Sex after eight years

0 views
0%

ا هم تو چت اشنا شدیم دنبال یکی میگشت کارشو درست کنه که از دانشگاه تبریز انتقالی بگیره برا تهران منم گفتم اشنا دارم و دوستیمون شروع شد کلی تو اون سنه کم عاشق هم بودیم من سالم بود و زهرا سال اولین بار رفتم تبریز دیدمش الان که فکر میکنم میبینم خیلی تیپ و قیافش معمولی بود ولی اون موقعه برای من زیباترین دختر روی زمین بود اخه اولین دوست دخترم بود حتی با هم قرار ازدواج گذاشتیم و اسم بچه هامونم انتخاب کردیم داستان همینجور ادامه داشت سنمون بیشتر میشد بخاطره فاصله شهرهامون ما هم از هم دورتر میشدیم رابطمون شده بود تل و اس ام اس سالی یکی دوبار اگه نمایشگاه کتاب یا عید میشد در حد یه نصفه روز همو میدیم باهم سال اشنا شدیم تا اینکه تابستون بهم زنگ زد گفت خودش کارشناسی ارشد و خواهره کوچیکش کارشناسی قبول شدن تهران دارن میان دنبال خونه بگردن ازم خواست اگه میشه کمکشون کنم یه خونه یه جایه خوب پیدا کنن خلاصه سرتونو درد نیارم خونه پیدا کردیم اساس اوردن منم سریع دوستمو با خواهرش دوست کردم که باهم باشیم یادم نمیره اولین بار رفتیم خونشون شب خوابیدیم منم کلی به خودم رسیده بودمو تر تمیز کرده بودم بعد از شامو قلیونو ورق بازی کردن جا انداختیم که بخوابیم نیما دوستم و لیلا خواهر زهرا تو حال خوابیدن ما هم تو اتاق بعد از کلی مراسم اولیه عشق بازی بالا تنه رو لخت کردیم مثلان نشون دادیم که خیلی واردیم چون دفعه اولش بود میخواست سکس داشته باشه زده نشه از من تا اومدم دستمو ببرم پایین گفت نمیشه چراغ قرمزه ای کیر خوردم ای کیر خوردم ولی به روی خودم نیاوردم از تو حالم صدای اون دو تا میومد که سکس میکردن تا صبح مردم از شق درد شاید باورتون نشه ولی از سال تا همین سال البته اوایلش من هر وقت میرفتم پیشش فقط سکس ما شده بود لب بازی و خوردن برای هم دیگه دلیلش هم این بود که میگفت من میخوام اولین کسی که منو از جلو با عقب میکنه شوهرم باشه پس یا با هم ازدواج کنیم یا به همین راضی باش خلاصه روزا همین جور میگذشت که خودش پیشنهاد داد بیا با یکی از دوستام اشنا شو دوست صمیمش بود و عاشق سکس کلی بهتر از خودش بود باهم دوست شدیم و رابطمون خوب بود اکیپی بیرون میرفتم و زهرا هم باهمون میومد تا اینکه از بخت بد من دوست دختر من که اسمش راحله بود و شیرازی درسش تموم شد و باید برمیگشت شیراز من دوباره عزا گرفته بودم که دوست دختر هات مثله این از کجا گیر بیارم و دوباره باید میرفتم سراغ زهرا که همون به قوله خودش سکس معنوی با هم داشته باشیم من که منعی سکس معنوی رو نفهمیدم ببخشید سرتونو درد میارم راحله رفت و موندمو زهرا بهار ساله بود که بهم زنگ زد که میای پیشم شب تنهام گفتم من بیام دردسر داره من سکس میخوام توام که نمیتونی گفت تو رو خدا بیا تنهام حوصلم سره میره راستش میلم کشیده برام بخوری گفتم ولمون کن تورو خدا من میام تورو ارضا میکنم بعد تو کنتو میکنی به من شب بخیر میگی گفت تو بیا قول میدم یکاری برات بکنم گفتم از این قول ها زیاد دادی چند دفعه گفتی بیا یه کاری میکنم سره کارم گذاشتی گفت نه امشب قوله قول امشب به چیزی که میخوای میرسی گفتم باشه ببینیمو تعریف کنیم میدونستم بازم سره کارم برم اولش برام ساک میزنه بعد من براش میخورم بعدشم به سرعت برق و باد لباش میپوشه یکم خرم میکنه بعد میخوابیم با خودم گفتم امشب دیگه باید حتمان بکنمش شده با زور باید بکنم زنگ زدم به دوستم که راهنمای سکسی من بود قضیه رو گفتم اونم گفت کرم زایلوژن بگیر هم روان کنندس هم بی حس میکنه البنه کم منم رفتم هم قرص وایگرا گرفتم هم کرم مربوطرو سفارشهای زهرا جون رو هم گرفتم خیلی خوشحال و خندون راه افتادم سمت خونش ساعت حدودای شب بود رسیدم دیدم خانم برا اولین بار به خودش رسیده ارایش کرده با یه شلوارک و تاپ سفید که سوتین هم نبسته بود تو چارچوب در ایستاده و لبخند میزنه گفتم به به عروس خانم چه خبره امشب