عندما أصبحت زوجة عمي أمي

0 الرؤى
0%

بدأت القصة عندما أحضر لي أحد أصدقائي كيسًا من الدهون والسمنة والزنا القديم (حوالي 40 إلى 50 عامًا). في البداية ، لم أرغب في رؤيته لأنني لم أرغب في مثل هذا الزنا من قبل. في ذلك ، ولكن بعد أن رأيته ، أحببته كثيرًا. والدتي والمرأة العادية كانتا من هذا الزنا. أعتقد أن والدتي تبلغ من العمر 44 عامًا والمرأة العادية تبلغ من العمر 41 عامًا. من الأفضل أن أقول أنني اضطررت إلى ذلك لأن كلاهما كانا شادور ديني. ولا سيما أمي ، التي تمكنت أنا وابني من رؤيتها عارية مرة واحدة فقط بالصدفة. كانت زوجة عمي في نفس الوضع ، ولكن منذ ذلك الحين لم أر جسدها ، ولم أهتم بها كثيرًا.

حتى ذات يوم كنت وحدي في المنزل كالمعتاد وكان والدي في العمل متأخرًا عن العمل وكنت مشغولًا بدراستي عندما جاءت أمي إلى غرفتي وأخبرتني أنها ذاهبة إلى الحمام وإذا جاءت زوجة عمي ، أخبرها أن تجلس حتى أتمكن من الخروج. أوه ، لقد رتبوا بالفعل لمصفف الشعر. أحيانًا كان يرتدي سرواله القصير في الغرفة وينسى أن يلتقطها ويتركها في الخزانة. كنت أفركها أمام شخص كان سمينًا وأخرق. لكنني كنت حريصًا على عدم سكبه على وجهي. أوه ، لقد فات الأوان بالنسبة لي. بعد أن جاءت زوجة عمي ، ذهبت لأحضر لها بعض الشراب. كنت أيضًا قيلولة في المطبخ. عندما أحضرت الشراب ، رأيت في الغرفة أنه ليس زوجة عمي. وضعت الصينية على المنضدة وجلست لوحدي. نظرت إلى الأريكة والتلفزيون. طرقت. لم تغسل يديك ولم يكن هناك أخبار عنه ، لذلك كنت أكثر دهشة. أعني ، أين يمكن أن يذهب. للحظة ، اعتقدت أنه ما كان يجب أن يذهب إلى غرفتي. كان يعلم أن هذا هو سبب قيامه بذلك كان يعرف نفسه قريبًا جدًا مني) ركضت بسرعة إلى غرفتي ... لا يمكنك تصديق ما رأيته. كانت زوجة عمي جالسة على السرير وسراويل أمي في يدها. لقد ذهبت. لم أكن على بعد خطوات قليلة من غرفتي عندما صاح زميلي في الغرفة ، "حامد ، تعال ، لدي بطاقة في الغرفة." أخبرته ألا يفكر بشكل سيء في قول شيء ما. انظر إلى زوجة عمي. كنت أبرر عملي عندما قاطعني وقال: ما هذا؟ ماذا قلت؟ كان يشير إلى سراويل أمي التي شعرت بها مع الكريم والبصق. لم يكن لدي ما أقوله. ذهب باك أبرام أمام زوجة عمي التي تقسم باسمي. ماذا يمكنك أن تخبرني ، أنت على حق ، لكن يا الله لا تقل أي شيء لأمك. الآن دعنا نذهب ، إذا خرجت أمي من الحمام ورأتنا هنا ، فسيتم الكشف عن كل شيء. لقد وضعت هذا على رأس جوش حتى تأتي والدتك. الذهاب إلى الحلاق أتسوق سويًا. نفدت أيضًا من المنزل. كنت أتجول في الشارع مثل هذا وكنت أفكر في هذه الباقة التي صنعتها. لم يكن هناك من طريقة لتهدئة نفسي. لقد أحببت نرجس منذ أن كانت طفلة ، ولم نتمكن من أن نكون سويًا بسبب معتقدات بابا وعمنا. للأسف ، كانت زوجة أمنا وعمنا متدينة أيضًا ، ولم يكن بإمكاننا أن نكون سعداء في وسطهم. كان الليل عندما أتيت لا. ذهبت مباشرة إلى غرفتي. ما زلت لا أعرف ما إذا كانت زوجة عمي قد أخبرت والدتي أم لا ، لذلك لم أترك غرفتي حتى أتت والدتي إلى حامد لتناول العشاء. كنت الشخص الذي لا يعرف ما حدث ونمت. عندما رأيت زوجة عمي تراسل ، فقدت كل نومي. لقد حللت الأمر لدرجة أنني أدخلت كلمة مرور هاتفي بشكل غير صحيح عدة مرات. عندما فتحت الرسالة القصيرة ، رأيت كتابة حميد. أريد التحدث معك غدًا في الساعة 2 الساعة. لم أنم حتى الصباح. علمت أن ابن عمنا لن يستسلم حتى نهاية حاجبي. ركضت خارج المنزل دون تناول الإفطار. كنت أقود في الشارع حتى الساعة 2. رأيت نرجسة ، لم أجب على ذلك. كنت خائفًا من أن عمتي قالت لها شيئًا وكنت أخشى أن يكون الخط مشغولاً ولا تستطيع زوجة عمي الاتصال. بعد 2 دقائق اتصلت زوجة عمي. قلت مرحباً لكنها لم تجب قالت والدتك لم تفهم شيئا؟ قلت لا ، شكرًا لك. كان لدي كريم صنعها. قال ، "أنا أحب ذلك ، لا يزال لديك لسان!"

