Aunt Shahnaz

0 views
0%

I only have one aunt in the world. When I was a child, our blood was in the village. They used to rub lemon with his cousin. They rubbed it on themselves. Let's play. He told me to sweep the room. Then my duodenum had grown bigger. I rubbed it on him.

By the time I got older, I used to see his jokes with his peers pointing fingers at each other. When he went to wash his hands, he would not come out for half an hour. He was their neighbor. One day he told me to tell Khalat to remember that we have a job. I also told Khalem. First he said ok. I went to get it, but it took a long time. When he came, I saw that his face was red and the button on his shirt was closed. I was giving a feeling of wanting, he was always whispering with his friend, they were laughing, but they were not even kicking each other. This process passed until we came to their city. I saw that he was twenty years old.I would touch her or look at her body. My wife used to explain to me that she used to say that this aunt, even though she is old, but the fire is all over, always tells me to lend that's daughter to me.

خلاصه یه روز خونه تنها بودم دیدم تلفن زنگ زد گوشی رو برداشتم خالم بود بعد از احوال پرسی تو صداش یه دردی احساس کردم گفتم خاله چی شده؟ گفت هیچ چی خانمت کجاس ؟گفتم دو روزه رفته خونه باباش گفت پس تنهایی ؟ گفتم اره کاری داری ؟گفت بیا خونمون کارت دارم منم تعجب کردم گفتم چه طور شده هیچ موقع این طوری با من حرف نمی زد رفتم در خونشون زنگ زدم رفتم بالا با من رو بوسی کرد رفتیم تو تعارف کرد گفت بشین تا شربت بیارم وقتی رفت اشپز خونه دیدم پاشو بد جور می زاره در واقع گشاد راه می ره از شوهرش سوال کردم گفت بیست روزی هست رفته بندر برا کار وقتی اومد قشنگ دیدم پاشو باز می زاره گفتم چی شده خاله ؟ گفت خاله جون شربتو بخور تا بگم منم شربتمو خوردم گفت خاله جون چیزی که بهت می گم فقط و فقط بین خودمون باشه حتی به زنتم چیزی نگو گفتم باشه حتما دوباره گفت من با تو راحت بودم ازت کمک خواستم ولی جایی درز نکنه ابروی خاله بره گفتم خاله جون ازمن خیالتون راحت گفت داود یه کاری کردم خودم خجالت می کشم بگم ولی چاره ای ندارم باید تو کمکم کنی من دونستم مسئله جنسیه گفتم خاله خجالت نداره فکر کن منم همون بچه کوچیکم که تو با من شوخی می کردی گفت اره خاله منم سر همین ازتو کمک خواستم ولی باز روم نمی شه گفتم خاله راحت باش مگه نگفتی کسی جز من نمی تونه کمکت کنه گفت داود زنت چند روزه رفته گفتم سه روزی هست گفت نرفتی بیاریش گفتم نه گفت اذیت نمی شی گفتم نه زیاد گفت ولی من این طوری نیستم الان اون نیست انگار مریضم گفتم اره سخته اخه بیست روزم واسه زنی مثل شما زیاده یه تکونی به خودش داد واخی گفت گفتم خاله جایت درد می کنه ؟گفت اره خاله جون سر همین به تو گفتم بیایی گفتم خوب بگو گفت صبح بچه ها رفتن سر کار منم دراز کشیدم خوابم برد خواب تورو دیدم گفتم خوب گفت داود جان فکر نکنی من رودارم یا قصدی دارم خودم خجالت می کشم بگم ولی چاره ندارم گفتم خاله تو خدا راحت باش ادامه داد خواب دیدم تو دار ی از اون کارا بامن می کنی خواستم خودمو راحت کنم تو خواب یکی زنگ زد منم ترسیدم یک دفعه بیدار شدم .منم منظورش فهمیدم گفتم خوب ادامه داد بیدار شدم خیلی بهم فشار می اومد خودمو مالیدم ولی نیفتاد رفتم سر یخچال واسه ترشی خیار چمبر گرفته بودم حالم خیلی خراب بود گذاشتم لای پام نشستم رو زمین حالم خراب شد نفهمیدم خیاره شکست رفت تو هرچه قدر تلاش کردم نتونستم درش بیارم به کس دیگه هم نمی تونستم بگم تا اینکه تو بذهنم اومدی گفتم با تو راحتم تو می تونی کمکم کنی گفتم خاله راحت باش شلوارتو در بیار شلوارشو در اورد گفتم بریم رو تخت من پیرن و شلوارم در اوردم خوابوندمش لبه تخت پاهاشو باز کردم اون خجالت می کشید گفتم خاله دیگه خجالت نداره لا پاشو نیگا کردم خیاره کلفت بود زیاد تو نرفته بود ولی خود خالم نمی تونسته در بیاره گفتم پاهاتو بالا نگه داراونم برد بالا وبا دستاش از کون ش گرفت نشستم رو زمین کیرم حسابی سیخ شده بود قشنگ شلوارکمو داده بود بالا دست بردم کوس خالم تا دستم خورد بالا کوسش یه اویییییی گفت که من بی اختیار جون گفتم به انگشت از بالا ویه انگشت ازپایین کردم تو کوسش انگشتام تو نمی رفت با زور کردم تو ودوباره با دو انگشت دست راستم از بالا گرفتم با دو انگشت دست چپم از پایین خیاررو گرقم وکشیدم بیرون کوسش ده سانتی باز مونده بو خالم خوشحال شد واخیشی گفت بمن گفت خاله جون دستت درد نکنه راحتم کردی پاها شو انداخت صدای بسته شدن کوسش یه حال بمن داد که گفتم اوییییی خاله نشست لبه تخت منو کشید طرف خودش یه بوسی ازم کرد گفتم خاله راحت شدی گفت از خیار اره ولی …… منظورش فهمیدم گفتم خاله راضیی با سر اشاره ای کرد کیرمو در اوردم بیروم یه جونییییی گفت که کیرم پرید بالا گفت خاله عجب چیزی داری جیگر ادمو حال می اره خوش بحال زنت من پاهاشو بردم بالا کیرمو با کوسش تنظیم کردم و تپوندم تو کوسش خیلی حال می کرد با هر ضربه من سینه هاش چرخ می زد تند تند می زدم گفت داود تو خدا وانسی بکوب بکوب جیغ زد ابشو ریخت اونقدر زیاد بود که از کنار کیرم اومد بیرون با دیدن این صحنه ابم با فشار ریخت تو کوسش کیرمو کشیدم بیرون همین طور اب از کوسش می ریخت بیرون خاله منو کشید طرف خودش وبغلم کرد وگفت خاله جون هم قربون خودت همو قربون کیر کلفت. Do not forget your aunt.

Date: February 13, 2018

Leave a Reply

Your email address Will not be published. Required fields are marked *