La historia que les quiero contar es mi primera relación sexual en mi juventud.
Dado que mi historia es real, exprese su opinión con la realidad y no jure.
Tengo 18 años y vivo con mis padres y mi hermano pequeño. La historia empezó cuando mis padres estaban de viaje en el extranjero, yo no podía ir porque tenía un problema de servicio y nos quedamos en casa con mi hermano que tenía 12 años para que no estuviéramos solos, no hay comida para nosotros y… do el cuerpo. En resumen, mis padres se fueron y ellos vinieron.
Khalem, de 28 años, aún no está casado y tiene una licenciatura en partería y no tiene un buen trabajo y quiere continuar su educación. Es por eso que está estudiando para obtener una licenciatura. Estaba en Internet. Después de mi el abuelo estaba dormido, fui a sexo sexy… Dejé la computadora encendida por 2 noches para descargar y dormí.
Nuestra casa era de dos pisos, con una habitación en el segundo piso, Khalem, durmiendo con mi abuela en el segundo piso, y mi hermano y yo en la habitación de arriba, siempre dormía con una camiseta de voleibol porque era verano. El primer día Quería irme a la cama, eran alrededor de las 10-2 en punto cuando todavía no estaba dormido cuando escuché una voz en la planta baja cuando se abrió. La habitación se abrió. Khalem llamó lentamente. Vio que no me despertaba. Él se adelantó. No entendí nada durante tres o cuatro minutos, porque no había ningún sonido. Él se ríe (oh, solía peinarme el vello corporal todas las semanas y no tenía ningún vello en mi cuerpo excepto mi cabello) Mientras estaba mirando en el espejo, Khalem se adelantó. زود چشم هام رو بستم حس كردم كه يكي داره به شرتم دست ميزنه اره خالم بود داش يواشكي كيرم رو از شرتم در مي آورد همين طوري داشت با اون بازي ميكرد كير من هم داشت شق ميشود برا همين زود خودم رو تكون دادم و خالم هم كيرم رو ول كرد رفت سراغ كامپيوترم ديد كه روشن حدود نيم ساعت هم با اون ور رفت و رفت پايين صبح كه بلند شدم به روي خودم نياوردم نميدونين خالم چي شده بود طوري آرايش كرده بود كه نگو ديگه داشتم ديوونه ميشودم كه فهميدم قضيه ي شب باعث شده اين كار و بكنه بعد از صبحونه لباسم رو پوشيدم و داداشم رو بردم كلاس زبان خارجي و برگشتم خونه وقتي خونه رسيدم ديدم كه مادر بزرگم هنوز خوابه و خالم نيست رفتم بالا اتاق خودم صداي ميومد در رو باز نكردم يواشكي چيزي آوردم گذاشتم زي پام و از بالا در با صحنه اي روبه رو شدم كه تا حالا از نزديك نديده بودم خالم در حالي كه به مانيتور كامپيوترنگاه ميكرد لخت داشت با خو دش ور ميرفت وقتي بدنش رو ديدم هوش از كلم پريد بدنش سفيد بود نميدونم اون سينه هاش رو كجا قايم ميكرد كه تا حالا نديده بودم همين جور مات مونده بودم كه يك نگاهي با ساعت كرد زود لباسش رو پوشيد و سي دي از كامپيوتر آورد بيرون و گذاشت كيفش و خودش رو جم و جور كرد من هم زود رفتم دم در و در رو دوباره باز كردم اومدم تو البته صدا ميزدم خاله ديدم در باز كرد و اومد گفت داداشت رو بردي كلاس گفتم اره گفت حالا ميتوني بري بخوابي تا استراحت كني من هم كه ميدونستم براي چي ميگه زود لباسام رو در آوردم رفتم توي اتاقم بخوابم كا ديديم كيف خاله بالا جا مونده كيفش رو يواشكي باز كردم ديدم تقريبا 5 تا دي وي دي توي كامپيوتر نگاه كردم ديدم همشون فيلم سوپر زود كيف رو بستم بردم يايين يك شلوارك پوشيده بودم با يك زير پيراهني وقتي رسيدم پايين به عمد كيف رو طوري انداختم زمين كه دي وي دي ها ريختن زمين ديدم خاله حول كرد زود به من گفت كه اين ها دي وي دي ها خام هستن من هم زود گفتم چه خوب خاله جون من هم اتفاقا ميخواستم برم بخرم يكيش رو ميدي به من هر كاري كردم نشد از زيرش در رفت من تا شب تو فكر