una broma XNUMX

0 vistas
0%

8 9 8 4 9 88 8 8 3 قسمت قبل ساعت کمی از سه شب گذشته بود من که خیلی تحریک شده بودم خیلی آروم به سمت شقایق رفتم معلوم بود خواب سنگینی رفته بود شلوارکش تا زانوهاش بالا رفته بود دستم را روی قسمت لخت پاهاش گذاشتم وای چقدر نرم بود چقدر پوستش سکسی بود شایدم من خیلی حشری بودم همینجوری دستم را حرکت دادم تا به باسن قشنگش رسیدم و می مالیدم اخ جووون چه حالی میداد تکان نخوردنش کمی جسورترم کرد و دستم را به پشت گردنش رسوندم که بیدارشد با صدای خواب آلود گفت چی کار می کنی آرمان کمی هول شدم خم شدم پیشونیش رو بوسیدم و دست کشیدم روی صورتش دستش را روی دستم گذاشت و گفت عزززززیزم بیا پیش من بخواب من از خدا خواسته رفتم پیشش خوابیدم و بغلش کردم و از عمد زانوم رو به کسش رسوندم و لای پاش گذاشتم و لبش رو بوسیدم وقتی دیدم اعتراضی نکرد زبانم را تو دهنش گذاشتم و اون هم همین کار را کرد بهش گفتم اگه بهت بگم تو خواب بودی چه اتفاقی افتاد باور نمی کنی مگه چی شده من تمام ماجرا را براش گفتم ولی نگفتم که رفتم داخل حمام و الکی گفتم صداشون تا اینجا می امد شقایق در حالی که می خندید گفت چه زن و شوهر داغی چه فانتزیهای باحالی دارند تو ماشین هم دائم شوخیهای سکسی می کردند مثلا کیمیا بعد از اون توقف تو جاده گفت بچه ها اون زن و شوهره را دیدید زنه معلوم بود خیلی میخاره اینجور زن ها شوهرهاشون نمی تونند سیرشون کنند سونیا هم گفت مردهای ما هم که اینجوری زل زده بودند به زنه حتما تقصیر ماست که سیرشون نمی کنیم کیمیا شانه بالا انداخت و با خنده رو به من گفت البته فکر کنم شقایق جون چیزی واسه آرمان کم نمی زاره منم گفتم از کجا میدونی کیمیا گفت اگه بزاری جونم همچین شوهری با همچین تیپی چند ثانیه بیشتر روی زمین نمی مونه و هر دو خندیدند شقایق گفت آرمان این دوستات خیلی شیطون هستند من با علامت سر تایید کردم دوباره صورتش را بوسیدم و از گرمای صورتش فهمید که تحریک شده خیلی اروم از روی شلوار دستم را روی کسش گذاشتم که دست من را گرفت و روی رون خودش گذاشت من دوباره دستم را روی کسش گذاشتم و این بار کمی هم براش می مالیدم که دیدم یک نفس سکسی کشید فهمیدم زمانش رسیده پس دستم را داخل شورتش کردم و دیدم به به شقایق خانم خیسه خیس شده انگشتام روی چوچولش سر می خورد با دست دیگرم سینه اش را گرفتم و می مالیدم کمی که ادامه دادم صدای شقایق به ناله تبدیل شده با اشاره دست گفتم که کمی آروم تر پایین پاهاش نشستم و کف پاهاش را لیس میزدم که هی پاهاش را جمع میکرد شلوار و شرتش را باهم درآوردم کسش برخلاف کس نازنین که کمی تیره بود روشن بود خی لی با دقت موهاش را زده بود و فقط یک خط نازک بالای کسش گذاشته بود شروع کردم به خوردن و در حالی که زبونم روی کسش حرکت میکرد با دستم ممه هاش را لخت کردم و براش می مالیدم دیگه داشت به جایی می رسید که مطمئن بودم که الان با التماس میگه بیا بکن بلند شدم و کنارش خوابیدم و شروع کردم به بوسیدن پیشونیش شقایق با کمی و تعجب و خجالت گفت چیزی شده روش نشد بگه چرا پس نمی کنی گفتم نه عزیزم و بلند شدم شورت و شلوارش را پاش کردم و کنارش خوابیدم تو دلم داشتم کیف می کردم که تو حشری بودن نگهش داشتم این باعث میشد کامل رام خودم باشه گرچه خودم هم داشتم منفجر میشدم ولی از کاری که کرده بودم دوباره خرکیف شدم چند دقیقه بعد خوابم برد از خواب که بیدار شدم تو اتاق تنها بودم تنها چیزی که نظرم را جلب کرد شورت شقایق بود که روی تخت بود برداشتم