في الصباح الباكر ، حزمت أمتعتي وذهبت إلى منزل عمي. يا له من سر منك. بعد حديث الأمس ، حتى أنني أعددت زوجة عمي لممارسة الجنس. لكنني ما زلت لا أصدق ذلك. لدي علاقة معي. عندما وصلت إلى الزقاق ، للتأكد من أن منزل شخص ما ليس زوجة عمي ، قمت بإرسال رسالة نصية إلى زوجة عمي وأخبرتها أن تحضر؟ یه لحظه بهخودم گفتم اگه منظوری داشته لااقل باید لباسای عادیشو عوض می کرد واسه همین بی خیال سکس رفتم تو.زن عمو یه ماکسی عربی پوشیده بود با روسری.رو مبل نشستم و سرمو پایین گرفته بودم.هنوز خجالت میکشیدم سرمو بالا بگیرم و تو چشمای زن عمو نگاه کنم.گفت چایی میخوری گفتم نه.گفت اینجور که نمیشه باید یه چیزی بوخوری.تو دلم گفتم اگه نوک سینه هاتو بدی حتما میخوردم.داشت چایی می ریخت واسم که از تو اشپزخونه داد زد گفت شروع کن.گفتم چیو گفت این که چرا اون کارو کردی باشورت مامانت؟گفتم زنعمو اذیت نکن من یه غلطی کردم تاوانشم ابرومبود که دادم رفت چیمیخوای دیگه؟گفت اگه بخوام باهام باشی چی؟گفتم چی؟گفت هیچی به جای این که با شورت مامانت این کارو بکنی با من بکن؟گفتم شوخینکن زن عمو من اهل این کارانیستم.گفت خفه شو تا دیروزبا شورت مادرت حال میکردی حالا با غیرت شدی؟گفتم ولی اخه زن عمو تو فکر اینو نمی کنی کسی بفهمه و ابرو واسه هر دومون نمونه؟گفت خنگه نمیخوام که کاری کنم که کسی بفهمه.فقط واسه یه بار.گفتم خب؟گفت فقط قول بده به کسی چیزی نگی.گفتم من باید از شما قول بگیرم نه شما از من.گفت هر دومون مطمئن شیم بهتره.گفتم خب حالا باید چیکار کنیم؟گفت خودتم انگارخیلی دوست داری؟گفتم شوخی نکن زن عمو زود بگو چون کار دارم.می دونستم باید اینجوری پیش برم که تابلو نشه.گفت هیچی وایس الان میام دیدم رفت تو اتاقشون و یه کتاب با خودش اورد.اونجوری که من فهمیدم انگار یه کتاب درمورد مسائل زناشویی بود.گفت هر چیمن می گم تو هم بگو.گفتم مگه چیه؟گفت هیچی فقط می خوام رابطمون شرعی شه.داشتم از خنده می ترکیدم.گفته زن عمو این کارا معنی نداره.گفت من مثل تو نیستم باید شرعی شه(نمی دونم خودشو به خریت زده بود یاواقعا کم داشت که نمی دونست زن شوهر دار نمی تونه بدون این که طلاقبگیره با یکی دیگه رابطه شرعی داشته باشه)منم که از خدا خواسته هیچی بروز ندادم و گفتم باشه شروع کن.بعد از این که چند خط عربی خوند و منم تکرار کردم گفت حالا تمام شد میتونیم با هم راحت باشیم.فتم یعنی زن عمو الان شما زنمی؟گفت اره.