دانلود

La maman du roi et le grand garçon qui est prêt à kidnapper sa mère

0 vues
0%

Chaque fois que j'ai pensé à ce film sexy, je n'ai rien obtenu et

Je suis retourné à mes pensées précédentes. Bien sûr, la raison pour laquelle je me suis intéressé à ce type de sexe peut revenir

Au roi, le comportement de ma famille. Je suis dans une petite famille

C'est-à-dire avec mon père, qui a 63 ans et un médecin, et le plus important pour lui est son cabinet, son hôpital et sa maladie, bien sûr pour nous.

Rien de court et ma mère (Elham) est une femme de 49 ans

Femme grande, pas grosse, pas maigre, mais très moderne et sexy vivant en Angleterre de 18 à 24 ans

Kos a rencontré et épousé mon père là-bas

Et cela porte l'état d'esprit d'une femme étrangère au point où je me souviens la plupart du temps que mon père a blâmé ma mère pour la façon dont elle s'habillait.

Il avait l'habitude de dire que l'Iran est ici et qu'il a même des relations sexuelles avec la Grande-Bretagne, différente de l'Iran

Je me souviens une fois quand j'avais 18-19 ans, un vendredi ma mère portait un long nœud sans jupe ni pantalon et travaillait dans la cuisine quand mon père a reproché à Kelly de ne pas le porter comme ça. Quand j'étais enfant, certaines nuits ma mère gémissait et gémissait, et je me souviens même une fois, lors d'une mauvaise journée, j'ai demandé à ma mère pourquoi elle criait dans la chambre la nuit dernière, quand ma mère a dit que mon père m'avait mordu la poitrine. J'ai crié, et j'ai dit pourquoi? Ce que maman a dit, tu le comprends quand tu seras grand. C'était comme si je pouvais toujours voir ma mère à la maison nue ou en tenue sexy, et au début, parce que j'étais jeune, je ne comprenais pas grand-chose.Je me souviens souvent que jusqu'à l'âge de 10 ou 11 ans, quand j'allais aux toilettes avec ma mère, ma mère était complètement nue et s'asseyait devant moi. بد اونم که بزرگتر شدم تا 12-13 سالگی با مامان حموم میرفتم ولی مامان دیگه شورتشو در نمیاورد من هم زیاد بهش توجه نمیکردم تا اینکه من 16 سالم شد و یه اتفاقی افتاد که من علاقم به مامان و کلا زنهای مسن زیاد شد و دیگه بی تفاوت به مامانم نگاه نمیکردم بلکه از هر فرصتی برای دید زدن و شیطونی استفاده میکردم چون مامان عوض نشده بود و همیشه مثل سابق تو خونه لخت و بیخیال لباس میپوشید.اون روزها ما طبقه بالامونو به یه خونواده اجاره داده بودیم که یه پسر داشتن که از من یک سال کوچیکتر و 15 سالش بود و یه دختر 12 ساله اوایل زیاد رفتو امد نداشتیم ولی بدها من با رامین پسرش دوست شدم و بیشتر با هم وقت میگذروندیم اگثرا وقتی مامانم یا مامان رامین نبود مارو پیش هم میذاشتن که درس بخونیم یا با هم بازی کنیم تا اینکه یه تابستون واسه خونواده رامین یه مسافرت پیش اومد که نمیتونستن رامینو با خودشون ببرن و بالجبار رامین موند خونه ما دو روزی از رفتن مامان و بابای رامین گذشته بود که من یه چند تا عکس سکسی از دوستام گرفته بودم و باهاشون حال میکردم و یه روز که تو اتاقم درس میخوندیم به رامین هم نشون دادم اون روز یادمه وقتی عکسهارو دیدیم نوبتی رفتیم دستشویی و جلق زدیم تا اینکه یه روز بدش که با رامین کوچه فوتبال بازی کرده بودیم و اومدیم بالا مامان گفت کثیف شدین برین حموم ما هم با هم رفتیم حموم و لخت شدیم یه چند دقیقه ای که گذشت من به رامین گفتم میخوای جلق بزنیم رامین هم گفت باشه و روبروی هم ایستادیم و شروع کردیم به جلق زدن که من چون بزرگتر بودم و بیشتر عکس و فیلم دیده بودم به رامین گفتم میخوای از پشت بقلت کنم که رامین هم حرفی نزد برگشت و من هم چسبیدم بهش و کیرمو که اون موقع 14 سانتی میشد و از کیر رامین خیلی بزرگتر بود رو گذاشتم لاپاش و رامین هم جلق میزد تو حال خودمون بودیم که یهو صدای مامانمو شنیدم که درو باز کرد گفت شما 2 ساعته چیکار میکنید که مارو تو اون وضع دید هر دو مثل گچ رنگمون پریده بود و لال شده بودیم که مامان گفت چیکار میکردید که من گفتم بخدا هیچی مامان که مامان گفت اره جون خودتون خر خودتونین و یه مکثی کرد و یه نگاهی و اومد