کمی بو کردم بوی کسش رو میداد کمی موهام را مرتب کردم و رفتم پایین که دیدم ساسان و کامران پشت میز صبحانه هستند سلام پس خانوما کجا رفتند ساسان گفت خوشگذرونی به کامران نگاه کردم گفت خانوما یک نیم ساعتی هست که کنار استخر دارند آفتاب می گیرند بلند شدم که برم کنار پنجره ساسان گفت آقا چشم چرونی ممنوع به حرفش توجه نکردم میدونستم هیچکدوم انقدر تعصبی نیستند که بهشون بر بخوره رفتم کنار پنجره و مشغول تماشا شدم خانمها هر کدوم روی یکی از این تخت های آفتابگیر دراز کشیده بودند و فقط شورت و سوتین تنشون بود و تنشون زیر نور آفتاب برق میزد که به خاطر کرم بود شقایق یک حوله روی شرت و رونش انداخته بود ولی کیمیا و سونیا کاملا راحت بودند واقعا که سه تایی شون خوشگل بودند ولی سونیا پوست سفیدی داشت حتی از شقایق هم سفید تر و کیمیا نسبت به اون دوتا سبزه تر بود سینه های کوچولوی شقایق مث دو تا لیمو شق وایساده بود و نوک خوشگلش را میشد دید چیزی که نظرم را جلب کرد تم یزی آب استخر بود بدون اینکه به پشت سر نگاه کنم و مخاطب خاصی را انتخاب کنم گفتم استخر چه طوری انقدر تمیز شده ساسان گفت از صبح پدرم دراومده تا تمیزش کردم کامران یک پس گردنی به ساسان زد و گفت دروغ میگه خودم تمیز کردم و هر دو خندیدند من که از نگاه کردن سیر نشده بودم برای حفظ ظاهر از پنجره فاصله گرفتم و پشت میز صبحانه رفتم و توی ذهنم داشتم تصاویر ضبط شده را نوشخوار میکردم به ساسان که نگاه میکردم یاد دیشب و حرفهایی که میزد افتادم و تو دلم لبخند ریزی میزدم فقط متاهلها می دونند که فانتزی زمان سکس چه حالی میده ولی من هیچ وقت روم نمیشد با نازنین در مورد اینجور فانتزیها صحبت کنم شاید هم می ترسیدم ازم دلخور بشه خانمها با حوله ای که دور خودشون پیچیده بودند از درب کنار آشپزخانه وارد شدند که حمام کنند من پشت به درب بودم و ساسان و کامران رو به آنها بودند و وقتی من برگشتم فقط کیمیا را دیدم که که سرش را به علامت سلام تکان داد و لبخند زد و من هم جوابش را دادم صدای شقایق میامد که می گفت ولی استخر بیشتر حال داد استخر پس این دوتا مارمولک تا قبل از آمدن من حسابی دید زده بودند رفتم بالا که دوش بگیرم توی حمام بودم که دیدم کیمیا وارد اتاق خودشون شد البته من واضح نمیدیدم چون شیشه حمام مات بود احتمالا برای لباس عوض کردن اومده بود فکر کنم رفت ته اتاق چون من دیگه نمی دیدمش صدای زیپ چمدان آمد که باز شد و چند لحظه بعد درست کنار حمام قرار گرفت و مشغول درآوردن لباسهاش شد برای من خیلی عجیب بود کیمیا با وجود اینکه می دونه من داخل حمام هستم و قطعا می دونه که از داخل حمام دید داره پس چرا اتاق به این بزرگی عمدا اومده کنار حمام و داره لخت میشه بهرحال من که بدم نمیود با خودم ور میرفتم و فکر میکردم جووون کاش ساسان میداد من ترو بکنم لباسهاش را با مکث زیادی تنش کرد و رفت و من با خودم فکر میکردم این زن و شوهر واقعا شیطون هستند قرار شد جوجه بگیرم و با منقل توی جنگل بساط کباب بازی ردیف کنیم همه موافق بودند کامران مامور خریدهای بیرون شد ولی می گفت چون وارد نیستم سونیا هم باید با من بیاید سونیا که تازه از حمام بیرون آمده بود گفت که من با این موهای خیس نمی تونم بیام خب با کیمیا برو کیمیا با غرولند گفت من هزارتا کار دارم هنوز وسایلم را جمع نکردم من نمی تونم و همه به شقایق نگاه کردند و کامران با مظلومیت گفت شقایق جان میشه شما با من بیاید شقایق به من نگاه کرد و من گفتم اگه کار نداری با کامران برو و