Azulejo chica

0 vistas
0%

Hola a todos. En primer lugar, quiero darme un apodo (Farzad). He leído la mayoría de las historias en este sitio en otro lugar antes, durante un período en el que estaba en una fase de mal sexo. Este es el recuerdo de la primera relación sexual que tuve. cuando tenía 1 años, y con eso han pasado 20 años y tuve sexo del tamaño de mi cabello en estos 3 años, pero nada de eso se puede hacer. El flujo comenzó desde aquí. Un día estaba acostado en mi habitación. y en la imaginación sexual cuando me sonaba el oído, el número era desconocido. La respuesta que di fue que había algunas chicas detrás de la línea. No, pero era muy bajo. Después de 3 minutos, nos despedimos de Las. Realmente se olvidó de decir que era un hijo de Isfahan.

Yaad lanzó un nuevo número durante unas horas. Odio este trabajo en el mundo y es imposible para mí llamar porque pensé que estaba bien. Me sorprendió, pero no lo traje a mí mismo. Después de media hora de dando vueltas, dijo: "Mi tía tranquila, mi nombre es Raha (me cambiaron el nombre) y tengo la misma edad, es decir, 15 años". Nunca había hecho esto antes y estaba tan orgulloso de que Benz lo hiciera. No me permite proponerle matrimonio a la chica. Nos alejamos de la historia principal. Iba a ir a Karaj, Isfahan, a verlo. Recuerdo a un chico gordo al teléfono. En ese momento, yo era estudiante de informática de segundo año, solía elogiarme mucho, pero la mayoría de las chicas Yuni comían con los ojos, pero mi maldito orgullo no me permitía hacer un movimiento. Estaba seguro de mí mismo, pero me decía, ¿y si voy allí y no me molesta?