تو و درو بست منو رامین دستمونو گرفته بودیم جلوی کیرمون و یک دم داشتیم معذرت میخواستیم و یادمه من میگفتم مامان غلط کردم به بابا چیزی نگی مامان حرفی نمیزد تا اینکه گفت خفه شید ببینم و بد گفت اگه به حرفام گوش کنید و هر چی میپرسم راستشو بگید نه به بابای تو چیزی میگم و نه به مامانه رامین و بد گفت حالا راستشو بگید چیکار میکردید که رامین هول هولکی گفت هیچی فقط داشتیم جلق میزدیم بد مامان گفت کیان تو چرا پشته رامین بودی منم گفتم هیچی فقط همو بقل کرده بودیم که مامان فهمید که کار خاصی نکردیم گفت باشه ولی خجالت نمیکشین دو تا پسر بزرگ اینکارو میکنید شما الان باید دختر بازی کنید که رامین گفت اخه مامانم گفته یه بار با یه دختر کاری نکنیم که مامان خندید گفت مامانت راست گفته چون تو هنوز بچه ای ولی باید بعضی چیز هارو بدونی چون بده که 2 تا پسر با هم از این کارها بکنن و بد گفت اگه قول بدین به کسی حرفی نزنین من یه چیزهایی بشما میگم و در ضمن به بابای کیان و مامانتم چیزی نمیگم و بد گفت حالا میخواهین شمارو حموم کنم که من گفتم مامان برو ما خودمون حموم میکنیم که مامان گفت قرار شد حرفمو گوش کنید و بد برگشت به رامین گفت تا حالا با مامانت حموم رفتی که رامین گفت بعضی وقتها و مامان گفت پس خجالت نکش فکر کن منم مامانتم و راحت باش و بد بولیز و دامنشو کند که یه شورت و سوتین سفید پوشیده بود و جلومون ایستاد بدش کونشو داد به طرف من و صابون رو برداشت و شروع کرد رامینو شستن و گفت ببینید جلق زدن چیز خوبی نیست ولی بهتر از اینه که 2 تا پسر با هم اینکارو بکنن و بد به رامین گفت با مامانت میری حموم تا حالا لخت دیدیش رامین گفت خاله بعضی وقتها که مامان گفت پیش مامانتم دودولت اینجوری میشه که رامین با خنده گفت اره و بد کیر رامینو با دستش گرفت و یه کم صابون زد و مالید منم از ترس اینکه مامان به پدرم چیزی نگه هیچ حرکتی نمیکردم و بد مامان به رامین گفت حالا با دودولت بازی کن ببینم رامین هم که ترسش ریخته بود شروع کرد با کیرش جلق زدن یهو مامان برگشت طرف من با صابون بدنمو مالید و بد گفت حالا منم باید حموم کنم ببینم میتونین بدن منو صابون بزنید و کیسه بکشید و جلوی ما سوتینشو باز کرد که سینهاش مثل دو ظرف ژله افتاد بیرون بد هم خم شد شورتشو در اورد و نشست رو وان حموم رامین محو تماشای سینه های مامان بود که مامان گفت مال من بزرگتره یا مامانت که رامین گفت خاله ماله شما خیلی بزرگتره و بد مامان به رامین گفت تو بیا پشتمو کیسه بکش و به منم گفت تو هم جلومو و صابونو داد دستم رامین هم رفت پشت مامان و شروع کرد کمر مامانو کیسه کشیدن من هم که دستم رو کیرم بود ایستاده بودم جلو مامان و نگاش میکردم که مامان گفت بابا چرا نگاه میکنی زود باش بشین رو زمین از پاهام شروع کن منم با کیر سیخ شدم نشستم جلوی مامان و مامان هم پاهاشو باز کرد و من شروع کردم پاهاشو کیسه کشیدن باورم نمیشد درست تو چند سانتی من کس مامان که بالاش یه مقدار پشم داشت خودنمایی میکرد پاهاشو کیسه کشیدم که مامان گفت زود باش بیا بالارم بکش که من دستمرو با کیسه کشیدم به شکم و سینه هاش و بد مامان دستمو گرفت گذاشت رو کسش گفت اینجارو هم بشور من به اندازه یه 20 ثانیه ای با دستم کس مامانو مالیدم که مامان بلند شد کونشو خم کرد طرف رامین گفت افرین پسرم اینجامم بشور و رامین هم مثل یه بچه حرف شنو کونه مامانو میمالید تا اینکه مامان یه نگاهی به کیر رامین کرد ودید خوابیده که فکر میکنم از ترسش بود بد مامان گفت افرین پسرم اب بریز برو بیرون خودتو خشک کن تا من کیانو بشورم بیام .رامینم رفت زیر دوش و از حموم رفت بیرون مامان یه نگاهی به من کرد گفت کیان از تو انتظار نداشتم اینکارو بکنی من که اینهمه با تو راحت بودم پیشت لخت شدم چرا اینکارو کردی که من گفتم مامان بخدا کاری نکردم که مامان گفت تورو خدا راستشو بگو دودولتو نکردی تو کونه رامین گفتم نه بخدا که مامانم گفت خیالم راحت شد ترسیدم یه بار عادت نکنی با پسرا که گفتم نه مامان من از پسرا خوشم نمیاد همینطوری اینکار رو کردم که مامان منو بقل کرد و بوسید که یه ان کیرم خورد به پاهاش و سرمو میمالید به سینه هاش و بد گفت کیان جان من عمدا پیش تو و کیان لخت شدم که ببینم شما به زن علاقه دارید یا نه و در ضمن رامین هم یه زن لخت ببینه و به پسر عادت نکنه فقط قول بده یه بار به کسی نگی با مامانت اومدی حموم و قول بدی دیگه با رامین اینکارهارو نکنی و هر وقتم