Bi xwişka min û keça xwe re cinsî

0 views
0%

سه شنبه بود.اونروز از صبح تا عصر بايد دانشگاه مي موندم.ولي ساعت دوم از رو بي حوصله گري بادوسه تا ازبچه هاي كلاس و استاد روپيچونديم تا بريم خونه.وقتي به خونه رسيدم پشت در يه جفت كفش دخترونه بود.فهميدم كه دخترعمه ام Shima pêş in. (li vir ji bo min dibêjî ku ez xwedî xwîşka du salan xwe ciwantir û ji wir li cihê ku Shima pir Rfyqn zêdetir rojan Shima mala me.) boneya wan Btrsvnm slip nav Hall rabû nûçeya ew hêdî hêdî bûn xwe paş in şeş odeyên (xwişka min) Rsvndm.vqty ez dîsa li min, xwişka min Vnalh Myvmd.khyly ku dengên Shdm.rvm meraq û vekirî ez li bû aS hat. ya layer ب ترين صحنه عمرم رو ديدم.خواهرم لخت مادر زاد روي تختش نشسته بود وشيما كله اش رو وسط پاهاي او گذاشته بود وداشت كسش رو ميخورد.باورم نمي شد اونا اين كاره باشند.خواستم برگردم اما اين بهترين فرصت بود تا باشيما سكس داشته باشم. ji çend salan bû ji ber ku ez lê digeriyam tiştekî cezayeke Vhychvqt min nikaribû li ber çavê qene ne.

Ez bi lez çûm jûreyê û derî kilît kir.Di berbanga sibê de, Shima min dît qêrîn û bi lez lepikên xwe kişand ser wan û ji min re got ku ez derkevim derve. Min ji wan re got hûn dixwazin çi bikin? Min ji wan re got ku ez mirov im. Divê ez hinek wext bigirim. Shima got ez dereng ketim, ez neçarim biçim, weleh, carek din. Fararandareh ji min re got ku ez ê wiya qebûl bikim heya ku ew Sahar be. (Wî digot qey ez ê li ber xwişka xwe tiştek nekim, lê wî kor dixwîne.) Sahar li Hec û Wacî jî dinihêrî. Min ew hembêz kir û danî ser nivînan. Pêşî min ramûsanek mezin ji wê girt û dest bi xwarina lêvên wê kir. Piştî lêvan ez çûm ber pêsîrên wê. Shima serê xwe hejand û got dê ne wusa be. Wê got, "Wiha, Saharchi?" Min li Sahar nihêrî. Wê şerm kirî serê xwe xwar kir û gotinek jî negot. شدم Ez ji kûpikê rabûm çûm Sahar.Min jê re got were, pirsgirêk tune, tenê vê carekê.Lê wî qebûl nekir. Ji ber vê yekê min destê wî girt û ew xist nav nivînan.

Shima re got, niha em çi dikin? Xwezî ez wê xwişka min a pass xerab bû, wî got, çar-radestî nail up (mîna dewar) piştî balguh ji nişkêve serê kîmyona set up dest bi xwarina Kssh ez û Shima got: bag, tu ji min re. (The Scene رو تو يه فيلم سوپرديده بودم)شيما كه چاره اي جز اين نميديد دكمه هاي شلوارمو باز كرد وبه زور شلوار وشرتمو كمي پايين كشيد ودست بكار شد.با اينكه بار اولي بود كه سكس داشتم ولي از روي فيلمهايي كه ديده بودم يه تجاربي داشتم.بعد pênc deqeyan ji ber ku stûyê min hinekî bilind, êş kêm stûyê Magic Grftm.azjam bû ez rabû û rabû dîsa Khvabvndmsh lêvên wê dest pê kir ji bo xwarinê ez bi cih bibin كم به سينه هاش رسيدم.بعد از سينه هاش رفتم سراغ شكمش وشروع به ليسيدن بندنافش.از اين كار خوشش اومد واسه همين يه بند به نافش زبون ميزدم واو هم بلند بلند مي خنديد.تو همين اوصاف بودكه شيما گفت پس من چي؟من كه به كل از ياد شيمارفته بودم بهشون گفتم هردوتون كناره هم و رو شكم بخوابيد تا يه حال حسابي به هردوتون بدم.واي چه صحنه اي بود.دوتا كونه سفيده خوشگل كناره هم خوابيده بودند.تا عمردارم اون صحنه را فراموش نمي كنم.بعد شروع به خوردن كس شيما كردم.گاهي كس سحر وگاهي هم كس شيمارو ميخوردم ومواقعي كه كس اون يكي روميخوردم انگشت اشارموبايد تو كون اون يكي مي كردم.نميدونم چرا ولي هرچي بود خداييش كس سحر خوشمزه تر بود.واسه همين بيشتر روي سحركار ميكردم.بعد از يه ربع سحركمي لرزيد وآبي از كسش اومد.فهميدم ارضا شده.براي اينكه بيشترحال كنه تندتر كسش رو ليس زدم وتموم آبشو خوردم.شيما كه همين جور Erê, ez bi nerînekê li ser game partiya çavnebariya bû, got, çi ye xwişka wî ne.