خلاصه سوار اتوبوس شدم رفتم توو راه باهم اس بازی میکردیم تا اینکه حدود 9 شب رسیدم ترمینال.قبل رسیدن که باهم حرف زدیم گفت من 9.30 ترمینالم پیاده که شدم زنگیدم دیدم خاموشه یه لحظه سرم گیج رفتو افکار هجوم آوردن که اوس شدم اونم چجورش بازم شماره رو گرفتم بازم خاموش فکر اینکه شاید یکی از همکلاسیا این بلارو سرم آورده و آبروم پیش همه میخاد بره داشت دیونم میکرد بغض کرده بودم و داشتم به عالمو آدم فحش میدادم از جمله به خودم.توو همین افکار تندتند شماررو می گرفتم که می گفت خاموش است.واقعا کیر خورده بودم به معنای واقعیه کلمه.رفتم توو یکی از تعاونی ها که بلیط برگشت بگیرم واسه ساعت 12 شب داشت برا تهران منم گرفتم نشستم منتظر و توو فکر بودم ولی یه حسی بهم می گفت می بینمش واسه همین هر دختری میدیدم فکر میکردم اونه.رفتم توو حیاط ترمینال تاکسیا میومدن پیاده می کردن می رفتن یه تاکسی اومد 3 تا دختر توش بودن تاکسی یه لحظه وایساد دخترا نگام کردن بعدش تاکسی رفت منو میگی به یقین رسیدم که اونا بودن بعد 5 دیقه یه پراید که تابلو آژانس داشت توو 5 متری من نگه داشت یه دختر پشت نشسته بود که پیاده شد منو میگی چشام چهارتا شد یه تیکه به تمام معنا سریع تصمیمو گرفتم که باید مخشو بزنم که لاقل تا اینجا اومدمو کیر خوردم یه چیزی نصیبم بشه توو همون لحظه راننده که یه مرد مسن بود صدام کرد گفت مرد جوون گوشی داری بدی این خانم یه تماس باهاش بگیره گوشیش خاموش شده منم گوشی ندارم منم جواب دادم حتما بفرمایید دختره اومد جلو سلام کرد صدارو شناختم درسته خودش بود بهش گفتم من شماررو حفظم خودم می گیرم که خندش گرفت و گفت علی؟؟منم گفتم بله خانوم خوش قول.کلی ازم عذرخواهی کردو جریان خاموش شدن گوشیشو گفت.بعد یکم خوشوبش گفت شام خوردی؟منم که توو اون حال اصلا اشتها نداشتم با دیدن چنین تیکه ای اشتهام باز شده بود رفتیم رستوران شامو خوردیم حین شامو حرفا من چشام ازش جدا نمی شد همه زیباییش یه طرف چشماش یه طرف واقعا دیوانه کننده بود طبق گفنه های گذشتش من حواسم به رفتارش بود تا بفهمم نظر اون چیه معلوم بود جا خورده بعدها بهم می گفت از تصورتام خیلی قشنگتر بودی .ازش پرسیدم نظرت چیه درموردم؟خندید گفت نمی بینی حسابی خوش به حالمه!!خلاصه چند ساعتی باهم بودیم ومن فقط تونستم چندتا لب ازش بگیرم تا 10 دیقه قبل حرکتم باهم بودیم که زنگ زد آژانس اومد دنبالش منم رفتم سوار اتوبوس شدم تا نزدیکای صبح که من برسم داشتیم اس بازی می کردیمو از هم تعریف می کردیم.یه ماهی بازم تلفنی باهم بودیم که من گفتم باید باهم بریم شمال ولی قبول نکرد گفت بهونه ندارم که بتونم تنها برم بعد که من ناراحت شدم گفت توو کاشان یه خواهر داره که از شوهرش جدا شده و الان تنها زندگی می کنه و گفت بریم اونجا منم با سر قبول کردم چون دیگه مجبور نبودیم با هزار کلک جا واسه خودمون جور کنیم.خلاصش می کنم رفتیم کاشان رسیدیم دم آپارتمان خواهره در که باز شد باز چشام چهارتا شد هیچی توو قشنگی صورتو اندام از رها کم نداشت فقط یکم سن بالاتر می زد و جا افتاده تر.رفتیم توو بعد بغل بازی دو خواهر نوبت منم شد با رویا دست بدمو احوالپرسی کنم خیلی گرم تحویلمون گرفت شب بود شامو که حاضری بود دوره هم خوردیم بعد یکم گپ زدیم نوبت خوابیدن شد.رویا گفت من توو اون اتاق کوچیکه می خوابم شما ام هرجا دوست داشتین و راحتترین ما ام رفتیم توو اتاقی که تختش دونفره بود من ولو شدم روو تخت ولی رها از اتاق رفت بیرون گفت الان میام(اینو بالا یادم رفت بگم که منو رها پشت تلفن کلی تل سکس داشتیم و همه خواسته های همو می دونستیم)وقتی برگشت فکم قفل شده بود یه لباس شب توری صورتی تنش کرده بود زیرشم هیچی نپوشیده بود دیدن اندامش داشت دیوونم می کرد پاشدم عین وحشیا حمله کردم بهش که یه جمله بهم گفت که هنوزم صداقتشو احساسش می کنم گفت همش مال عشقمه هرجور و هرچقدر که بخواد.همون سرپا داشتیم لبای همو با ولع تمام می خوردیم که رها ازم خواست بغلش کنم درازش کنم رو تخت منم همین کارو کردم روو تخت که دراز کشید یه متری فاصله گرفتم ازش تا خوب نگاش کنم واقعا هیچی کم نداشت(تا الانم با دختری به زیبایی و اندام رها نخوابیدم)رفتم خوابیدم کنارش چون چند ساعتی راست کرده بودم توو راه تخمام داشت درد می کرد وقتی بهش گفتم رکابیو شلوارکمو در آورد الان فقط یه شرت مشکی پام بود از لبام شروع به خوردن کرد میومد پایین تا رسید به کیرم گرفت دستش زل زده بود بهش که یه دفعه گفت خیلی نازه هم بزرگه هم خوش فرم(اگه اندازشو می خواین دقیقا 20 سانته) شروع به لیسیدن سر کیرم کرد منم ازونجایی که چندین ساعت حشری بودم و تاحالا تجربه سکس نداشتم داشت آبم میومد که وقتی کیرمو کامل کرد توو دهنش دیگه نتونستم طاقت بیارم و ابم اومد که رها عقش گرفت قبلا پشت تلفن در مورد این موضوع حرف زده بودیم که من دوست دارم توو دهن طرفم ارضا شم اونم گفته بود نمیدونم بتونم یا نه وقتی من اینکارو بدون اینکه بگم کردم پرید توو گلوش که اینجوری شد بعد چندتا سرفه که حالش جا اومد با خنده گفت دیوونه چه خبرته چه زود اومدی منم شروع به توضیح دادن کردم بعد 10 دیقه که سربه سر هم گذاشتیم من باز راست کردم ولی اینبار خیالم راحت بود به زودی بندو آب نمیدم اینبار نوبت من بود یه حال اساسی بهش بدم از لباش شروع به خوردن کردم اومدم پایین رسیدم به سینه های معرکش عین دیوونه ها داشتم میخوردمشون که صدای رهارو در آوردم که داشت حال می کرد بعد توو حین خوردن دستمو رسوندم به کسش شروع به مالیدن کردم که دیگه داشت داد میزد منم عین خیالم نبود که رویا بشنوه 2 تا انگشتمو کردم توو کسش که حسابی داغو تنگو لزج بود داشتم بالا پایین می کردم با اونکه اون موقع از خوردن کس چندشم می شد ولی هم تمیزی کسه رها هم شهوت جذبم کرد که بخورم هنوزم یاد می کنم مزشو حس می کنم واقعا معرکه بود زبونمو تا ته می کردم توو کسش دیگه داشت موهامو ازجا می کند که صداش تغییر کرد بدنش سفت شد فهمیدم داره ارضا میشه کارمو سریع تر کردم که بیشتر بهش حال بده همه ابشو در کمال ناباوری خوردم ولو شد روو تخت کنارش دراز کشیدم چشماش خمار شده بود زیباییش داشت دیونم می کرد حرفی نمی زدم فقط داشتم نوازشش می کردم کیرم داشت می خوابید که رها متوجه شد و شروع به بازی باهاش کرد باز راست کردم اینبار یه ساک حسابی واسم زد حالا دیگه نوبت فتح کسش بود هیچوقت اون لحظرو یادم نمیره داشتم از هیجان می مردم برا بار اول می خواستم توی یه کس بذارم اونم چه کسی .
Estoy cansado de escribir, te lo dejo a ti, Weston, si te gusta y comentas, creo que es realmente una historia maravillosa.
Leí aquí que ser feliz es la mayor venganza que se le puede quitar a la vida, yo digo que el disfrute te hace feliz, así que disfruta lo más que puedas.

Fecha: marzo 1, 2018

Deje un comentario

Su dirección de correo electrónico no será publicada. Las areas obligatorias están marcadas como requeridas *