Zahra, mi compañera de chador

0 vistas
0%

سلام اسم من محمده و داستانی رو که می خوام براتون تعریف کنم مربوط به پنج سال پیش میشه زمانی که من تازه دانشگاه قبول شده بودم توی کلاس ما دختری بود که یه جورایی با بقیه دخترای کلاس فرق داشت دختری که از همون روز اول که دیدمش همه جوره عاشقش شدم اسمش زهرا بود و همانطور که گفتم واقعا با بقیه دخترا فرق داشت یه دختره چادری قد بلند و البته چیزی که با صورت خوشگلش زیباترش میکرد حالت خاص موهاش بود که از زیر چادر مثل یه کاکل بالا اومده بود وسکسیش میکرد همیشه یه لبخند خاصی رو لباش بود بر عکس بقیه دخترا دیر میمود دانشگاه و به محض اینکه کلاس تموم می شد میرفت به نظر میومد نامزد داره آخه حلقه دستش میکرد خلاصه ترم اول داشت تموم می شد و با وجود اینکه همه جوره تو کفش بودم فقط چند بار به صورت اتفاقی به هم سلام کرده بودیم از بچه ها هم شنیده بودم که شوهر داره ظاهرا هیچ راهی نداشت که بتونم بهش نزدیک بشم و کم کم داشتم بی خیال میشدم تا اینکه ترم دوم شروع شد و منم که دقیقه نودی بودم لحظه های آخر انتخاب واحد کرده بودم و مجبور شدم درس ریاضی رو با یه استادی بردارم که همه ازش فراری بودن اون هم ساعت چهار بعدازظهر جلسه اول که رفتم کلاس فقط چندتا دانشجو سره کلاس بودن که البته هیچ کدوم آشنا نبودن فقط یه نفر که با فاصله از بقیه یه گوشه تشسته بود آشنا بود بله زهرا رفتم جلو و بهش سلام کردم اون هم بر عکس ترم پیش به گرمی تحویلم گرفت ازش پرسیدم که چی شد شما هم این ساعت این در رو برداشتین اون هم کلی برام توضیح داد و حرف زد از اون به بعد کل هفته رو به اون دوجلسه کلاس ریاضی و زهرا فکر می کردم به بهونه حل تمرین می رفتم کنارش می نشستم و با هم حرف می زدیم ولی باورتون نمیشه ترم دوم هم داشت تموم می شد و من فقط ایمیل زهرا رو گرفته بودم اون هم واسه کارای درسی همش با خودم فکر میکردم که زهرا دختر خیلی خوب و نجیب و باخانواده ایه و تازه شوهر داره و اگه بهش پیشنهاد دوستی بدم باهام برخورد بدی میکنه و دیگه باهام حرف هم نمیزنه حتی موقعی که تلفنش رو گرفتم تا مدتها جرات نداشتم بهش زنگ بزنم تا اینکه یه روز بحث رو به خانواده هامون کشوندم و ازش پرسیدم که شما ازدواج کردین یا نه و اون خیلی راحت گفت که نه و همینجوری حلقه میندازه دستش فردای اون روز دلم رو زدم به دریا و بعد از اینکه دوساعتی توی دانشکده منتظرش موندم تا بیاد رفتم جلو و در حالی که نفسم داشت بند میومد بهش گفتم که ازش خوشم میاد و دوست دارم که بیشتر از اینا با هم آشنا شیم اون هم گفت که اهل این جور روابط نیست و باید روش فکر کنه راستش زهرا هیچ وقت به پیشنهاد دوستی من جواب مثبت نداد ولی از اون به بعد هر هفته با هم میرفتیم پارک و با هم حرف می زدیم حتی تابستون که شد روابطمون بیشتر هم شد و با هم سینما و کافی شاپ هم میرفتیم من فقط یک قدم با تمام آرزوهام فاصله داشتم بله در آوردن لباسای زهرا چیزی بود که در تمام اون یک سال بهش فکر میکردم تا اینکه یکی از دوستام که خونه خودشون شهرستان بود بهم گفت که تابستون کسی خونش نیست و میتونه کلید رو بهم بده فردای روزی که کلید رو از دوستم گرفتم به زهرا زنگ زدم و