با اين حرف شيما كمي ازش بدم اومد.منم كه كيرم يكمي خوابيده بود وميخواستم يه حاله اساسي ازشيما بگيرم بهشون گفتم حالا نوبته شماست.بازم شيماگفت هركي حالشو مي كنه بايد جورشو بكشه.منم كه دلم نميومد خواهرم واسم ساك بزنه،گفتم نه سحر ارضا شده وبهتره اون بره دوش بگيره تا ماكارمون تموم ميشه.شيما گفت اصلا منم ارضا شدم،واسه منم كافيه.اما من كاره اصليم هنوزمونده بود واسه همين دره اتاق را بازكردم و به سحر گفتم تو برو دوش بگير ويه شربتي درست كن تا ما بياييم.فكركنم سحرترسيده بود بلايي سره شيمابيارم واسه همين گفت نه شما كارتون رو بكنيد بعد با هم بريم.اما من دسته سحر وگرفتم واز اتاق بيرونش انداختم و در رو دوباره قفل كردم.شيماخيلي ترسيده بود واسه همين هيچي نمي گفت.شلوار و پيراهنمو كامل در آوردم.ورفتم روي تخت دراز كشيدم.كيرم ديگه خواب خواب بود.به شيماگفتم يالا هنر خودتو بايد نشونم بدي.اونم خودشو به كوچه علي چپ زد وگفت چه كنم؟ كيره خوابيده ام رو نشونش دادم وبهش گفتم اينو به مرز آمادگيش برسون.و اونم دوباره شروع به ساك زدن كرد.از روي حركاتش معلوم بود داره از روي بي ميلي اين كارو ميكنه چون چندبار دندوناشو به كيرم كشيد.منم چون مي دونستم كاره اصليم هنوز مونده چيزيش نگفتم.بعد از چنددقيقه كيرم ديگه همون كيري شده بود كه هر دختري انتظارشو ميكشه.واسه همين بلند شدم به شيما گفتم روي شكم بخوابه.شيما كه اصلن انتظاره كون دادن رو نداشت به شدت مخالفت كرد.اما وقتي جديت منو ديد بازم بهونه سحر رو گرفت وگفت كه بايد اول باسحراينكاروبكني.منم كه كاملا حشري شده شده بود محكم دستشو كشيدم وروي تخت خوابوندمش ودوتا بالشتي كه اونجابود رو زيره شكمش گذاشتم تا كونش قشنگ در دسترس باشه.با اينكاره من شيماجيغي كشيد.سحر ازترس اينكه من آسيبي به شيمابرسونم پشت درمونده بود وبه قوله خودش مواظب بود.آخه وقتي منو اونطور حشري ميديد ترسيده بود من پرده بكارت شيماروپاره كنم.همونطور كه گفتم شيماجيغي كشيد وسحر ازترس محكم به در ميزد تا درو باز كنم.منم از ترسه اينكه همسايه ها بويي ببرن درو باز كردم.سحر اومد تو و رفت گوشه اي ايستاد وگفت هركاري ميخواي بكني بايد جلوي چشماي من بكني.شيماوقتي اين صحنه رو ديد عصباني شد وگفت دختره پررو.برادره خودته،خودت بايد بهش كون بدي.منم ديگه آخره عصبانيت،دوباره شيمارو به حالت قبل بازگردوندم.كيرمو سره سوراخ كونش گذاشتم وبا اولين فشار هرچي زور داشتم زدم اونم باكون وكيره خشكه(ببين چي شد)(همونطور كه گفته بودم من باره اولم بود كه سكس داشتم وفقط تو فيلمها يه چيزايي ديده بودم كه اونارو هم از اونجايي كه هول كون كردن بودم كاملا فراموش كرده بودم)با اينكاره من شيما دادي زدو شروع كرد به فحش دادن كه چرا عوضي چرا خشكه اين كارو مي كني.منو سحر كه اين صحنه روديديم شروع كرديم به خنديدن.بعد سحر رفت ازتوي كشو يه كرم آورد و گفت بيا اينو درش بمال.منم يه ذره به كيرم زدم ويه خوردشو سره سوراخ.بعد كيرمو آروم آروم وارد كردم.با اينكه قبلش يه سره انگشت توش كرده بودم بازم خيلي تنگ بود.بعداز چندبار عقب وجلو رفتن ديگه جا باز كرد وشروع كردم به تلمبه زدن.بعد از دوسه دقيقه تلمبه زدن آه وناله هاي شهوتي شيما در اومده بود.بعد نگام به سحر خورد.با حسرت به محل تقاطع كير وكون نگاه مي كرد.بهش گفتم سحر خيلي دوست داري هااااا.سحرگفت جون داداش بامنم يه ذره بكن.با اينكه دلم نمي خواست تو كون خواهرم بكنم ولي براي خوشحالي اش راضي شدم.شيمارو بلند كردم وسحر رو جاش خوابوندم.