دانلود

Llegó al cielo quitándose los shorts azules

0 vistas
0%

Jundeh trae a la dama

Fecha: Septiembre 4, 2019

Un pensamiento sobre "Llegó al cielo quitándose los shorts azules"

  1. hola soy de una de las ciudades del sur esta historia que les quiero contar es completamente cierta
    Tenía 24 años cuando sucedió esta historia.
    La historia empezó cuando compré un Pride que había comprado con miles de préstamos y la desgracia en una empresa lejana.
    Estaba trabajando en la ciudad, alquilé un automóvil de la empresa, era el conductor de varios ingenieros, uno de estos ingenieros estaba trabajando con su esposa, era estudiante en el mismo campo cuando era niño en Teherán, y trabajaron juntos en este proyecto, chico
    Era alta, pero era una chica hermosa.
    Yo también, porque era creyente del lado de mi esposo, no le presté ninguna atención en absoluto. Tenía una licenciatura, pero no estaba empleada y me obligaron a hacerlo.
    اون روز کذایی خانم مهندس خانوادش براتفریح هوس جنوب کرده بودن واقامهندس چون خودش نمیتونست بره دنبالشون ازمن خواست تا این کار روانجام بدم ومن به اتفاق خانم راهی شدیم بریم شهر برابردنشون به خانه چونکه خرید هم داشتن زودتر رفتیم تا خانم مهندس خرید کنه .بعدازخرید کردن که رفتیم راه اهن دنبال خانوادش گفتن قطار توراه خراب شده ودو الی سه ساعت تهقیر داره .خانم مهندس به مهندس زنگ زد که چکار کنه برگرده شرکت یابمونه خونه دوباره بره دنبال خانوادش که مهندس گفت بمون ودوباره برو دنبالشون وبمن هم گفت که برم وبعدازدوساعت دیگه برم دنبال خانم مهندس رفتم خانم مهندس رو رسوندم وازم پرسید که چکار میکنم منم گفتم همین اطراف میمونم تا وقت بگدره اونم قبول کرده ورفت خونه که یک اپارتمان بود که ازبالا بیرون رو هم میدید ناگفته نماند هواهم خیلی گرم بود ومن گاهی میرفتم تو ماشین کلر روشن میکردم وگاهی هم بخاطر بنزین میومدم بیرون تا یک ساعتی گذشت وخانم مهندس از بالا بیرون رونگاه کرد دید من بیرونم وکلی عرق کردم که تا من روبه این وضع دید امد پاین گفت چراکلرماشین روروشن نمیکنی ومن هم ناچرا گفتم که ماشین داع میکنه چندلحطه صبر کرد ورفت منم تو حال خودم بودم که دیدم ازپنجره صدام زد که بیا بالا یه شربت خونک بخورومن هم که ادم شرمو بودم بعداز کلی تعارف رفتم رفتم بالا که دیدم در خانه بازه وبه من میگه که بیا تومن که رودروایستی داشتم هرچی گفتم ممنون همین جا خوبه ولی اون قبول نمیکردتامجبور شدم برم تو ولی در رونیم باز گذاشتم که خانم از تو اشپز خونه امد بیرون ومستقیم رفت درو بست من که اصلا تواین مایه ها نبودم کاملا سرم پایین بود واصلا به اطرافم توجهی نمیکردم که دیدم دوتا دست بایه سینی کوچک شربت روبروم ایستاده سرم روبردم بالا که شربت روبگیرم وتشکر کنم که دیدم خانم مهندس با رکابی وشلوارک روبروم ایستاده من بچه شهرستانی که این جور لباس پوشیدن روتا اون لحطه ندیده بودم که صورتم سرخ شد وتمام بدنم به لرزه افتاد که اگه مهندس بیاد یاخونوادش من بااین همه بدهی که