خواستی جلق بزنی بخودم بگی من که ترسم به کل ریخته بود مامانو بقل کردم بوسیدم و بد مامان دوباره به کیرم نگاه کرد گفت تو دیگه بزرگ شدی باید بعضی چیزهارو بدونی و بد گفت وقتی یه کم بزرگتر شدی خواستی دختر بازی کنی باید دودولتو بکنی اینجای زنا و کسشو نشون داد که من از دهنم پرید گفتم مامان تو عکس دیدم که مامان به روش نیاورد و بد دوباره نشست رو وان پاهاشو باز کرد و منو کشید طرفش گفت حالا چون یه کم کوچیکی فقط به اینجام نگاه کن و با دودولت بازی کن منم کیرمو گرفتم تو دستم و کس و سینه های مامانو نگاه میکردم و جلق میزدم و زیاد طول نکشید که ابم اومد مامان یه خنده ای کرد و دوش گرفتیم اومدیم بیرون یه یک ماهی از خجالت منو رامین کمتر همو میدیدیم و بد اونم یه روز مامان گفت که مامان رامین گفته که خونه خریدن و تا اخر هفته از اونجا میرن و اینطور شد که رابطه منو رامین به کل قطع شد که بدها فهمیدم مامان از عمد اونارو جواب کرده . Un certain temps s'est écoulé, une nuit alors que mon père était de service à l'hôpital, ma mère m'a appelé dans sa chambre la nuit et m'a dit: "Viens coucher avec moi et elle m'a demandé mal que je ne faisais plus ces choses avec mon fils, ce que j'ai juré de ne pas faire." J'ai presque dit: «Honnêtement, demandez-moi quelques fois», parce que ma mère a dit: «Ne vous ai-je pas dit que vous vouliez faire ça? Dites-moi.» J'ai dit: «Oh, j'ai honte.» Maman a dit que tu n'étais pas censée avoir honte et a jeté sa main dans mon pantalon. Mauvaise attache son pyjama et jeté ses seins. Elle a dit: «Chérie, où est-ce que tu aimes les femmes?» J'ai dit: «Les mauvais seins de maman. Elle a attrapé ses seins avec ses mains.» Elle a dit: «J'aime ça.» J'ai hoché la tête. Je lui ai frotté les seins et je lui ai frotté un peu les seins et ma mère a repris mon dos et m'a dit ce que nous devrions en faire maintenant et elle a commencé à me frotter le dos et de temps en temps elle a frotté mon dos à Ron et puis elle l'a fait pendant une minute. C'est venu que tout s'est effondré. Ron, mauvaise maman. Cette nuit-là, je suis allée aux toilettes avec ma mère une fois, où ma mère s'est aussi masturbée pour moi, mais presque jusqu'à Nous n'avons rien fait pendant un autre mois et c'était mon travail de me masturber avec le short de ma mère jusqu'à ce qu'une nuit je me sois allongée dans ma chambre (la maison était un duplex et ma chambre était à l'étage et la chambre de ma mère et de mon père était en bas). Tu dors ou pas? J'ai dit que je ne pouvais pas dormir. Maman a dit que tu devrais aller te coucher tôt. Tu as l'école demain. J'ai aussi dit que maman pouvait dormir avec mon stylo. Maman a dit bébé. Oh, je dois y aller. Papa a attendu. J'ai dit pourquoi tu as ri? Une fois, tu as fait des histoires et tu m'as mal embrassé et la faucheuse est tombée. Curieuse et sortie de mon sommeil, j'ai décidé de descendre et de voir si je voyais quelque chose de mauvais. Je l'ai ouverte lentement dans ma chambre pendant quelques minutes. Je suis sortie pour descendre les escaliers. J'ai entendu la voix de ma mère et de mon père. J'ai vu que mes yeux s'habituaient à l'obscurité. Dans la chambre de maman et papa, j'ai eu peur pendant un moment et je ne suis pas descendu quand j'ai entendu maman dire calmement manger et pleurer. Il gémissait et je suis devenu lubrique. Je me suis tenu dans les escaliers, j'ai tourné le dos et j'ai commencé à frotter ma mère. J'ai entendu ma mère et elle a recommencé à pleurer. Ma mère gémissait et disait: «Tu m'as déchiré le cul et j'ai entendu le bruit de mon père qui disait mal. Je me suis beaucoup masturbé et j'ai dormi. Malheureusement, je n'ai plus rien fait avec ma mère et ma mère aussi Il ne me l'a pas rappelé, mais il était toujours nu devant moi, et c'était mon travail de me masturber, souvenez-vous maman. Jusqu'à l'été, j'ai passé mes