختي في فترة الحيض ولم تأت إلى المسبح وكانت تجلس على قمة حوض السباحة. كنت أسبح في المسبح مع زوج ابنتنا العزيز. جلس ملل وذهبت إلى الغرفة لأن الجو كان حارًا. استغلت الموقف وبدأت أمزح مع رضا. كان الأمر كما لو أنه سيأتي تحت الماء وبحجة رغبته في جرني إلى الماء ، كان يمسك بساقي ويعانقني. كان يفعل ذلك وأحيانًا كان يمسك بي بين ذراعيه ويلتصق بي من الخلف. لا يمكنك تصديق أنه سيأخذني في السحب وسأظل متمسكًا إنه أكثر من ذلك. مكان يتشبث بي فيه التقدم من الخلف ويداه على ثديي ، شعرت أن ثديي كانا مشدودان ولم أكن في مزاجي على الإطلاق ، لكنه فعل هذا كثيرًا لدرجة أنه جعلني أشعر من النشوة بيد ناعمة وشعرت وكأن قدمي مرتخية لأنه كان في هذا الموقف ، لقد ضغط علي كثيرًا لدرجة أنه آلمني للحظة ، كما لاحظ ونأى بنفسه عني وخرج من البركة مع مزحة وضحك وذهب إلى الحمام واغتسل بسرعة. أخذت منشفة وذهبت إلى الحمام. لم أكن أعرف ماذا أفعل ، لكن ظهري كان يؤلمني. بعد السباحة لمدة ربع ساعة ، خرجت وذهبت لأستحم. رضا از حمام در اومده بود بهش گفتم بدجوری کمرم درد گرفته اونهم از من عذر خواهی کرد.ولی یک برق خواستی تو چشمش بود اون گفت چیزی نشده فقط ضربه خورده و از حمام بیرون اومد.شب که شد همه با هم رفتیم بیرون غذا خوردیم و و ساعت 11 شب بود که برگشتیم خانه ولی خواهرم اصلا حال خوبی نداشت منم میدونستم وقتی که مریض اصلا نمیشه باهاش حرف زد و بیشتر مواقع میخوابه رفتم لباس هام رو عوض کردم و امدم و تلویزیون رو روشن کردیم یه فیلم خیلی قشنگ داشت پخش میکرد که اولش بود من نشستم به فیلم دیدن که رضا هم اومد پایین توی سالن و یک نوشیدنی برا خودش و یکی برای من ریخت و شروع کردیم به صحبت و فیلم دیدن خواهرم که بالا خواب بود و میدونستم وقتی که خواب باشه یه توپ هم که در کنن بیدار نمیشه.از هر دری حرف زدیم تا اینکه گفت کمرت چطوره منم گفتم بد نیست ولی هنوز یک کمی درد داره گفت توری نیست بیا دراز بکش تا برات ماساژ بدم تا ماهیچه هاش ول کونه منم از خدا خواسته رفتم پتو آوردم و روی شکم دراز کشیدم اونم اومد کنارم و شروع کرد از روی لباس ماساژ دادن اطراف ستون فقرا تم و کمی بعد گفت شکمت رو بالا بیار تا بلوزت رو بالا بزنم و من یکمی شکمم رو از زمین بلند کردم تا بلوزم رو تا بالای کمر بالا زد حالا دیگه دستاش رو روی تنم حس میکردم دستای گرم و مردونش رو که من رو از خودم بیخود میکرد ولی وحشت داشتم که نکنه آرزو از خواب بیدار بشه و تمام حس شنواییم روبه کار برده بودم که صدایی رو بشنوم و از طرفی هم با تمام وجود لذت میبردم اون چیزی که خیلی وقت تو ذهنم داشتم رو به واقعیت رسیده میدیدم .رضا هم تو کارش وارد بود شروع کرد به ماساژ دادن از پایین به بالا و منهم گرم میشدم باز اون تنور وجودم شروع به آتیش گرفتن کرده بود و همینطور بالا تر میومد تا اینکه به بند سوتینم رسید خیلی راحت توی یک حرکت بازش کرد سینه های من که حجیم شده بودن خودشون رو آزاد حس میکردن و اون هنوز دستای گرمش رو روی تنم تاب میداد من دیگه مال خودم نبودم رهای رها شده بودم و اون شروع به پایین اومدن کرد از دو طرف و از زیر بغلم دستاش رو به سینهام رسنده بود منهم که مثل آدم هایی که به صلیب کشیده شده باشند هیچ حرکتی نمیکردم و اون شروع کرد به لمسس سینه هام اروم اروم روی سینه ها بالا و پایین میرفت تمام تنم شده بود آتیش گرم و دستای اون گرم تر از بدن من حس میکردم هر کجا که دست میگذاش بدنم میسوخت، بسیار نرم و راحت من حس میکردم توی این حالت نمیتونه راحت سینه های من رو خوب مالش بده یه حرکتی کردم و خودم رو چرخوندم و اونم به من کمک کرد انچنا آرام و لطیف که حس میکردم وزنم در حد یک پر کاهه، خیلی راحت شروع کرد به لمس گل سینه هام دیگه دیونه شده بودم وقتی لبهاش رو روی لبهای خودم حس کردم حس میکردم تمام دنیا مال من شده و گرمای وجودش رو شروع به خوردن کردم لبهای گوشتی اون روی لبهای من بود و من با تمام وجود لبهاش رو میخوردم و رضا هم در جواب من دستهاش روی سینه های من بالا و پایین میرفت و آتیش بدنم رو بیشتر میکرد اروم اروم حس کردم دستاش پایین تر میرن و قصد باز کردن دکمه و زیپ شلوارم رو دارن یه مقاومتی کردم و اون منصرف شد و باز روی سینه های من برگشت لبهاش رو از لبهای من جدا کرد و توی چشمم نگاه کرد شهوت و تمنا رو از توی چشمای من میخوند لبهایش رو روی گل سینه هام گذاشت و شروع به مک زدن سر سینه های من کرد سینه های من گل انداخته بود و برجسته و با هر مکی که میزد حس قشنگی تمام وجودم رو میگرفت و دیوانم میکرد دستای من رو گرفت و روی مردانگی خودش قرار داد برجستگی اون رو حس میکردم و بزرگتر از اونی بود که تصورش رو میکردم .منم با ضرب آهنگ مک های که به سینه هام میزد اون مردانگی رو فشار میدادم کمی که گذشت زیپ شلوارش رو باز کرد و دستم رو داخل شورتش برد دستم به مردانگی اون که خورد احساس عجیبی بهم دست داد اونرو توی دستم گرفتم و اون هنوز مشغول مک زدن به سینه های من بود و من با دستم شروع به مالش اون کردم واقعاً از گرمای اون لذت میبردم بعد از کلی کلنجار بالاخره تونست زیپ شلوار من رو هم باز کنه دیگه برام هیچ چیزی مهم نبود شلوارم رو پایین کشید و شروع به بوسیدن از روی سینه هام تا شکمم کرد و هر چی سرش پایین تر می آمد لذت من چند برابر میشد و دستم توی موهای اون فرو کرده بودم و چنگ میزدم و اون شروع به خارج کردن شلوار و شورت من از پاهای من کرد و لبهاش رو رو آلتم حس کردم خیسی زبونش رو که به لبه های آلتم میخورد گرمای اون لبها تمام وجودم رو پر کرده بود اهسته و گرم روی تنم بالا و پایین میرفت حس عجیبی تنم رو گرفته بود تمام عضلات بدنم رو حس میکردم منقبض شده و یک انرژی عظیمی تمام تنم رو فرا گرفته با تمام قوا سرش رو بین پاهای خودم فشار میدادم و اون هم با فشار بیشتری آلتم رو مک میزد من دیگه قادر به حرکت کردن نبودم تمام تنم شل شد دیگه کاملا در اختیار اون بودم .پس از یک وقفه اون باز شروع کرد به بالا اومدن، باز روی گل سینهای من بود و اونارو مک میزد دیگه تو این حالت هر دو لخت بودیم.

