Tante Shahnaz

0 vues
0%

Je n'ai qu'une seule tante au monde, c'est comme s'il s'appelait Kus, il a six ans de plus que moi. Quand j'étais enfant, nous étions au village avec notre cousin Dodo Lemo, ils se frottaient l'un contre l'autre. Je n'y pensais pas beaucoup, mais je leur demandais de dire: 'On joue à la tante. Jouons, dit-il, laisse-moi nettoyer la chambre, puis Dodolm grandit, se frotta les yeux et pressa ses pieds pour obtenir quelque chose de Dudolm.

Jusqu'à ce que je vieillisse, je voyais des blagues avec mon voisin, un doigt pointé: quand il sortait, les toilettes ne sortaient pas avant une demi-heure. Elle était avec sa voisine. Un jour, elle m'a dit de lui demander de faire un prélèvement de sang. Je le lui ai dit en premier. D'accord, un peu plus tard, j'ai dit que tante Ray ne s'était pas battue. J'y suis allé, mais il a mis longtemps à voir son visage virer au rouge et le bouton de sa chemise s'est déplacé. Vous découvrirez plus tard qu'il avait fait un mariage avec le garçon. Il se rendait dans l'autre village. Quand il est venu, je le craignais toujours. Ils bavardaient toujours avec leurs amis, riaient et riaient. Quand nous sommes arrivés dans notre ville trois ans plus tard, nous étions là-bas avec mon grand-père. Quand il est venu rendre visite, j'ai vu qu'il avait vingt ans. Nous avions quelque chose à voir avec Kus Wakun Kira. Pour aller ou regarder son corps, La salle de bain qui se passait, j'étais derrière elle, et le son du mal la dérangeait. J'ai frappé ma mère dans le short et le pantalon de ma mère jusqu'à ce que je me marie et qu'elle plaisante avec ma femme, ma femme me disait qu'elle disait que même si elle était vieille, elle me disait toujours qu'elle me prêtait David King. Donne le.