examens et obtenu mon diplôme, et pendant l'été, il a été décidé que ma mère et mon père iraient en Angleterre pour organiser mon travail afin que je puisse y aller pour étudier. Et je suis resté à Téhéran et ma grand-mère était censée venir me voir. Bref, un mois s'est écoulé et maman et papa sont revenus et m'ont dit de faire mon travail et de prendre une suite dans un appartement où une vieille femme a un appartement à côté d'elle et elle est censée venir chez moi et moi Je dois aller à Londres avec mon père à partir de fin août. Un jour, alors que j'approchais, alors que mon père n'était pas à la maison, ma mère m'a appelé et m'a dit: «Kian Jan, je veux te dire quelque chose», et a mal commencé à me conseiller de faire attention à rechercher des drogues douces et moins espiègles. Soyez ami avec les filles, mais faites attention à utiliser des préservatifs, et à partir de ce poème, que toutes les mamans et tous les papas disent, en bref, je suis allé et mon père a aligné mon travail et je suis retourné en Iran.Ma vie a commencé à Londres et je suis allé à l'université et à la maison et petit à petit. Je suis devenu ami avec quelques personnes et j'ai passé un bon moment, et pendant ce temps, j'ai parlé à ma mère une ou deux fois par semaine et parfois j'ai parlé à mon père sur le chat ou au téléphone.La première année s'est écoulée et ma mère et mon père sont venus à Londres et y sont restés 20 jours. J'avais moins d'occasions de les voir à l'université Bref, 3 ans passaient et chaque année et parfois deux fois par an, ma maman et mon papa venaient me rencontrer et je disais tout à ma maman pendant ce temps et ma maman demandait à mes copines. Au moment où j'ai changé de copine et que je suis devenu très professionnel dans le sexe, ma crème avait déjà poussé et elle faisait environ 5 cm.Lorsque je suis entré en quatrième année, j'ai changé d'appartement et d'appartement.J'ai loué un appartement où j'habitais. Une femme célibataire de 6 ans originaire d'Équateur, Emilia, vivait. Je suis progressivement devenue amie avec Emilia et il se trouve que nous avons eu des relations sexuelles plusieurs fois par semaine, et je peux rapidement dire que j'ai vu la meilleure personne de ma vie et que j'ai couché avec lui. J'ai apprécié que c'était Emilia. D'une part, elle était très attirante, et d'autre part, son corps me rappelait ma mère, de sorte qu'à chaque fois que je couchais avec elle, je me souvenais de ma mère, mais j'étais toujours gênée de dire à ma mère que je suis devenue amie avec une femme jusqu'au jour où je bavardais avec ma mère. Avez-vous une fille ou pas? J'ai dit oui et ma mère a demandé que je dise aussi que je suis ami avec une femme de 43 ans. Je pensais que ma mère serait en colère ou me blâmerait, mais elle a répondu que ça doit être très bien que vous soyez ami avec elle et je suis avec elle J'ai expliqué que ma mère m'avait dit de documenter sa photo et je lui ai envoyé une des photos d'Emilia. Maman a jeté un coup d'œil et a dit que la scie est très belle et bien construite, vous l'obtiendrez probablement très bien, et elle a également dit qu'elle avait beaucoup de seins boule sous sa robe caractéristique et écrivait mal. Vous n'avez pas de photo nue de lui, j'ai dit non, mais je peux la lui prendre, je vous enverrai un e-mail, et ma mère a dit: "Prends quelques photos de lui et envoie-les-moi." Et il a mal écrit que je devrais aller au sacrifice de mon beau fils, qu'il me manque. Je l'aime comme votre enfant. Il est toujours méchant et vos yeux suivent les femmes. Il a continué, "Cette dame Emilia a dû voir quelque chose de vous dont elle ne se soucie pas. Quand ma mère a dit: "J'y pense, qu'est-il arrivé à vos deux gouvernements