گفتم حالا اگه بخوام با زنم سکس داشته باشم چی؟گفت من امادم.گفتم مطمئنی کسی نمیاد اینموقع؟گفت اره نرگس که تا ساعت 5 کلاس داره عمو هم تا دیر وقت نمیاد خونه.گفتم پس بریم تو اتاقتون.گفت نه همین جا بهتره.منمکه هیچی متوجه نمی شدم دیگه زود پریدم رو زن عمو و روسریشو باز کردم.تو خواب هم نمی دیدم با یه زن چاق و سفید مثل زن عمو سکس داشته باشم.بعد که روسریشو در اوردم ماکسیشو از پایین بردم بالا گفتم دستاتو بالا بگیر تا دراد.می خواستم زود لختش کنم و پستونای سفیدشو ببینم.جوری لباسشو در اوردم که فکرکنم پاره شد.همین کارم خیلی ناراحتش کرد گفت چته وحشی ارم .هنوز نمی دونست می خوام چیکار کنم باهاش.یه سوتین سفید معمولی تنش بود با یه شورت کرم رنگ.دوست داشتم سوتینشودر نیارمو.واسه همین یکی از سینه هاشو از تو سوتینش در اوردم و انداختم رو سوتینش و اون یکی سینش توسوتین بود.شورتشو هم در اوردمکونش خیلی بزرگ بود.خودمم زود لخت شدم گفتم حالت سگس بشین.گفت اگه می خوای ازجلو بکنی بزار رو کمر بخوابم.گفتم نه اونجوری بهتره.زود مجبورش کردم که حالت سگس بشینه.بعد یه تف زدم به کیرم دیدم زیاد لیزش نکرد.رفتم جلو زن عمو گفتم بکنش تو دهنت تا لیز شه گفت نه حالم بهم می خوره.گفتملااقل یه زره.گفت نه امکاننداره.گفتم خب یه زره تف بریز رو کیرم .این حرفمو گوش کرد و تف کرد رو سر کیرم .سریع پریدم پشتش و کیرمو لای لمبه های نرمش بالا وپایین مردم.چند بار این کارو کردم تا خوب نرم شه بین لمبه های گندش.گفتم اماده ای گفت اره ولی ارم.معلوم بود خیلی حشریه اخه هی اه و اوه میکرد.منمکه همینو میخواستم زود کیرمو بردم دمه سوراخ کونش.متوجه نشد می خوام بکنم تو کونش واسه همین معطل نکردمو حل دادم رفت تو.خیلی راحت کیرم رفت تو ولی یه هو زن عمو جیغ کشید و گفت درش بیار.حسابی حشری شده بود گفتم خفه شو بزار کارمو بکنم.این قدر کردم تو کونش که گریش گرفت .به شدت داشت گریه می کرد.دلم واسش سوخت وکیرم کشیدم بیرون.دیدم هیچی نمیگه و فقط گریه میکنه.رفتم جلوش و بوسش کردم گفتم ببخشید زنعمو یه لحظه ازخودم بی خود شدم.جوابمو نداد.واسه این که ارومش کنم گفتم زن عمو خیلی دوست داشتم یه زنی مثل شما و مامان رو بکنم واسه همین نتونستمجلو خودمو بگیرم.همین جور که داشتم باهاش حرف می زدم نوک پستوناش رو هم می مالوندم.می دونستم باز تحریکش می کنه و واقعا هم تحریکش کرد.دیگه گریه نمی کرد و داشت به حرفام گوش می کرد.گفتم زن عمو حالا اجازه می دی شروع کنم؟