شقایق گفت باشه الان حاضر میشم کامران و شقایق با هم رفتند خرید و ما هم مشغول جمع کردن وسایل شدیم سونیا رفت توی اتاق خودشون که زیرانداز بیاره و کیمیا هم رفت بالا سونیا چند دقیقه بعد از تو اتاق صدا کرد آقایون یکی بیاد کمک من من تا اومدم به خودم بجنبم ساسان تقریبا دوید به سمت اتاق و من لجم گرفت حسابی کیمیا با یک سری وسایل اومد پایین و مشغول چیدن داخل سبد شد که یهویی دیدم داره آخ و اوخ می کنه از چشمش اشک میامد فکر کنم چیزی رفته بود توش کیمیا گفت آرمان بیا ببین چی تو چشم من رفته من آروم پلکهاش را باز کردم و همه حواسم به لبهاش بود و چاک سینه اش که از بالا کاملا معلوم بود یک تکه نخ بود که با نوک ناخن درش آوردم سونیا و ساسان با چند تا زیرانداز خنده کنان از اتاق بیرون آمدند حدود یک ربع بعد شقایق و کامران هم برگشتند شقایق گل از گلش شکفته بود و خیلی سرحال بود اونروز هوا حالی بود مرطوب و ابری که بوی باران داشت و شهر که خلوت بود به سمت جنگل حرکت کردیم و کامران که به محل آشنا بود یک جای دنج و مسطح را انتخاب کرد و چادر را زدیم و زیرش زیرانداز انداختیم کامران و ساسان به شاخه های چند تا از درختهای نزدیک چادر تاب بستتد و من مشغول آماده کردن ذغال و آتش شدم و خانمها هم داشتند وسایل را به داخل چادر می بردند خوبی چادر بزرگ بودنش بود یار کشی کردیم برای وسطی من و کامران با هم افتادیم سونیا و کیمیا با هم و ساسان و شقایق هم با هم خانمها هر سه شلوار لی پوشیده بودند و به غیر از سونیا که پیراهن تنش بود و دکمه های بالاییش باز بود شقایق و کیمیا تاپ پوشیده بودند و چون جنگل خلوت بود می تونستند راحت باشند چون مهر زمانی بود که مسافرت کمتر بود برخوردهای عمدی و غیر عمدی داخل بازی رفته رفته بیشتر میشد و حتی یکبار شقایق که وسط بود به شدت زمین خورد و من تا بهش برسم ساسان از پشت از زیربغلش تقریبا بغلش کرد و بلندش کرد و به بهانه تکاندن گرد و خاک شلوار شقایق چند باری دستش را به کون شقایق رسوند من و کامران مشغول درست کردن کباب شدیم و ساسان و خانمها مشغول تاب بازی یکبار که ساسان خیلی قوی کیمیا را هل داد نوبت بعدی شقایق هم گفت آقا ساسان میشه شما هل بدید و خب ساسان هم از خدا خواسته حسابی دستمالی میکرد دیگه داستان همین بود که ما در حالی که داشتیم دود می خوردیم آقا ساسان به ترتیب مشغول هل دادن خانمها روی تاب بود و البته دستمالی کردن من که خیلی به موقعیتش حسودیم میشد رفتم کنارش گفتم بد نگذره آقا ساسان نه عزیزم همه چی تحت کنترله تو برو جوجه هات را بچرخون نسوزه منم اینجا این جوجه ها را هل میدم ببخشید خانمها را و بهم چشمک زد و خندید تو دلم گفتم مرض کوفتت بشه قرار شد نهار را جلوی چادر بخوریم چون هوا خیلی عالی بود و اگر بارون خیلی تندی نیومد میتونستیم بعد از نهار داخل چادر باشیم و چرتی بزنیم و اگر خیلی تند بود که مجبور بودیم برگردیم خونه نهار را خوردیم و همانجا جلوی چادر نشستیم و ساسان و کیمیا از این صحبت کردند که خونه ی جدیدی خریده اند و به زودی به آنجا اسباب کشی می کنند و هر کس نظری میداد که شقایق گفت واقعا خوش به حالتون هیچ چیزی بهتر از این نیست که آدم با کسی که دوست داره سر خونه زندگی باشه و با حالت بغض سرش را پایین انداخت سونیا گفت ای بابا شقایق تو که ماشالا با وجود آرمان چیزی کم نداری من که دیدم خیلی داره تابلو میشه گفتم شقایق خیلی وقته میگه ما هم جامون را عوض کنیم منظورش اینه کامران گفت بچه ها تو این هوا و بعد از نهار چی می