maintenant? Ça va certainement rester coincé" et il a continué: "Ce que vous étiez quand vous étiez enfant a montré que vous allez grandir." Il m'a dit au revoir rapidement et est parti. J'ai pris quelques photos nues d'Emilia et j'ai pris deux photos nues de moi-même et d'Emilia.Dans l'une des photos, je me suis assise avec Emilia pour que mon dos soit complètement dégagé. Il a envoyé un e-mail et a écrit: Kian Jan, j'ai vu vos photos et je dois dire qu'Emilia est une femme très sexy et bien bâtie, surtout ses seins et ses fesses sont très beaux, et en même temps je dois dire que la photo nue que vous avez envoyée de vous-même était très cool. Mes yeux sont devenus si grands. Je suis heureux que ma mère ait toujours eu une relation avec moi dans ce domaine, j'ai écrit dans la réponse. Envoyez-moi une photo de votre maman si vous le pouvez. Cette nuit-là, j'ai pensé à ma mère deux fois, et un mauvais jour quand je suis arrivé de l'université, j'ai vu que ma mère m'a envoyé un courriel et m'a écrit: "Quel genre de photo de ta mère veux-tu, normal ou comme tes photos?" Je vérifiais mes e-mails, mais il n'y avait pas de nouvelles pendant une semaine, jusqu'à ce qu'un soir ma mère m'appelle, d'abord elle m'a salué, et finalement elle a dit: "Vérifiez mes e-mails." من سریع کامپیوتر رو روشن کردم و ایمیلمو باز کردم که دیدم مامان 4 تا عکس از خودش فرستاده بود بقدری ذوق زده شده بودم که سریع عکسهارو عوض میکردم و با اشتیاق نگاه میکردم عکس اول مامان یه لباس خواب مشکی توری پوشیده بود با یه شورت قرمز و رو پله های خونمون نشسته بود و سینه هاش از زیر لباس خواب معلوم عکس دوم با همون لباس خواب و بدون شرت که یه وری ایستاده بود و کونش معلوم.عکس سوم با یه شورت و سوتین صورتی توری که رو تخت خوابیده بود و پاهاشو از هم باز کرده بود و عکس چهارم هم رو تخت نشسته وبند سوتینش رو پایین کشیده طوری که نصف سینه هاش افتاده بودن بیرون من حدود 1 ساعت عکسهارو نگاه کردم و دو بار جلق زدم و تصمیم گرفتم واسه مامان ایمیل بزنم و براش تو میسینجر پیغام بذارم و نوشتم : مامان مرسی از عکسات خیلی خوشگل شدی و سکسی خوش بحال بابا و بد نوشتم دلم برات تنگ شد عکسهارو دیدم و سند کردم که یهو چراغ مامان روشن شد و جوابمو داد و نوشت خوشت اومد از عکسها گفتم ا مامان انلاینی گفت اره بابات رفت بیمارستان شیفته منم حوصلم سر رفته بود گفتم عکسات حرف نداشت بد گفت حالا من بهترم یا امیلیا جونت که منم نوشتم خوب تو بد نوشت قربون اون پسرم برم و بد پرسید که از کدوم عکس بیشتر خوشم اومده منم گفتم همه ولی ای کاش کاملا لخت بودی گفت شیطون تو که منو بارها لخت دیدی گفتم اره ولی اون ماله 4-5 سال پیش بود و بد گفت مواظب باش عکسارو کسی نبینه گفتم نه خیالت راحت و بد مامان گفت شیطون دیگه عکس از خودت نداری و یه شکلک در اورد گفتم مامان مثل اینکه تو هم خوشت اومدها مامان نوشتمگه بدت میاد مامانت ببینه که منم گفتم مامان عکس ندارم ولی بخوای میتونی با وب کم ببینی که مامان گفت خیلی بی حیا هستی خوب نشون بده ببینمش منم سریع پا شدم یه شورت سفید نیمه توری داشتم پوشیدم وب کمو روشن کردم و با شورت نشستم جلو دوربین مامان یه کم قربون صدقم رفت و گفت قربون اون هیکل پسرم برم و بد گفت پاشو ببینم منم ایستادم مامان نوشت وای من قربونت برم چه شورت قشنگی پوشیدی و منم دستمو گذاشتم رو کیرم که تقریبا نیمه شق بود مامان یه چند ثانیه ای چیزی ننوشت و بد نوشت حالا نمیخوای درش بیاری و منم شورتمو دادم پایین و کیرمو انداختم بیرون مامان چیزی نمی نوشت که من نوشتم مامان چطوره مامان نوشت کیان خوابه گفتم تقریبا بد گفت اگه سیخ بشه چی میشه که من یه مقدار کیرمو مالیدم و کم کم کیرم شق شد مامان هیچی نمینوشت ومن کیرمو جلو وب کم می مالیدم و از اینکه مامان الان داره کیرمو میبینه بخودم میلرزیدم بد مامان نوشت این امیلیا اینو خورده که ول کنت نیست این چطور تو کسش جا میشه (این برای اولین بار بود که از مامان کلمه کس میشنیدم و بیشتر تحریک شدم) منم در جوابش نوشتم پس نمیگی چطور تو کونش جا میشه و یه علامت خنده فرستادم مامان گفت پسر بد از کونم میکنیش منم گفتم اره مامان که مامان نوشت تصور این که یه همچین چیزی بره تو کونم گریم میگیره باورم نمیشد که مامان این حرفارو میزنه و متوجه شدم که خیلی تحریک شده و نوشتم مامان دوست داشتی پیشت بودم مامان نوشت که چیکار کنی گفتم هیچی مثل اون موقع ها برام بمالی مامان جوابی نداد و منم دوباره کیرمو تو دستم گرفتم و میمالیدم مامان نوشت تو الان واسه من داره میمالیش منم نوشتم پس واسه کی که مامان نوشت پر رو فکر نمیکنی من الان دلم بخواد باباتم نیست چیکار کنم که من نوشتم خوب توهم بمال که مامان نوشت خیلی بی حیا شدی دستم بهت برسه میدونم چیکارت کنم و سریع نوشت که باید برم بخوابم خوابم میاد و خداحافظی کرد و رفت .