گفت اگه جواب سئوالمو بدی اره.گفتم بفرما.گفت مامانتمکردی؟گفتم نه زن عمو اون خیلی مذهبیه.گفت خب باشه ولی به نظر من اونم خیلی دوست داره تو بکنیش.گفتم اخه پسرشم گفت حالا هر چی… گفتم زن عمو یه چیزی بگم؟گفت اره.گفتم زن عمو می زاری وقتی می کنمت اسم مامانمو بیارم و فکر کنم اونودارم میکنم؟گفت اره اگه به منم حال بدی.گفتم قول می دم.بعد زود زن عمو رو خوابوندم رو کمر و گفتم کستو بازکن.کسشوبا دستاش باز کرد.بالای کسشمو داشتولی اطرافش نه.زود یه کاندوم زدم و کیرمو جا دادمتو کسش.تا کیرم رفت توکس زن عمو دیدم چشاشو بست و یه اوووووف بلند گفت.کیرم تا اخر تو کسش بود هنوز تلمبه نزده بودم که گفتم مامان؟زن عمو حواسش نبود چی می گم واسه همین زدم رو سینش دیدم چشاشوباز کرد گفت چته گفتم چرا جواب نمی دی وقتی می گم مامان؟گفت درد داشتم حواسم نبود.گفتم از حالا حواستوجمع کن جون حمید.کیرمو باز تا اخر کردم تو وگفتم مامان؟گفت جونم گفتم پاهاتو دور کمرمحلقه کن تا کیر پسرت بهتر بره توش.دستامو هم بردم زیر کمرش و کاری کردمکه نوک پستونش بیوفته جلودهنم.داشتم اروم اروم تلمبه می زدم.زن عمو داشت جیغ می زد از شهوت.یه ربع همین جوری داشتم می کردمش.نوک پستونش زده بود بیرون اندازه یه بند انگشت.این قدر نرم بود که باورنمیکنید.از اینحرکت خسته شدم اخه خوب حشریم نمیکرد واسه همین گفتم مامان می زاری بکنم تو کونت؟دیدم زن عمو جواب داد نه دردم میاد(جدی بهم گفت)دیدم گه یه ساعت هم اصرار کنم فایده نداره واسه همین به زور زن عمو رو برگردوندم رو شکم.دو هزاریش افتاد که باز می خوام بکنم تو کونش.واسه همین بهم گفت حمید اگه بازبخوای شروع کنی به خدا نمی زارم دیگه.گفتم اگه می تونی نزار.داشت مرتب تقلا می کرد که از زیرم در بیاد.با اون شکم گنده و سینه های پف کردش اندازه یه بچه هم زور نداشت.منم درست کیرمو گذاشته بودم بین لمبه هاش و داشتم تف می ریختم بین لمبه هاش.دیگه همه چی اماده بود زود کیرمو کردم لای کونش ولی نرفت توسوراخ.دیدم هی میخواد به زور پاشه واسه همین عصبانی شدم و زدم تو صورتش وخوابوندمش و گفتم اگه بازم تکون بخوری بازم می زنمت.داشت گریه می کرد.جوری گریه میکرد که انگار خواستم به زور جرش بدم.فرصتو مناسب دیدم که کیرمو بکنم تو سوراخ.بازم تف زدم و این بار با دستم کیرمو کردم تو سوراخ مامانم!

التاريخ: مارس 3 ، 2018

اترك تعليق

لن يتم نشر عنوان بريدك الإلكتروني. الحقول المشار إليها إلزامية *