التاريخ: يوليو شنومكس، شنومكس
الجهات الفاعلة: أدريانا ديفيل
سوبر فيلم أجنبي اشخاص سلطان ثقة إسقاط جاء الليل انارو انجور هذا هو أخيراً صدق او لا تصدق سيء جدا انتفاخ تسليط الضوء تصادم عدنا أكبر انا أجلس دعنا نمر وافته المنية كنا قبلة أكثر تقدم صيف الصيف تلویزیون نوعا ما نوعا ما استدرت شيئا ما نحن غيورون عائلة للنوم تودد يتمنى محبوب أختى أنفسهم أكلنا سعيدة يديه حلو كنت أعلم انا مجنون مجنون توصيل تم الاستلام أيام أيام سعادة صدريتي تذكار سينهام Sîn های الصدور الليالي حصلت على اهتمام شلواش سروالي نسمع انا مشاغب عزيزنا تماما حب الهال جزرة قتال اشتعلت ذلك الحرارة شفتيه عضلة خصوصاً ملاحظات الرجولة رجولته مردن رجاله رجولته مقاومة من حين لآخر موقع كنت آخذ انت تقفز ترمش يلتصقون انا ملزم انها تلتصق نائم يريد هى تأكل كنت آكل يقرأ أعطيت كنت أعلم كنت ارى رأينا سوف أوصل كان سيذهب كنت ذاهبا نحن ذاهبون اعتدت أن أضرب كنت أقود أنه أحرق ستصبح يستطع كنت أفعل كانوا يفعلون كنت أسحب تستطيع ضعها استغرق لا تكون أنا لم أقبله لم يكن لدي لم يكن لدينا لم ينجح لم أفعل لا تجلب لم يأت لا تستطيع انا لم اعرف نمشهاز أنت لا تستهين لم أفعل لا يبقى المشروبات من هنا أيضًا تحقق من ذلك هل حقا الحقيقة یواشکي بتستر

اترك تعليق

لن يتم نشر عنوان بريدك الإلكتروني. الحقول المشار إليها إلزامية *