من که شهوتی شده بودم زنگ زدم به امیلیا و رفتم پیشش و بیاد اینکه مامانو میکنم از کون کردمش . Il y a quelques jours, ma mère a appelé et m'a dit qu'elle resterait peut-être encore deux mois en Angleterre et que mon père regretterait de revenir ensemble Quand j'ai appris cette nouvelle, je n'ai pas pu dormir pendant deux jours parce que j'étais heureuse. خلاصه روز موعود رسید و من رفتم فرودگاه و مامانو اوردم خونه کلی خوش و بش و از این حرفها که امیلیا اومد که به مامان خوش امد بگه یه 1 ساعتی نشستو بد چون باید میرفت سر کار رفت منو مامان هم رفتیم بیرون شام خوردیم شب برگشتیم خونه مامان گفت میره دوش بگیره و رفت منم نشستم تلوزیون نگاه کردم تا مامانم اومد بیرون وگفت حالا من کجا باید بخوابم گفتم فقط من تو اتاقم تخت دارم میخوای من میام رو زمین میخوابم تو راحت باش که مامان یه سری به اتاقم زد وگفت این تخت که بزرگه با هم میخوابیم تازه دلم برات تنگ شده باید امشب بقلم بخوابی و رفت تو اتاق لباس عوض کرد و گفت میخواد بخوابه منم سریع رفتم تو اتاق که دیدم مامان دراز کشیده و ملافه رو کشیده روش منم رفتم ملافه رو کنار کشیدم و دراز کشیدم که مامان منو بقل کرد و کلی قربون صدقم رفت و گفت چه بزرگ و خوش هیکل شدی دیگه من پیشت مثل یه دختر بچه 18 ساله میمونم و گفت خوب اقا کیان حالا واسه مامانت وبکم میدی و خندید که من گفتم خودت خواستی ببینی که مامان گفت اره خودم خواستم ببینم و دوباره بقلم کرد و منم دستمو انداختم دوره کمرش و بقلش کردم گفتم مامان ناراحت شدی وبکم نشون دادم گفت نه شیطون فقط تا صبح نخوابیدم گفتم چرا نخوابیدی گفت تو هم اگه تنها باشی یه نفر بهت وبکم لخت نشون بده میتونی بخوابی گفتم مامان مگه بابا نبود که مامان گفت ای بابا ما شانس نداریم بابات زیاد زور بزنه ماهی یه بار گفتم پس چیکار میکنی که مامان دوباره بقلم کرد و حرفی نزد و احساس کردم که خودشو بیشتر چسبوند بهم و منم دستمو بردم دور کمرش و از زیر لباس خواب شروع کردم کمرشو مالیدن مامان هم دستشو گذاشته بود رو سینم و با موهای سینم بازی میکرد کم کم پاهامو چسبوندم بهش و کاملا چسبیدم به مامان که گفت انگار منو با امیلیا اشتباهی گرفتی گفتم مامان تو خیلی باهالتری از امیلیا که مامان گفت مثلا کجام باحالتره و منم با پر رویی دستمو بردم تو شرتش و گذاشتم رو خط کونش گفتم اینجات مامان گفت ای شیطون هنوز دست از این کارهات بر نداشتی ولی اعتراضی به اینکه دستم رو کونش بود نکرد منم همونطور اروم کونشو میمالیدم بد مامان گفت یاد اونروزها افتادم که بچه بودی برات میمالیدم گفتم من همیشه بیاد اون روزها هستم ای کاش الانم میشد که مامان خندید گفت دوست داری بمالمش منم سرمو گذاشتم رو سینهاش گفتم اره که مامان گفت پس پاشو لخت شو ببینمش منم پا شدم بقل تخت ایستادم شلوارک و شورتمو کشیدم پایین مامان نگاه کرد گفت کیان با این چیکار کردی و خودشم اومد لبه تخت نشست مامان یه لباس خواب صورتی کوتاه پوشیده بود که وقتی نشست لباسش بالا رفت و من شورت توری سفیدشو دیدم مامان دوباره سرشو بالا اورد و یه خنده ای کرد و دستشو انداخت کیرمو گرفت و شروع کرد مالیدن من نگاهم به سینه و شورت مامان بود و گفتم مامان میشه شورتتو در بیاری مامان کیرمو ول کرد و با کمرش خوابید رو تخت و پاهاشو داد بالا و شورتشو در اورد من داشتم منفجر میشدم سالها بود که کس مامانو ندیده بودم واقعا زیبا بود بالای کسش مو داشت ولی کسش تمیز تمیز مامان پاهاشو باز کرد گفت خوبه من که گیج شده بودم نشستم رو تخت و فقط نگاه میکردم بد مامان پا شد پشت کرد به من لباس خوابشو در اورد چراغ اتاقو خاموش کرد و یه چراغ دیواری روشن کرد اومد بقلم نشست و دوباره کیرمو گرفت دستش منو خوابوند و