چسبه هر کس چیزی گفت و خودش در حالی که به سمت چادر میرفت گفت خواب من هم تایید کردم و به سمت چادر رفتم سونیا هم اومد ولی شقایق و کیمیا و ساسان مشغول ورق بازی شدند چادر بزرگ بود و هرکس یک گوشه خوابید نمیدونم کی خوابم برده بود ولی با صدای بچه ها بیدار شدم کامران زودتر بیدار شده بود و تو چادر با سونیا تتها بودم خواب بود و پیراهنش بالا رفته بود کونش رو به من بود و چون شلوارش فاق کوتاه بود شرتش که به نازکی نخ بود و لای چاک کونش بود کاملا پیدا بود وای چه کونی گرد و خوشگل دوست داشتم همون لحظه همه جاشو لیس بزنم زل زده بودم و لذت می بردم ولی همین که سرم را برگرداندم که بیرون چادر را نگاه کنم دیدم که کیمیا در حالی که لبخند میزد منو نگاه می کنه وای چه ضایع خودم را به کوچه علی چپ زدم و پاشدم اومدم بیرون کیمیا با سینی چایی اومد و در حالی که جلوم خم شده بود و پشتش به بقیه بود گفت آرمان خوب شیطونی ها من گفتم واسه چی نمیدونم دوباره گفتم نه جدی بگو خودت میدونی چی رو میگم و خنده شیطونی کرد و رفت تو مدتی که من خواب بودم معلوم بود شقایق با بچه ها خیلی راحتتر شده بود و شوخی می کردند فکر میکنم ساعت شش یا هفت بود که برگشتیم خونه به محض رسیدن همه مشغول عوض کردن لباس شدند و خانمها رفتند که دوش بگیرند و ما هم مشغول ورق بازی شدیم سونیا و کیمیا زودتر به ما ملحق شدند ولی شقایق که بعد از کیمیا رفته بود هنوز تو حمام بود نکته جالب لباسهای کیمیا و سونیا بود که اینبار دیگه واقعا راحت بود هر دو شلوارک و تاپ پوشیده بودند سونیا شلوارک نخی نازک که شرتش کامل پیدا بود و برجستگی کسش کامل معلوم بود و کیمیا شلوارک لی که روی قسمت رونهاش پاره بود و پشتش دقیقا زیر شرتش هم پاره بود کیمیا و سونیا روی مبل راحتی تقریبا ولو شدند و تلویزیون تماشا می کردند که شقایق هم به آنها اضافه شد شقایق شلوار مخملی زرشکی تنگ با تونیک تنش کرده بود ولی سینه هاش توی اون خیلی شق وایساده بود تا حدود ساعت 9 مشغول بازی بودیم که کامران مسئولیت شام را برعهده گرفت و همه مشغول تماشای تلویزیون شدیم که یک سریال ترکیه ای پخش میکرد با توافق همگی قرار بود یک شام سبک بخوریم که گوجه خیار و پنیر و سبزی بود که واقعا تو هوای عالی اونجا چسبید بعد از خوردن شام من که خیلی خسته بودم و از صبح هم با نازنین ارتباطی نداشتم از جمع عذر خواهی کردم و رفتم تو اتاق خودمون دوتا تماس بی پاسخ و یک پیامک از نازنین و یک پیامک از یک شماره غریبه سریع شماره نازنین را گرفتم سلام عزیزم سلام با دلخوری باور کن از صبح بیرونم واسه همین نتونستم باهات تماس بگیرم باورکردم با حالت مسخره آمیز ببخش دیگه گلم به خدا شلوغ بودم صدای کیه میاد کجایی با عمو اینها اومدیم پارک خب پس بهت بد نمیگذره چرا بد میگذره چرا وقتی از تو خبر ندارم حتی یک زنگ هم نمی زنی دلم شور میزنه خب عزیزم حق با توئه قلق آروم کردنش را میدونستم و خیلی طول نکشید بهش قول دادم که بیشتر باهاش تماس میگیرم ممنون از نگاههای قشنگتون 8 9 8 4 9 88 8 8 5 9 88 9 8 7 8 8 7 9 86 8 ادامه نوشته

Fecha: Enero 18, 2020

Un pensamiento sobre "una broma XNUMX"

  1. hola chica o mujer no importa la edad que tengas para amistad todavia no he conocido a nadie o para amistad solo por favor se un insecto gracias 09100755137 😜

Deje un comentario

Su dirección de correo electrónico no será publicada. Las areas obligatorias están marcadas como requeridas *