خلاصه یه روز خونه تنها بودم دیدم تلفن زنگ زد گوشی رو برداشتم خالم بود بعد از احوال پرسی تو صداش یه دردی احساس کردم گفتم خاله چی شده؟ گفت هیچ چی خانمت کجاس ؟گفتم دو روزه رفته خونه باباش گفت پس تنهایی ؟ گفتم اره کاری داری ؟گفت بیا خونمون کارت دارم منم تعجب کردم گفتم چه طور شده هیچ موقع این طوری با من حرف نمی زد رفتم در خونشون زنگ زدم رفتم بالا با من رو بوسی کرد رفتیم تو تعارف کرد گفت بشین تا شربت بیارم وقتی رفت اشپز خونه دیدم پاشو بد جور می زاره در واقع گشاد راه می ره از شوهرش سوال کردم گفت بیست روزی هست رفته بندر برا کار وقتی اومد قشنگ دیدم پاشو باز می زاره گفتم چی شده خاله ؟ گفت خاله جون شربتو بخور تا بگم منم شربتمو خوردم گفت خاله جون چیزی که بهت می گم فقط و فقط بین خودمون باشه حتی به زنتم چیزی نگو گفتم باشه حتما دوباره گفت من با تو راحت بودم ازت کمک خواستم ولی جایی درز نکنه ابروی خاله بره گفتم خاله جون ازمن خیالتون راحت گفت داود یه کاری کردم خودم خجالت می کشم بگم ولی چاره ای ندارم باید تو کمکم کنی من دونستم مسئله جنسیه گفتم خاله خجالت نداره فکر کن منم همون بچه کوچیکم که تو با من شوخی می کردی گفت اره خاله منم سر همین ازتو کمک خواستم ولی باز روم نمی شه گفتم خاله راحت باش مگه نگفتی کسی جز من نمی تونه کمکت کنه گفت داود زنت چند روزه رفته گفتم سه روزی هست گفت نرفتی بیاریش گفتم نه گفت اذیت نمی شی گفتم نه زیاد گفت ولی من این طوری نیستم الان اون نیست انگار مریضم گفتم اره سخته اخه بیست روزم واسه زنی مثل شما زیاده یه تکونی به خودش داد واخی گفت گفتم خاله جایت درد می کنه ؟گفت اره خاله جون سر همین به تو گفتم بیایی گفتم خوب بگو گفت صبح بچه ها رفتن سر کار منم دراز کشیدم خوابم برد خواب تورو دیدم گفتم خوب گفت داود جان فکر نکنی من رودارم یا قصدی دارم خودم خجالت می کشم بگم ولی چاره ندارم گفتم خاله تو خدا راحت باش ادامه داد خواب دیدم تو دار ی از اون کارا بامن می کنی خواستم خودمو راحت کنم تو خواب یکی زنگ زد منم ترسیدم یک دفعه بیدار شدم .منم منظورش فهمیدم گفتم خوب ادامه داد بیدار شدم خیلی بهم فشار می اومد خودمو مالیدم ولی نیفتاد رفتم سر یخچال واسه ترشی خیار چمبر گرفته بودم حالم خیلی خراب بود گذاشتم لای پام نشستم رو زمین حالم خراب شد نفهمیدم خیاره شکست رفت تو هرچه قدر تلاش کردم نتونستم درش بیارم به کس دیگه هم نمی تونستم بگم تا اینکه تو بذهنم اومدی گفتم با تو راحتم تو می تونی کمکم کنی گفتم خاله راحت باش شلوارتو در بیار شلوارشو در اورد گفتم بریم رو تخت من پیرن و شلوارم در اوردم خوابوندمش لبه تخت پاهاشو باز کردم اون خجالت می کشید گفتم خاله دیگه خجالت نداره لا پاشو نیگا کردم خیاره کلفت بود زیاد تو نرفته بود ولی خود خالم نمی تونسته در بیاره گفتم پاهاتو بالا نگه داراونم برد بالا وبا دستاش از کون ش گرفت نشستم رو زمین کیرم حسابی سیخ شده بود قشنگ شلوارکمو داده بود بالا دست بردم کوس خالم تا دستم خورد بالا کوسش یه اویییییی گفت که من بی اختیار جون گفتم به انگشت از بالا ویه انگشت ازپایین کردم تو کوسش انگشتام تو نمی رفت با زور کردم تو ودوباره با دو انگشت دست راستم از بالا گرفتم با دو انگشت دست چپم از پایین خیاررو گرقم وکشیدم بیرون کوسش ده سانتی باز مونده بو خالم خوشحال شد واخیشی گفت بمن گفت خاله جون دستت درد نکنه راحتم کردی پاها شو انداخت صدای بسته شدن کوسش یه حال بمن داد که گفتم اوییییی خاله نشست لبه تخت منو کشید طرف خودش یه بوسی ازم کرد گفتم خاله راحت شدی گفت از خیار اره ولی …… منظورش فهمیدم گفتم خاله راضیی با سر اشاره ای کرد کیرمو در اوردم بیروم یه جونییییی گفت که کیرم پرید بالا گفت خاله عجب چیزی داری جیگر ادمو حال می اره خوش بحال زنت من پاهاشو بردم بالا کیرمو با کوسش تنظیم کردم و تپوندم تو کوسش خیلی حال می کرد با هر ضربه من سینه هاش چرخ می زد تند تند می زدم گفت داود تو خدا وانسی بکوب بکوب جیغ زد ابشو ریخت اونقدر زیاد بود که از کنار کیرم اومد بیرون با دیدن این صحنه ابم با فشار ریخت تو کوسش کیرمو کشیدم بیرون همین طور اب از کوسش می ریخت بیرون خاله منو کشید طرف خودش وبغلم کرد وگفت خاله جون هم قربون خودت همو قربون کیر کلفت. N'oublie pas ma tante.

Date: Février 13, 2018

Soyez sympa! Laissez un commentaire

Votre adresse email n'apparaitra pas. Les champs obligatoires sont marqués *