شروع کرد به مالیدن و گفت حالا میفهمم که این امیلیا چرا اینقدر دوست داره و لنگشو داد رو پام با دستش کیرمو میمالید به رونش من هم دستمو بردم گذاشتم رو سینه هاش و شروع به مالیدن کردم هیچ حرفی بین ما ردو بدل نشد و بد چند دقیقه گفتم مامان تو چی دوست داری مامان که منو نگاه نمیکرد گفت عزیزم هر چی تو دوست داری وکیرمو ول کرد پاهاشو باز کرد و به کمر خوابید من جلوتر رفتم دستمو گذاشتم رو کسش و شروع به مالیدن کردم مامان دستشو گذاشته بود رو چشماش و هر از چند گاهی یه اهی میکشید در همون حال بهم گفت کس امیلیارو هم فقط میمالی که من خندیدم گفتم نه و اروم سرمو بردم رو کسش و زبونمو کشیدم رو کسش مامان یه اه بلندی کرد و منم با ولع شروع کردم کسشو لیسیدن کم کم اومدم پایین تر و رونهاشو لیسیدم بد برش گردوندم و خط کونشو لیسیدم مامان کاملا حشری شده بود و بلند تر اهو ناله میکرد پس از لیسیدنه کونش من که خسته شده بودم بقلش دراز کشیدم و مامان برگشت موهاشو انداخت رو صورتش و کیرمو گرفت گذاشت تو دهنش نمیدونم هیچ وقت فکر اینکه یه روز مامانم برام ساک بزنه رو نمیکردم از یه طرف قلبم به شدت میزدو از طرف دیگه لذتی رو تجربه میکردم که هیچوقت نچشیده بودم مامان سرشو اورد بالا موهاشو داد کنار نگام کرد گفت عزیزم حالا چیکار دوست داری بکنی من که یه کم باز خجالت میکشیدم گفتم تو هرچی دوست داری مامان بلند شد با کسش نشست رو کیرم و اروم سر کیرمو داد تو کسش چشماشو بست یه اخ بلندی کرد و شروع به تلمبه زدن کرد دیگه از خودش بیخود شده بود و بلند بلند داد میزد و میگفت حالا کس کدوممون بهتره بگو منم که واقعا حشری حشری بودم گفتم تو تو مامان چند بار بالا پایین کرد خوابید پاهاشو داد بالا و انگشتشو کرد تو کسش منم روبروش نشستم و کیرمو تا دسته کردم تو کسش مامان دیگه فقط داد میزد و میگفت ابتو نیاری بکن بکن نمیدونم چقدر زمان گذشت شاید 4 دقیقه یا بیشتر و خودم تعجب میکردم چرا ابم نمیاد مامان که سرو صداش بلند تر شده بود یه اه بلندی کشید و ارضا شد و احساس کردم که کسش کاملا خیس شد بد چند بار تلمبه زدن گفت بیا رو سینم بشین منم نشستم و مامان کیرمو گذاشت لایه سینه هاش و هر بار که از لای سینه هاش بیرون میومد یه لیسی با زبونش میکشید من خیس عرق شده بودم و مامان محکم کیرمو لای سینه هاش میمالید که یهو ابم ریخت لایه سینه و گردن مامان با دستش تا اخرین قطره ابمو خالی کرد من خودمو انداختم رو تخت و مامان سرشو اورد یه لب کوچیک از من گرفت و گفت بلاخره مامانتو کردی شیطون و بلند شد گفت پاشو بریم حموم و رفتیم حموم اومدیم بیرون و لخت دراز کشیدیم ولی هیچ حرفی با هم نزدیم شاید عذاب وجدان بودو یا احساسی بود که واقعا توصیفش سخته صبح من پا شدم رفتم دانشگاه و بد از ظهر اومدم خونه مامان نشسته بود تلویزیون نگاه میکرد رفتم پیشش نشستم با هزار بد بختی گفتم مامان ناراحتی مامان گفت نمیدونم فقط از صبح فکر میکنم ایا باز کسایی هستند که مثل ما اینکارو کرده باشن گفتم مامان حتما هست ما نمیدونیم و مامان گفت تو لذت بردی گفتم راستشو بخوای خیلی بد گفتم تو چی مامان گفت منم خیلی خیلی و بد ادامه داد اگه دو نفر با هم سکس دارند و راضی هستند این حرفها بی معنی هست مثلا تو قبایل افریقایی که زنو مرد و پسرو خواهرو برادر لخت میگردند گناه نیست و بد پا شد گفت نسکافه میخوری گفتم اره و رفت واسم نسکافه اورد و نگام کرد گفت اقا پسر خوشگله من برنامه امشب شما چیه منم خندیدم گفتم امشب نوبت کونته که مامان خودشو لوس کرد گفت نه کیان میدونم بکنی تو میمیرم گفتم نه نمیشه مامان اومد بقلم نشست دستشو انداخت گردنم و لبمو بوسید گفتم میخوای الان گفت چی گفتم سکس و ایستادم شلوارمو دادم پایین کیرمو اوردم بیرون مامان یه نگاهی کردو گفت ای شیطون باز منو از راه بدر کردی و افتاد بجون کیرم بد من مامانو برگردوندم شلوار استرجشو دادم پایین کونشو لیسیدم و همونطور ایستاده کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش یه فشاری دادم که سر کیرم رفت تو مامان یه جیغی کشید گفت وای مردم وکونشو داد عقب تر و کیرم تا نصفه رفت تو کونش و تلمبه زدن من شروع شد مامان فقط اخ میکرد منم با یه دستم کونشو گرفته بودم و با دست دیگم سینه هاشو چنگ میزدم یهو احساس کردم ابم میاد و کیرمو تا ته فشار دادم و ابمو خالی کردم تو کونش مامان که دستش رو کسش بود و میمالید گفت در نیار در نیار دارم ارضا میشم و با یه اخ بلند ارضا شد .

