Revanche du premier amour

0 vues
0%

سلام دوستان اول بگم تمام اسامی مستعاره دوم این داستان واقعیه من اسمم عرفانه و ۲۴سالمه این داستان مال دوسال پیشه من و سحر بطور اتفاقی باهم اشنا شدیم اوایل تمام فکر و ذکرم سحر بود من تقریبا بار اولم بود که یه رابطه عاشقانه رو تجربه میکردم البته قبلش زیاد کون کرده بودم ولی درباره دخترا هیچ تجربه ای نداشتم سحر دختری سبزه با۲۵ سال سن و هیکلی تقریبا مانکن و چشم و ابروی مشکی بود البته دماغش یخورده تو ذوق میزد اما خودمم همچین مالی نبودم حرف زیاده اما میرم سره اصل مطلب بار اولی که اوردمش خونه جرات نکردم دستش بزنم تا اینکه خودش گفت گرممه و مانتوشو دراورد منم که از خدا خواسته پریدم بغلش و لبو گرفتم یخورده همدیگه رو دستمالی کردیم ولی بازم نتونستم بکنمش دخترا معمولا دفعات اول زیاد رو نمیکنن و ادا تنگا رو درمیارن منه ساده فکر میکردم طرفم پاکه ولی ای دله غافل بار دومی که اومد خونه به خودم جرات دادمو حین دست مالی و لب گرفتن دستمو تو شلوارش کردم و کسشو مالوندم اونم بدش نمیومد ولی الکی میگفت عرفان نکن و ولم کنو از این حرفا منم که شق کنم کسخل میشم اصلا به حرفاش گوش نمیکردم شلوار و شرتشو باهم کشیدم پایین دیدم کون قلمبش انتظارمو میکشه سریع سر کیرمو تف زدمو گزاشتم لاپاش نمیدونم چرا ولی خیلی زود آبم اومد بالاخره اولین سکس به یاد موندنی ترین سکس آدمه حتی اگه لاپایی باشه سحر یجوری خودشو کشید کنار و ناراحتی رو تو چشماش میدیدم اما بعدها فهمیدم که همش فیلم بوده این رابطه منو سحر تقریبا یک سال ادامه داشت و تو این مدت خانوم خیلی خودشو ول داد و از همه چیزاش باخبر شدم اینکه قبل از من با خیلی پسرای دیگه دوست بوده و رابطه سکسی هم داشته البته همه ی این حرفا رو وقتی از ازدواج با من ناامید شد گفت دیگه هر وقت خونمون خالی میشد زنگش میزدم میومد و دو سه کمر میکردمش خونه ی رفیقامم خالی میشد میگفتم بیاد البته نمیزاشتم کسی چپ نگاش کنه و میبردمش تو اتاق میکردمش تقریبا رفیقامم میشناختنش و به رابطه ما حسادت میکردن همش بهم میگفتن به سحر بگو رفیقاشو برا ما جور کنه اوایل جدی نمیگرفتم که اینقدر رفیقام تو کف سحرن ولی زمانی افسوس خوردم که رفتم خدمت و اموزشی یه دوماهی نبودم کم کم فهمیدم که یکی از رفیقای نامردم به اسم احسان مخه سحرو زده و بعد از چنتا قراره بیرون بردتش خونه و ترتیبشو داده دیگه دنیا رو سرم خراب شد من سحرو مثه چشمام قبول داشتم حتی گوشیمم داده بودم دستش رفتم اموزشی از اون گذشته احسان رفیق چندین سالم چرا بهم خیانت کرد سحر که اولش کتمان میکرد و خود به اون راه میزد رفتم سوارش کردم و بردمش خونه زنگ زدم سعید که از ماجرای اینا خبر داشت پشت تلفن همه چیزو گفت سحر مثل بید میلرزیدو التماس میکرد به سعید گفتم پاسو بیا خونمون تا همه چیزو قشنگ توضیح بدی بلکه این جنده خانوم اینقد دروع نبافه سحرو به زور لختش کردم تا سعیدم اومد پشت در سحر گریه میکرد و التماس میکرد که درو باز نکن تورو خدا خودم همه چیو توضیح میدم ولی دیگه دیر شده بود چشمام کاشه خون بودو فقط به انتقام فکر میکردم خیانتی که هیچ وقت نمیتونم فراموشش کنم از ایفون درو باز کردمو سعید اومد تو خونه سحر وقتی نگاش به سعید خورد شروع به جیغ زدن کرد دهنشو گرفتمو بردمش تو حمام سعیده دیوثم لخت شد پرید تو بعد از نیم ساعت قسم و ایه دادنه سحر خوابوندمشو شروع به خوردن سینه هاش شدم سعیدم داشت مخ سحرو میزد که بین خودمون میمونه و از این حرفا سحرو کف حمام خوابوندمش و سره کیرن وازلین زدم با تمام فشار یهو گزاشتم تو سوراخ کونش چنان جیغی زد که خودمم ترسیدم سعید پرید بیرونو صدا تلویزیونوزیاد کرد که کسی متوجه جیغای اون نشه سحرو اوردمش بالاتر و مدل سگی اروم اروم شروع کردم تلمبه زدن سعیدم یه تیکه فیلم گرفت و بعد اماده شد تا بعد از من بکنه ابم داشت میومد دراوردمو گرفتم رو صورتش خالی کردم گفتم اینم جواب خیانتت سحر فقط گریه میکرد و زیر لب نفرینم میکرد سعید پشت سر من اومد اول یه لب بگیره که سحر تف کرد تو صورتش و فحشش میداد اونم عصبانی شد و سحرو خوابوند و از همون سوراخی که من باز کرده بودم شروع کرد لحظات تلخی بود وقتی فرشته ی یک سال پیش الان فقط برام یه جنده به حساب بیاد من گول ساده لوحی و خوش بینی خودمو خوردم رفیقام بهم نامردی کردن قبول ولی دختری که از جونم براش مایه گزاشته بودم چرا بعد از اون ماجرا هر وقت میومدم مرخصی زنگش میزدم با تهدید میومد خونمون و میکردمش دیگه برام مهم نبود وقتایی که نیستم با کیه و چیکار میکنه یه دختره هرزه ارزش نداشت براش غیرتمو خرج کنم لیاقتش همین بود خودشم میدونست چه گهی خورده تا اینکه یه روز گفت براش خاستگار اومده و دیگه نمیتونه به این رابطه ادامه بده منم مودماغش نشدمو ولش کردم الان دوساله که ندیدمش ولی هنوز بیادشم شاید بدترین خیانتو بهم کرده باشه ولی عشق اولم بود عشق اول ببخشید داستانم طولانی شد ولی واقعیت بود عرفان ۱۲مهرماه۹۴

Date: mai 1, 2022

Soyez sympa! Laissez un commentaire

Votre adresse email n'apparaitra pas. Les champs obligatoires sont marqués *