Anémone et mémoire

0 vues
0%

امید هستم ساله بچه شمرون تو سالگی بعد از کلی شیطنت ازدواج کردم اما این داستانارو براتون می ذارم تا بتونید ازش استفاده کنید تمام داستانایی که می ذارم کاملا واقعیت داره ساله بودم تازه دکترام رو گرفته بودم و ترم یک تخصص البته فکر نکنید درس خون بودم خدا بیامرزه دانشگاه آزاد و جیب بابارو هیکلم خوب نبود کیلو با قد با یه شکمی که هر کس می دید می فهمید ماله عرق خوریه اما صورت خوشگلو تیپ مردونه خوب از اینا میشه خوب فهمید که تخصص تو رابطه با دخترایی بود که عشق ازدواج آدم حسابی بازیو اینارو داشتن منم علی رغم اینکه فقط می خواستم بکونم نقش پسر اسگل را خوب بازی می کردم یه دختر خاله داشتم که سال از من بزرگتر بود خاطرات اصلی که ازش داشتم سالگیم بود که تا گیرش می آووردم به بهونه ماساژ می خوابوندمشو حصابی میمالوندمش اونم چیزی نمی گفت از ماساژ ما لذت می بردو مام از مالوندنش بعد رفت انگلیس واسه درس خوندنو سالی یه بار که می اومد با خانواده می رفتیم مسافرت اما واقعا دوسش داشتم و هیچ وقت بهش نظر نداشتم اون سال وقتی اومد داستان خیلی فرق داشت تو یه مهمونی خانوادگی دیدمش مثل همیشه خوشگل و خیلی شیک اما چیزی که نظرمو خیلی جلب کرد دختری بود که پیشش بود یه خانم خوشگل قد پوست سفید صورت استخونی بدن عضلانی با یه لایه چربیه اضافه دخترونه از آرایشو تیپش معلوم بود آدم حسابی لباس سیاه کوتاهی که پوشیده بود جذابیت پاهاشو کاملا نشون می داد یه خورده رفتم تو بهرش و به زیر کار که توجه کردم دیدم سینه های گرد رو فرم و یه باسن خوش تراش که از هر چیز بیشتر باعث خوشگلی لباسش شده بود به خودم اومدم دیدم زل زدم بهشو شقایق دختر خالم روبرومه زود زدم تو نخه خار کسته بازیو با یه صدای مردونه گفتم دوستتو معرفی نمی کنی اونم گفت از هم کلاسی های دانشگام و اسمش خاطرست همین یه جمله کافی بود تا من همه چیو راجب این خانم بفهمم شقایق تخصص مامایی تو لندن می خوند پس هم کلاسیشم باید پولدار باشه و خانم دکترم که باشه چه شود سریع چسبسدم به دختره یه آمارم از شقایق گرفتم گفت از تو بزرگتره گفتم بی خیال بابا فقط بگو شوهر نداره که گفت نه چسبیدم به خانم همه جوره باهاش رقصیدمو کلی داستان ولی شماره نگرفتم فردا صبح که پاشدم زنگ زدم شقایق گفتم عصر یه قرار با دوستت بذار بریم بیرون عصر شیکو پیک رفتم دنباله خانوما تو این فکر بودم که کجا بریم که بارون گرفت خاطره گفت وای تو بارون مستی می چسبه ولی حیف که نمیشه منم همینو گرفتم و گفتم چرا نمیشه سریع زنگ زدم به دوستم میلاد گفتم کجایی با تا کس خوب دارم می آم خونت اونم گفت دوست دختر منم هستو بیا کلی خوشحال شدم چون اگه دوست دخترش نبود حتما ترتیب شقایقو می داد رفتیم اونجا نشستیم و شروع به مشروب خوردن کردیم و همه یه جورایی مست مست بعد کلی رقصیدن و مسخره بازی دست خاطررو گرفتم رفتم تو اتاق و شروع کردم به مالوندنشو بقلش کردم انداختمش رو تخت و لبو لب بازی می دونستم که راحت نمی تونم ارضاش کنم واسه همین باید یه جوری باهاش سکس کنم که طولانی باشه واسه همین شروع کردم خوردن لبو گوش دست کردم تو سینه هاش از انجایی که خانم خیلی کار بلد بود دستو انداخت تو شلوارمو با کیرم بازی کردن تو همین حین و بین شقایق در اتاق و زدو خاطررو صدا کرد و گفت باباش زنگ زده و گفته کجایید خاطره خودشو جمو جور کردو از اتاق رفت بیرون زنگ زد به باباشو گفت شب نمی ره خونه و پیشه شقایق می مونه یه شلوارک از میلاد گرفتمو منو خاطره و شقایق رفتیم تو اتاق که بخوابیم از یه طرف از شقایق خجالت می کشیدم از یه طرف تو این فکر بودم میشه جفتشونو با هم بکنم از یه طرفم دلم می خواست با خاطره یه سکس عاشقانه داشته باشم چون یه جورایی دلمو برده بود شقایق خوابید سمت چپ تختو خاطره وسطو من بچه خرسم راست گفتم راست یادم افتاد که کیرمم تو این حالت راست راست بود اما