Date: Octobre 29, 2019
Super film étranger Appartement Mon appartement Appartement Ma chambre Coïncident Émotionnellement Salutations Ezilia Le mariage Étirement استفاده La cuisine Par erreur Nostalgie Protester Ignorer Je suis tombé Tombé Africaine Équateur L'essayer Aujourd'hui Emilia Emiliaru En attente Jeté Je l'ai jeté La taille Son doigt L'Angleterre En ligne Tu es venu Nous sommes ici Onaru Ces jours Tellement Iranien Arrêté Je me tenais Debout Nous nous sommes arrêtés Votre email Mon email Email et Ici Ici Ici " Me voilà Ici Comme ça Comme ça Comme ça Comme ça Tellement Faire ceci Incarcéré Ça y est Tout cela Mon papa Babaroo Papa Il fait plus frais Ma balle Balamono Forcé Avec eux Supérieur Voyons voir Voir Dormir Le sommeil Le sommeil Lisons Rencontre Moisson Reviens vers moi Reviens Je suis revenu Retourner Nous sommes revenus Calendrier Plus gros C'est plus grand Enfin Le mettre Le meilleur J'ai embrassé Viens Hôpital Les jambes Mes pieds Demandé Je l'ai porté Le porter Couvert Tu le porte Été Les ténèbres J'avais peur Environ Télévision Télévision Regarder Sa description Viens Toi dans ma famille Répondez Ma réponse Bâton Je colle J'ai collé Les yeux Les choses Les choses Chikart Tes mots Au revoir Ils rient J'ai ri Le sommeil Le sommeil Le sommeil Tu dors Dormir Je voulais Vous avez demandé Lisibilité La famille Sœur Vous-même Vous-même Eux-mêmes Nous-mêmes Montrer Nous avons mangé Heureux Je suis content Le bonheur Je suis jolie Jolie Notre sang La famille Nous avons eu Le porter Université Les filles Ma fille Toilettes Ma main Nos mains Sentier Encore Duplex Dudlet Dodolto La caméra Mes amis En les voyant Mur L'interface Honnêtement Raminem Ramino Les comportements Notre couleur Face à face En face de Le courir Ma langue Ma vie C'est des femmes Blanc Sexe de famille Sa botte Sutinshu Surakht Ses seins Shorts Mon pantalon Mon pantalon Shorts Shorts Shorts Shorts Le mal Savon En colère Photo Photo Des photos J'ai envoyé Envoyé Vous avez envoyé Aéroport Je comprends Football Fuzuli Merci Je suis désolé Votre travail Karma Les tâches Informatique Les préservatifs Lequel Nous avons dessiné Encore Curieux Plus petit Un petit Karmon Je suis parti Mis Faire demi-tour Nous l'avons Les vêtements Je l'ai léché Lécher Lécher Mère Ma mère Je frotte Frotter Maman Ta maman Ma maman Maman Maman Maman Mère Maman Surtout Malade Voyage Bien sûr, le contraire Ordinaire En attente Le plus important Ses cheveux Je tombais Voir Tu vois Je demande Le porter Je pourrais Je peux Vous pouvez Vous pouvez Je dors Nous dormons Veut Je voulais Nous voulions Je veux Tu veux Tu veux Vous mangez On rigole Il savait Je sais Nous pourrions voir Ils lâchent J'allais Nous battions Messenger J'entends Je comprends Tu comprends Je voudrais Tu as fait Ne plaisante pas Je tremblais Vous faites Vous faites Nous faisons Nous passons C'était fini sont Vient Je disais: Ça va Je tremblais Mimali Tu bois J'ai souri Tu le veux Singe Je vais mourir Ils venaient Bouleversé Malaise Pas goûté Je n'ai pas dormi Tu ne dors pas Nous n'avons pas Je n'ai pas Vous n'avez pas Nous n'avons pas Ne pars pas Neske Je n'ai pas entendu Nous n'avons pas Ça n'apportera pas Je ne pouvais pas Ils ne pouvaient pas Tu ne veux pas Je ne sais pas Nous ne savons pas Je ne comprends pas les temps Ça n'a pas Je ne voudrais pas Tu ne peux pas tuer Ça ne Tu ne Il n'a pas écrit J'ai écrit Ça n'a pas Aussi bien Comme ça Jamais Vukunshu Wakirme

2 commentaires sur “La maman du roi et le grand garçon qui est prêt à kidnapper sa mère »

Laisser un commentaire à Sabre Annuler la réponse

Votre adresse email n'apparaitra pas. Les champs obligatoires sont marqués *