ازش خواستم بیاد خونه اونم بعد از کلی من من کردن گفت باشه ببینم چی میشه من هم روزه قبل رفتم و خونه رو مرتب کردم روزه بعد که با هم رفتیم توی خونه اولین بار بود که تونستم زهرا رو بدون چادر ببینم یه روسری قرمز خوشرنگ سرش کرده بود روی مبل کنار هم نشستیم و یه ساعتی با هم حرف زدیم من میگفتم که اونو دوست دارم و عاشقشم و اون هم میگفت منو دوست داره و به نظرش من با بقیه پسرا فرق دارم تا اینکه گفتم زهرا دوست دارم ببوسمت و همونطور که دستم دوره گردنش بود لبمو چسبوندم به لبش اون هم که دیگه حسابی حشری شده بود شروع کرد به لب گرفتن وقتی به خودم اومدم دیدم زهرا رو خوابوندم رو زمین و خوابیدم روش و دارم ازش لب میگیرم نمیدونم کی دکمه های مانتوش رو باز کرده بودم پستونای خوشگلش از زیر یه تیشرت آبی تنگ معلوم بود و من داشتم از روی تیشرتش سینه هاشو میمالوندم یه کم که به خودم اومدم بهش گفتم بریم داخل اتاق روی تخت و زهرا رو بردم داخل اتاق خواب روسریشو که در آورد دیوونم کرد موهای مشکی خوشگلشو پشت سرش جمع کرده بود چیزی که همیشه از زیر چادر جذابش میکرد مانتوشو که کامل درآوردم سینه های خوشگلش از زیر تیشرت زده بود بیرون ولی ترجیح دادم فعلا تیشرتو در نیارم خوابوندمش رو تخت و شروع کردم به لب گرفتن ازش و مالوندن سینه هاش وای باورم نمیشد زهرا اینقد حشری بشه پاهاشو آوردم بالا و شلوارشو درآوردم زیرش یه شرت توری سفید بود باورم نمیشد من به آرزوم رسیده باشم لحظه ای که شلواره زهرا رو بعد از یکسال که فقط توی رویاهام بهش فکر میکردم درآوردم بهترین لحظه زندگیم بود لباسای خودمو به جز شرت درآوردم و خوابیدم روش پستوناشو از زیر تیشرت درآوردم یه سوتین سفید داشت دیگه نمیتونستم تحمل کنم کیرم داشت از جا در میومد سوتینشو در آوردم و حسابی سینه هاشو خوردم کیرم داشت لای پاهاش رو کسش بازی میکرد دست کردم تو شرتش و حسابی کسشو که خیس شده بود مالوندم بهش گفتم دوست داری کیرمو بخوره اونم گفت از خداشه من نشستم و تکیه دادم به تخت و زهرا با حرص هر چه تمومتر کیرمو از شرتم درآورد و گذاشت دهنش کلی برام ساک زد بعد بهش گفتم زهرا دوست دارم کس نازتو بخورم اونوقت خوابوندمش و پاهاشو آوردم بالا فکر کنم ده دقیقه کسشو لیس میزدم دیگه تحمل نداشتم یه کم تف مالیدم توی سوراخ کونش کیرمو گذاشتم توش خیلی تنگ بود میدونستم خیلی دردش گرفته ولی صداش در نمیومد همش با صدای آروم التماسم میکرد که محمد آرومتر دوست داشتم التماسم کنه آه آه کردنشو دوست داشتم نمیخواستم اون لحظات تموم بشه همش به روز اول دانشگا فکر میکردم به روزایی که واسه یه سلام کردن به زهرا تا صبح خوابم نمیبرد حالا من داشتم زهرا رو میکردم و اون با تمام وجود اسم منو صدا میکرد آخ حیف کم کمک داشت آبم میومد و همه چی تموم میشد کیرمو از تو کونش درآوردم رفتم بالای سرش و گذاشتم دهنش زهرا اونقدر مست شده بود که تا قطره آخره آبمو مکید بعدش هم تا یه ساعتی توی بغل هم بودیم راسش هنوز هم باورم نمیشه من اینکارو کردم نوشته

Fecha: agosto de 5, 2018

Deje un comentario

Su dirección de correo electrónico no será publicada. Las areas obligatorias están marcadas como requeridas *