از مستی زیاد بی حس بی حس دل و به دریا زدمو گفتم هر چه پیش آید خوش آید دستو انداختم لای پای خاطره که یهو یه جیغ سکسی کشیدو خودشو چسبوند به من کسشو مالوندمو شروع کردم لب گرفتن گرمای تنش تو اون حال مست من داشت آتیشم میزد تاپشو از تنش در آوردم یه سوتین سرخابی پوشیده بود که قفلش از جلو باز می شد قفل و باز کردم و سینه هاش افتاد بیرون سایز خوش تراشو سفید با لبام رفتم سمتش و کردم تو دهنم نوکای جگری رنگش زده بیرون و ار همه چی بیشتر این دیوونم می کرد که دور تا دور نوکش رو قرمزی سینش دون دونای ریز زده بیرونو داشت منو شهوتی تر می کرد خوابیده بودم روشو دو تا دستام زیره بغلاش بود کمرشو مرتب از تخت جدا می کردو آه می کشید اومدم پایین تر رو نافو شکمش که دیدم آهش تبدیل به جیغ شد تو همون حالت دکمه شلوارشو باز کردمو یواش درش آووردم نباید اجازه می دادم از این حال خارج شه تا وحشی تر بشه شرتشو پاره کردمو رو کسش ها می کردم پاهاشو دادم بالا و لبامو گذاشتم رو کسش کس داغ بدون کوچکترین مو جوشو لک و پیس چوچول تقریبا کوچیکشو گذاشتم تو دهنم میک زدمو گاز گرفتم انقد خوردم تا جیغ زد بسه بکون یکی دو بار اینو گفت اما توجه نکردم نمی خواستم دفه اول ارضا نشه واسه همین باید وحشی تر می کردمش چون کیرم اونقد بزرگ نیست که به این راحتی ارضا شه وقتی دید من گوش نمیکنم خودشو با هر زحمتی بود جمو جور کرد لخت شدم خدارو شکر تاریک بودو نمیتونست هیکل مو ببینه کیرمو گرفتم سمت صورتش داشت ساک میزد که چشمم افتاد به شقایق که اصلا یادم رفته
Il était là. Je l'ai vu nous tourner le dos et Alki dormait. Je ne l'ai pas non plus emmené à Rome. Je me suis endormi et j'ai mis ses pieds. Je l'ai pressé de toutes mes forces pour qu'il soit à nouveau complètement lubrique. J'allais avoir un coup violent dans le dos. Après quelques minutes, je lui ai demandé de s'asseoir. Ma méthode était de m'asseoir et de commencer à pomper. Mon nom était mouillé. J'avais vraiment quelqu'un qui était mouillé. J'ai attrapé ses seins. Il venait, je l'ai soulevé et je l'ai mis derrière moi.Sa poitrine était si serrée et mouillée que je n'ai pas pensé à son cul jusqu'à ce moment, mais quand je l'ai vu, j'ai mis mon doigt dans son cul. La voix hurlante du cerf était pleine. Une ou deux fois j'ai senti que mon eau arrivait. Sous prétexte de vérifier le préservatif, de le retirer, je l'ai endormi. Je l'ai balancé au sol de tout mon être, ce qui m'a serré fort contre moi et a crié fort. J'étais à l'aise avec les préservatifs parce que j'ai toujours fait ça La, je ne pensais pas que j'en serais satisfait pour la première fois, mais je pourrais être très content, mais quand je l'ai retiré, j'ai vu que le préservatif avait explosé. J'ai recommencé, j'avais vraiment faim, j'étais en feu et je ne pouvais pas le supporter, mais c'était amusant jusqu'à ce que je le fasse encore deux fois le matin, mais sans le préservatif que j'avais mis la première fois, il était toujours debout, mais quand j'ai voulu recommencer, il a dit que je ne pouvais pas. J'ai caché tous mes secrets et je l'ai jeté dans le coin.Cette fois c'était différent parce que je voyais les fruits de mon expérience que je pouvais nourrir une vieille fille à la hauteur de sa luxure et comme ça. Chaque année, quand Shaghayegh est venue, je la conduisais en toute sécurité pendant un mois entier jusqu'à ce qu'elle se marie

Date: Juillet 14, 2018

Soyez sympa! Laissez un commentaire

Votre adresse email n'apparaitra pas.