اینجا خوشگل کردی گفت من همیشه خوشگل بودم چشمهای شما نمیدید راستی از زهرا بگم که دختر تقریبان ریزه با قد وزن حدودان که تو بدنش واقعان چیزه قابله توجهی نداشت بعد از کلی تشریفات جا انداختیم کنار هم دراز کشدیم من همین جور داشتم به قوله زهرا ور ور میکردم که دستشو اروم برد تو شلوارکم و شروع کرد به بازی کردن با کیرم اولین بار بود این کارو میکرد همیشه اول من شروع میکردم گفت این چقد کوچیکه چرا گفتم خوابیده باید باهاش بازی کنی تا بیدار شه گفت این که هر دفعه میومدی اینجا بیدار بود الان چرا خوابه گفتم از بس که تو تحویلش نگرفتی جاهایی که دوست داشت بره نذاشتی دیگه حسه بیداری نداره گفت بزار الان بیدارش میکنم یه جاهایی میبرش که دیگه نخوابه شروع کردم ازش لب گرفتن خدایی خوب لب میداد همچین محکم اروم اروم امدم رو گردنش و لاله های گوشش میبوسیدم و لیس میزدم تاپشو از تنش در اوردم و شروع کردم به خوردن سینهای کوچیکش که خیلی دوستشون داشتم با خوردن سینه هاش حسابی تحریک میشد اونم دستش تو شرت من بود به کیرم که حالا دیگه قد راست کرده بود بازی میکرد صدای اه و نالش اتاق رو برداشته بود خودشو از زیم خلاص کردو گفت بده کیرتو میخوام بخورمش که خیلی دلم براش تنگ شده منم تو یه حرکت شلوارکو کندمو کیرو در اختیارش گذاشتم واقعان عالی ساک میزد تو این چند سال از بس برا من ساک زده بود حرفه ای شده بود منم تو اوج لذت بودم که شروع کرد به خوردن و
Licking my eggs I loved this job I also did not work I pulled down his pants I got in a state I started eating someone soaked for a few minutes we were in this state that I felt my baby was coming I let her go I told her I'm coming she made her movements faster ninety minutes her head I came up, I was satisfied, I rested a bit, I was told that you can eat me, I'm scared, I'm coming, I'm still standing upright, of course, with Viagra properties, I said no, I'm not going to please you from behind Anjouri, he said I'm putting this in my mouth by force I think he's leaving. I told him to go. Let me remember. You promised me tonight. He said you can not eat first. I'm coming. I rubbed it and he said to the hole, "I feel my hole is swollen." In a very frightened voice, he said, "Mohammad, do not hurt me." I continued to eat for a while. I played with a hole in the finger with one finger. I got up quickly. I picked up Niva cream, which was in the corner of the room. I was knowing that I would satisfy him. I opened it well, the other half of my body was in the corner, I also had an account, I was doing it, I really had a narrow hole, I was flying in the sky, I could not hear Zahra's voice, I was moving back and forth very slowly, I was enjoying it, I lifted her to sleep I threw it at him and saw that he was sighing and moaning and biting his lips. I told him, "Are you doing it? I felt like I was comingI quickly pulled out and emptied his stomach. I had really had a hole that was really tight that I had been in my shoes for all these years. Unfortunately, I ate it. Ms. Yad made a small tremor for a few minutes. She was satisfied. At the same time, she was telling me that she was satisfied. It was good, I said, my dear, you were great, he said, I was better than Rahela, I said, yes, my dear, he should blow the horn in front of you. Reach it so that you do not miss it. I really have to thank Rahela Joon with these good words.

Date: July 15, 2018

Leave a Reply

Your email address Will not be published. Required fields are marked *