Sexo con chica soñada

0 vistas
0%

La hija de Daeim se llama Roya y tiene como dieciséis años, y cuando veo las fotos de super Baham, ella está muy pálida hasta que me siento en la computadora y le dije que cuando quisiera se la llevaría. Siempre estaba buscando un momento en el que vendría a nuestra casa con cualquier pretexto para ver la foto sobrenatural de Siri, no porque cada vez que viene, se desangra con su familia.

Un día, cuando estaba en el piso, fui al pie de las fotos y vi cómo mi padre tiraba a Saddam abajo para ir de compras. Tenemos invitados por la noche. Me levanté y bajé. La expresión del sueño aparece debajo. una excusa.

حدود ساعت هشت و بیست بود که اومدن رویا چه خوشکل شده بود هنوز ده دقیقه ای از امدنشون نگذشته بود که رویا بهم گفت راستی رضا یه سی دی دارم می خوام برام رایتش کنی بلد نیستم دایم بهم گفت ببین رضا بهش روش رایت کردنو یاد بده تا اینقدر مزاحم تو نشه گفتم دایی جان چه مزاحمتی بلند شدیم رفتیم بالا تو اتاق که رسیدیم یه سی دی از تو کیفش دراورد گفت اینه منم گفتم بذار تا سی دی خودمو اول رایت کنم بعد سی دی تو قبول کرد گفت اشکال نداره مانتومو در بیارم گفتم راحت باش منم زود سیستمو روشن کردم و رفتم سراغ پوشه عکسها اومد پیشم که بشینه رو صندلی کناریم که خوشکم زد یه تاپ بندی نازک تنش بود که سینه های کوچیکش از زیر اون معلوم بود نگاهش کردم ولی به روم نیاوردم بهم گفت چی میخوای رایت کنی ترانس گفتم عجب ترانه ای برام بزار که اگه خوب بود برام رایتش کنی من هم براش گذاشتم عکس اول که اومد رو مانیتور خودشو جمع کرد و گونه هاش سرخ شد چندتایی که رد شد گفتم میرم پایین یه چیزی بیارم برای خوردن به عکسها خیره شده بود چیزی نگفت از اتاق رفتم بیرون.رفتم پایین و شربت و میوه گذاشتم توی سینی که ببرم بالا که بابام به دایی گفت با یکی از دوستانش یه قراری داره میخوان با مامانم برن برای دیدن زمین شما هم میاین دایی هم گفت باشه .زمینی رو که بابام مخواست نشونشون بده با منزل حدود بست کیلومتری فاصله داشت بابام به من گفت رضا اگه آقای مهندس امد دم در بهش بگو که رفتن سر زمین گفتم باشه همه برنامه هام بهم ریخت چونکه رویا هم میباست باهاشون میرفت.گفتم برم به رویا بگم میخواین برین.که دایی گفت نه رویا بمونه تا برگردیم بلند شدند که برن مامانم گفت مواظب خودتون باشید و اگه دیر شد توی یخچال غذا هست بذار تو فر گرم کنید گفتم باشه تو کونم عروسی بود تا اینکه رفتن دم در که زنگ ایفن رو زدند بابام که جواب داد مهندس بود خیالم راحت شد به مهندس گفت داریم میایم پایین.ورفتند حالا خونه بوی خوبی داشت برای اینکه من و رویا تنها بودیم تا پنخ شش ساعت رفتم بالا روشو برگردوند به در گفت کجا رفتی دیر کردی دیگه داشت حوصلم سر می رفت پایین بودم بابا اینها رفتن برای دیدن زمین مهندس کی رفتن همین الان.بهش گفتم همشونو دیدی گفت نه منم بی معتلی براش گذاشتم اونم از عکسهای بکن بکن کمی خجالت کشید گفتتم مگه تا حالا از اینها ندیدی گفت این جوریشو نه بهش گفتم پس اگه زندشو ببینی چیکار میکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی هیچی.بهم گفت تو مگه زندشو دیدی گفتم آره خیلی گفت میشه بپورسم کی گفتم آره دوست دختر قبلیم سارا.گفت قشنگ بود گفتم فکر نکنم به اندازه تو قشنگ باشه گفت من چطور مگه آخه تو هم خوشکل ترشی هم اندامت وهم سینه هات رو فرم تر از اونه گفت مرسی ولی من همیشه وقتی توی اتاقم تنهام لخت خودمو که میبینم اصلا قشنگی نمیبینم چطور میگی قشنگه.بهش گفتم پسر نیستی که بفهمی راستی دوست پسر داری یا نه گفت نه چطور مگه همین طوری سوال کردم بعد شربتی روکه براش اورده بودم دادم دستش.با خودم گفتم امتحانش کنم یه تیر تو تاریکی بزنیم شاید به حدف خورد گفتم راستی سوتینت شمارش چنده فکر نکنم زیاد باشه چونکه سینه های کوچیکی داری گفت من خیلی وقتها سوتین نمی بندم این طور راحت ترم ولی شمارش چهلوپنج پنجاهی هست گفتم معلومه راستی نکشون.دیگه چیزی نگفتم گفت نک چیا گفتم چند لحظه صبر کن زود رفتم توی پوشه مدلها ویکی یکی رد میکردم و گفتم هر کدومشون که شبیه سینه هات بود بگو گفت چرا گفتم کار دارم می خوام ببینم نکشون چه رنگی.همین طور یکی یکی عکسها رد میشد تا یکیش که یه دختر بیست و دو سه ساله بود اومد گفت وایسا تقریبا شبیه به اینه.گفتم این نه بابا تو خودتو خیلی دست کم گرفتی فکر کنم مال تو خوشکل تر باشه اصلا چی میشد که عکس تو هم توی این عکسها بود گفت بین اینا الان خودم که اینجام گفتم چه فایده فقط یکمشون پیدان گفت سینه هامو میگی گفتم آره مگه میخوای ببینیشون گفتم خیلی دوست دارم بلند شدم رفتم پشت سرش ایستادم دستمو گذاشتم روی سینه هاش و کف دستم احساسشون کردم یکم که فشارشون دادم گفت ای دردم اومد گفتم از سینه های سارا سفترن دیدم چیزی نگفت گفتم صبر کن دستمو با پورویی بردم زیر تاپش و سینه هاشو لمس کردم وای که چه سینه هایی داشت گفتم مواظبم فشارشون نمیدم بهش گفتم نکشون چه رنگیه هنوز حرفم خشک نشده بود که تاپشو تا بالای سینه هاش دادم بالایه نگاه به سینه هاش کرد و بعد به من زود روشونو گرفت گفت حالا دیدی قشنگ نیستن گقتم من حرفی زدم دستاتو بردار ببینم تا بهت بگم دستاشو اوردم پایین چه سینه های خوش فورمی داشت دوست داشتی مثل سیب گازشون بگری دیگه طاقت نیاوردم رفتم زیر سینه هاش و نکشونو کردم تو دهن.گفت چیکار میکنی گفتم مزشم با سینه های سارا فرق میکنه.بعد بهش گفتم تا بابااینا نیومدن یه چیز باحال برات بزارم کیف کنی براش یه فیلم سوپر گذاشم باورش نمی شد که براش فیلم سوپر گذاشتم گفت خیلی دوست داشت که ببینه آخه دوستاش براش تعریف کرده بودن.کیف کرده بود بهش گفتم تا حالا از این کارا کردی گفت نه ولی یکی از دوستام که امده بود خونمون برام انجام داد.گفتم چی گفت برام تعریف کرد که یه فیلم دیده که زنه با خیار چکار میکنه گفتم کی گفت همین پارسال گفتم چیکارت کرد گفت بهش گفتم چیکارمیکرد بلند شد درب اتاق رو قفل کرد بعد شلوارشو کشید پایین بعد از بین میوه هایی که گذاشته بودم یه خیار برداشت باهاش بازی کرد می کرد تو دهنش بعد دراز کشید روی تختم من تاحالا لخت هیچ کس رو جز خودم ندیده بودم بعد یکم با کسش بازی کرد و خیار گذاشت دم سوراخ کسش وبازی میداد یه صداهایی از خودش در میاورد بعد بهش گفتم همین گفت نه بعد یواش یواش خیار کرد تو دیدم خیلی داره حال میکنه گفتم چه حالی میده گفت بخواب تا بهت بگم.