هرچي كرم مونده بود دره سوراخش ماليدم و كارم رو شروع كردم.شيما با ديدن اين صحنه بهمون گفت خيلي پستيد.مي گفت تازه بعد اون همه درد حالا تازه داشت لذت مي برد.ولي من به حرفاش محل نذاشتم وبيشتر حواسم به اين بود كه خواهرم بيشتر لذت ببره.در توصيف كونش بگم كه معركه بود.با اينكه خيلي تنگ بود ولي بازم لذتش بيشتر بود وقتي اه وناله هاي سحر در اومد بيشتر كيف كردم.بالا خره بعد از چند دقيقه آبم ديگه داشت ميومد.خواستم به سحرچيزي نگم وتموم آبمو توش خالي كنم ولي ترسيدم ناراحت بشه.آخه خيلي دوستش دارم ونميخواستم ناراحتش كنم.واسه همين يه نگاه به شيما انداختم كه گوشه تخت نشسته بود.بهش گفتم ميخواي با تو ادامه بدم.فكركنم ميدونست اومدن آبم نزديكه.واسه همين بهم گفت به شرطي كه آبتو رو سينه هام بريزي وبعد اونا رو بمكي.منم بيخودي قبول كردم ورفتم رو شيما.هنوز به يه دقيقه نرسيده بود كه ديگه وقتش رسيد.دوسه تا تلمبه محكم زدم وكيرمو تا ته جا كردم بعدش ازپشت سينه هاي شيمارو گرفتم تافرار نكنه بعد با تموم قوا همه آبمو توكونه شيما خالي كردم و دوباره او شروع به فحش دادن كرد.وقتي آبم خالي شد از جايم بلند شدم.سحر نگاهي به كيرم كرد،گفت تموم شد؟؟؟شيما گفت آره خره.نديدي چه جور منو چسبيد.سحر خيلي ناراحت شد آخه خيلي دلش ميخواست اومدن آب از كيرمو ببينه.منم بغلش كردم وبهش گفتم كه اشكالي نداره،دفعه بعد مي ذارم ببيني.با اين حرف من هر سه تامون خندمون گرفت.بعد از كلي خنديدن سحرشروع كرد به سربه سر گذاشتن شيما.بهش مي گفت آبي كه خوردي شيرين بود.بهش مي گفت باشه اشكالي نداره آبي كه خوردي باعث رشد كردنت ميشه.ازطرف ديگه شيما مي گفت اتفاقا من خيلي خوشم اومد كه ابشو تو ريخت.بالاخره بعد از اتمام كري هاي اوناهرسه تا به حمام رفتيم كه به زور تونستيم دوش بگيريم.توي حمام هم چندتا لب اساسي از سحر گرفتم كه تا عمردارم فراموش نخواهم كرد.وقتي ازحمام بيرون اومديم سحروشيمابه اتاق سحررفتن وبه من گفتن تو واسمون شربت بيار.وقتي شربتو درست كرد به اتاق بردم.واي چه صحنه اي.هردوتاشون روي زمين خوابيده بودن وپاهاشونو از روي كون درد تا جايي كه امكان داشت باز كرده بودن.خيلي دلم ميخواست كيرم دوباره راست بشه ودوباره…ولي نشد.ولي يه فكره بكر.شربت ها رو به اونا دادم وسريع به آشپزخونه برگشتم شيشه شربت آلبالو را برداشتم وبايه سفره به اتاق پذيرايي اومدم.بعد صدا سحر زدم.وقتي سحر اومد،سفره را پهن كردم وبه سحر گفتم روش بخوابه.سحرخنديدوگفت ميخواي چه كني؟بهش گفتم نترس بهت خوش مي گذره.سحر رو ازشكم روي سفره خوابوندم وبيشتر شيشه شربت رو رو درز كونش وهمينطور درز كسش خالي كردم وشروع كردم به ليسيدنش.واي سحر رو بگيد كه چقدر كيف كرده بود.همونطور با صداي بلند آه وناله مي كرد ومنم ازسوراخ كونش گرفته تاروي شكم وكسش همه روليسيدم.كه دوباره سحر ارضا شد وآب از كسش اومد.باقيمانده شربت رو دوباره روي آب كسش ريختم ومشغول خوردن شدم.نميدونيد چه لذتي داشت.وقتي شيماازاتاق بيرون اومد بهم اعتراض كردوگفت واسه منم بايد اينكارو بكني اما من به طرز فيلم هاي هندي سحررو بغل گرفتم ودوباره واسه دوش گرفتن بردمش تو حمام.شيما كه به شدت عصباني شده بود،اومد پشت در ويه سره لقد به در ميزد.ولي مافقط مي خنديديم.فقط شانس داشتيم كه خونمون بزرگه واگه خونه ماهم مثله خونه هاي شصت هفتادمتري تهرون بود اون موقع همه همسايه ها و بروبچ محل مي فهميدند.

Dîroka: Adarê 15, 2018

Leave a Reply

E-maila te ne dê bê weşandin. qadên pêwîst in *