به این کارنیاز دارم چکنم تا باصدای خانم مهندس بخودم امدم که میگفت امین اقا چتون شده گرما زده شدین حالتون خوب نیست شربتتون روبخورد یه اب به صورتتون بزنید خوب میشید من هم کمی ازشربت رو خورد ورفتم طرف دستشویی ابی به صورتم زدم وخواستم برم که دوباره صدام زد که صبر کن تا زنگی بزنم ببینم کجا هستن که اگه هنوز دورن بریم شرکت که زنگ زد وخانوادش گفتن دوساعت دیگه میرسن ودوباره به شرکت زنگ زد که مهندس گفت نه دیگه نمیخادبیایی بمون وبمن هم گفت که دیگه شرکت نرم فقط برم دنبال خانواده خانم مهندس .خانم مهندس که هم ازطرف شوهرش وهم خانوادش خیالش راحت شده بود شروع کرد بامن درد دل کردن که اینجا تنهاست میخواد بره نمیتونه بمونه وخانوادش هم برای اینکه احساس تنهایی نکنه دارن میان واحتمال داره بااونا بره ازاین حرفها وبعدش هم شروع کرد از منپرسیدن که چرا انجاهستم وتو رزومم که مهندسم چرا دنبال یه کار درست نیستم ومن هم براش توضیح دادم که دیدم کنار من رودسته مبل نشسته وخط سینهاش بیرونه باز هم من اصلا تواین احوال نبودم که شروع کرد از دوست دخترام پرسیدن که کسی رودارم یاکه نه من هم گفتم داشتم ولی وضع مالیم خوب نبود عروس شده که یک مرتبه اززبونش دررفت وگفت به چه خوب که من تعجب کردم وبهش گفتم چرا که شروع کرد به گفتن که من ازهمون روزهای اول امدنم بتو علاقه پیدا کردم وتاالان هم بخاطر دیدن تو بوده که تونستم بمونم من که دهنم ازتعجب باز مونده بود نمیدونستم چی باید بگم فقط بهش گفتم اجازه دارم سیگار بکشم که گفت نه مهندس میفهمه که امدی بالا صایع است پس بهش گفتم میرم بیرون که گفت نه برو تو بالکن رفتم سیگاری روشن کردم که بکشم امد کنار در ایستاد گفت زود بیاتو هواگرمه کلر روشنه وهمسایها میبینن که من خاموش کردم وامدم تو وراهی بیرون شدم که از پشت منو گرفت وخودش روچسپوند به سینه من که تو رو خدا به کسی چیزی نگو معذرت میخوام که من ازخودم جداش کردم وبهش گفتم نترس من خودم بیشتر از شما میترسم چون که بپولش نیاز دارم امدم در روباز کنم برم بیرون وبرگشتم بهش نگاه کردم دیدم این اون خانم مهندس مغرور که کارگرها ازش حساب میبرن نیست چقدر مظلوم شده ودوست داشتنی که شیطان برمن هم غالب شد وگرفتمش محکم توبغلم وبهش گفتم اخه منو شما نمیشه گناه کبیره است که اشکش امد وشروع کرد به گریه که شوهرش ازلحاظ جنسی مشکل داره بخاطر چاقی ونمیتونه احتیاجشوبرطرف کنه خداببخشه که من هم نتونستم خودمونگه دارم لب تو لب شدیم وکم کم لباساشودر اوردم وتا جاهی که درتوانم بود بهش حال دادم لختش که کردم دیدم خدا چی افریده خوشکل خوش اندام بابوه تنی عالی که هفتاددرصد دست نخورده بود که صدای اه ونالش تا اسمون رسید از جلو که زدم ازش خواستم که از عقب بزنم که گفت هنوز این جور رابطی نداشتم واجا زه داد که باکلی درد تونستم ازعقب هم پلمبشو باز کنم وبعددوتایی توبغل هم روکاناپه دراز کشیدیم وبعدازچنددقیقه دوباره خواست دیگه هر چه گفت بهش گفتم نه چون گناه داره خودم هم بعدا پشیمون شدم ازکارم .

Deja un comentario para Amén j no Cancelar respuesta

Su dirección de correo electrónico no será publicada. Las areas obligatorias están marcadas como requeridas *