Me pusieron a dormir y sobre la otra parte de la película donde dos mujeres están teniendo sexo, dijo que me quitó la ropa y me quitó los pantalones y me lamió el cuerpo. Dijo: "Vamos a lamernos". en medio de sus piernas, caminaba en medio de mis piernas, estaba jugando en mi coño, sentí que se hundía lentamente, estaba de muy buen humor, me dijo que lo hiciera, lo vi , estaba muy chulo por dentro, se debe estar sintiendo mejor. Estaba mal, pero luego se calmó. En fin, ese día lo pasamos muy bien juntos. Nuestro trabajo terminó y mi amigo se fue. Fui al baño y Vi que mi camisa estaba ensangrentada, hablábamos juntos, no dudé en decirle lo que tenía que decir, solo dije que puedo ver, él dijo que tengo vergüenza, lo tomé de la mano, lo levanté de la silla y nos sentamos, lo acosté en la cama, pero él puso su mano en su pecho y no me dejó desabrocharle el pantalón, dijo ¿qué quieres ver?, dije toma tu mano para que entiendas, abrí la botón de sus pantalones y él Acepté un soborno. Era una camisa negra. Me quité la camisa. Metió el dedo dentro para verme, lo hizo, luego vi dos dedos, no, Baba tiene razón. Bajé, abrí la pierna y puse mi cabeza en su frente. Lo empujé de un lado a otro por un tiempo. Kireh, eres más genial, en resumen, hasta la llegada de la familia de cuatro miembros, se sorprendió. Alguien lo tenía.

Fecha: Febrero 20, 2018

Un pensamiento sobre "Sexo con chica soñada"

Deja un comentario para Anónimo Cancelar respuesta

Su dirección de correo electrónico no será publicada. Las areas obligatorias están marcadas como requeridas *