خالم بودم شب رفتم دوش بگيرم داداشم رو صدا زدم كه بياد پشت من رو كيسه بكشه كه يهو ديدم خالم اومد تو گفت داداشت رفته دست شويي من اين كار رو برات ميكنم من كه شرت تنم بود خالم كيسش رو كشيد من هم كه تو فكرش بودم كيرم مثل آنتن شق شده بود از زير شرت معلوم بودوقتي ميخواست با آب پشتم رو بشوره بهش گفتم لباسات كثيف ميشه خودم ميشورم دست بر نداشت شروع كرد به شستن طوري دستش رو كمرو پشتم ميكشيد كه من هم حشريم زده بود بالا و خالم بدتر از من ولي هر دومون خجالت ميكشيديم بلاخره خاله جون كير ما رو ديد و با خنده از حموم رفت بيرون من هم از حموم اومدم بيرون و از خالم تشكر كردم رفتم اوتاقم طبق معمول وقتي ساعت 2 شد خواستم بخوابم كه ديدم تشنم رفتم تا آب بخورم ديدي زدم توي اتاق مادر بزگ و خاله ديدم خالم نيست يواشكي همه جارو گشتم خبري نبود رفتم از حياط طبقه ي همكف رو ببينم كه ديدم چراغش روشن رفتم از لاي در حياط ببينم كه چه خبر ديدم كه خالم دار توي تلويزيون اون فيلم ها رو تماشا ميكنه خودش هم نشسته جلو تلويزين لخت لخت داره با خودش ور ميره كيرم از شق شدن داشت ميتركيد تا ده دقيقه همين طوري بود تا تحمل نياوردم و شروع كردم به جق زدن كه يك دفهه ديدم كه خالم بلند شد فوري رفتم اتاقم بعد از چهار پنج دقيقه ديدم اومد اتاق من هم كه خودم رو به خواي زده بودم و يواشكي داشتم ديدش ميزدم اومد كنارم خوابيد خودش رو به من چسبوند حي ميگفت كه چي ميشود تو همسرم باشي من هم كه گيرم دوباره شق شده بود داشتم حشري ميشودم كه ديگه تحمل نياوردم و گقتم يواش اره خالم جا خورد فوري خودش رو جمع و جور كرد تا خواست بلند بشه من نذاشتم گفتم خاله جون كجا مگه نميخواي همسرت باشم وقتي اين رو شنيد كمي نرم شد و گفت قول ميدي به كسي نگي من هم كه از خدام بود گفتم اره رفتم بغلش كنم گفت نه بايد بريم طبقه ي پايين كه مادر بزرگت و برادرت رو بيدار نكنيم دستم رو گرفت و رفتيم پايين دو تا لحاف تشك آورد انداخت و دراز كشيد گفت بيا شروع كنيم من هم گفتم باشه خاله جون كه ديدم عصباني شد گفت به همسرت ميگي خاله از اين به بعد بايد به من بگي مهسا من هم قبول كردم رفتم بغلش تا 5 دقيقه فقط از هم لب ميگرفتيم. من لباي مهساجون رو ميخوردم و اون هم مال من رو.
Nos acostamos juntos. Tenía curiosidad y dije que me gustaría hacer una pregunta. No te molestarás.
Mahsa Joon: No.
Pregunta: ¿Por qué nunca se ha casado?
Mahsa Joon: Cuando tenía entre 20 y 25 años, tuve 3 pretendientes, pero como no tenía buenos ingresos y no estaba de acuerdo en continuar con mi educación, los rechacé. Ninguno vino hasta ahora. La próxima vez, si él viene, responde Bueno, Mahsa también dijo que encontré uno, si no hay problema con Nia.
Luego nos levantamos, fuimos a la heladera, hicimos dos almíbares, comimos y después tuvo sexo.
Me volví hacia Mahsa y le dije que era suficiente por esta noche. Quiero ir al baño. Él dijo: "Bueno, ¿qué pasa? Vamos a ir juntos". No quité a mi tía de Kun. Le dije Khalem, "¿A quién puedo quitarte?" Dijimos que deberíamos tener sexo, pero si salía el agua, debería ponerla en mi boca, no en mi coño. También acepté. Empecé a bombear más fácilmente que la próxima vez. . Empecé a bombear. Khalem dejó de abrazarme. Oh, oh, dijo. Me duele. Dijo que no. Voy a buscar agua Viene Mahsa Joon Voy a buscar agua La saqué de su bolsillo No estaba satisfecho, dije: "Te satisfaré bien". Lo puse a dormir boca arriba otra vez. Oh, él dijo de inmediato: "Ya basta, mi agua está llegando". Nos lavamos la cabeza y nos fuimos. salí del baño. Me puse la camisa para irme a dormir a escondidas. Khalem volvió y me dijo: "¿Cómo estás? Abracé a tu esposa".
Se acabó la historia del primer y segundo día, esperen a que continúe la historia
