Enerjiya giran û cinsî

0 views
0%

با سلام خدمت همه گل پسرها و دختر خانمهای ماجراجو و آزادیخواه،راستی یه سؤال تا حالا هیچگاه از خودتون پرسیدین که چرا ما ایرانیها نباید مثل همه کشورها با بهترین ماشین و موتور و دخترها آزادانه عشق و حال کنیم؟؟؟وفقط باید اونها رو ببینیم û zoq? بگذریم اسم من شهاب ۲۲ سالمه و بچه رفسنجانم از خصوصیات ظاهریم بگم قدم۱۸۸و وزنم ۷۷ با اینکه وزن کم دارم ولی آدم خوش اندامی ام و پسری کاملا حشری ام بطوریکه از همون بچگی تا یه دختر خشکلی رو میدیدم دکل راست میکردم!بگذریم یادمه از همون بچگی عاشق موتور سواری بودم وسنم به ۱۵-۱۶سالگی که رسید عشق موتور سنگین گرفته بودم خطرناک!اون موقعها سوزوکی ۱۰۰۰ توی بورس بود(هر چند که سوزوکی ۱۰۰۰ هیچوقت از ابهتش کم نمیشه) گذشت تا اینکه من ۱۹ ساله شدم و تونستم ۴-۵ میلیون پول جور کنم،وسطای سال ۸۶ بود که پا شدم و رفتم میناب و یه هوندا سی بی ار ۷۵۰ مشکی خریدم چهار میلیون و … ، بعد ازیه سری مشکلات بالاخره آوردمش رفسنجان و بعداز یه سرویس اساسی بالاخره روز رونمایی از موتور فرا رسید،پیش از ظهر روز جمعه ای بود که با مسعود دوستم رفتیم جاده سرچشمه پاتوق موتورها روزهای جمعه اونجاست همین الان هم هر جمعه اونجا پاتوق میزاریم اونروز با موتورم روی خیلیها رو که باورشون نمیشد من یه همچین موتوری رو خریده باشم رو کم کردم درسته که الان دیگه اون موتور از بورس خارج شده ولی اون زمان واسه خودش عظمتی داشت همین الانش هم خیلی ها آرزوی نگاه کردنشو دارن خب بگذریم موتور بخاطر خشکلی و شتاب وسرعتی که داشت نه تنها دل موتور بازها بلکه دل ونگاه هر دختری رو میربود ولی با موتور سنگین جوری نباید رفتار میکردی که تا یه دختری بهت چراغ سبز نشون داد بیفتی دنبالش وبخوای باهاش دوست شی وگرنه من ۲۰۰۰تا دوست دختر بیشتر پیدا میکردم،باید خیلی دست وپا شکسته پیش میرفتی تا یه موقع تو دردسر نیفتی و موتورت رو لو بدی،خیلیها طالب رفاقت با من شده بودند چه پسر چه دختر،یه روز تعطیلی بود با یکی از دوستای قدیمیم که اسمش ناصره ومثل داداشم هم دوسش دارم در ضمن ناصر موتورسوار حرفه ای هم هست داشتیم توی خیابون ۳۰ متری(طالقانی) که پاتوق ما موتورسوارها و بهترین خیابان رفسنجان دور میزدیم که چشممون افتاد به چهارتا دختر هلو و لوند که گوشه خیابون منتظر ماشین وایساده بودن که بعد از عبور ما از طرف دیگر بولوار به دلیل صدای بلندی که اگزوز موتور داشت نگاههاشون رو به سمت موتور حس میکردیم،ناصر هم که پشت موتور بود دورش کرد و چند متر مونده به اونا سر موتورو بلند کرد و تک چرخ با سرعت از جلوشون رد شدیم بیچاره ها همشون از ترس میخواستن غش کنن و هر کدومشون به یه نحوی عکس العملی نشون دادن یکیشون که از ترس افتاد تو جو،خلاصه ما یه چند تا دور جلوشون زدیم دیدیم که خانمها کم کم دارن یه چراغ سبزی نشون میدن،من چون دیدم ناصر تو مخ زدن خبره تر است رو در طرف دیگر خیابان پیاده کردم وقرار شد که من تو کوچه بعد از اونجایی که دخترا وایساده بودن بمونم تا ناصر بیاد،ما رفتیمو دو سه دقیقه گذشت و ناصر برگشت و گفت قولنامه شون رو نوشتم بریم،دو تایی خندون رفتیم و موتورو یه جا قایم کردیم هنوز یه ساعت هم نگذشته بود که گوشی ناصر زنگ خورد یکی از دخترا بود اسمش پرستو بود همون اولش یکیشون هم شماره منو گرفت که فوری زنگ زد و اسمش پریسا بود،یه ده دقیقه ای که گذشت که منو ناصر با یه درخواست عجیب هر چهارتاشون مواجه شدیم اونم این بود که میخواستن بریم سوار موتورشون کنیم،ما که تو کونمون عروسی شد ولی از یه بابت ترس اینو داشتیم که مامورا بگیرنمون خلاصه من ماشین بابام رو برداشتم و رفتم به ادرسی که داده بودن دنبالشون،رسیدم وسوارشون کردم الحق والانصاف که خوب جنس هایی بودن از اون تیپ خفنهای روزگار بودند،وقتی از تو آینه نگاهشون میکردم(نهال،پرستو وسمیه عقب بودن) بیشترین چیزی که منو دیوونه میکرد چشای نهال بود(چشاش تو مایه های لیلا اوتادی بود)،ولی از قرار معلوم،معلوم بود که قرعه به نام پریسا افتاده بود با من دوست بشه،هوا دم دمای غروب بود،فورا یه زنگ زدم به ناصر وگفتم موتورو بیاره توی کمربندی چون نمیخواستم آشنایی مارو تو اون وضع تو خیابون ببینه(بدلیل مسائل حیثیتی) از توی کوچه پس کوچه ها هم رفتم که خلوت تر باشه،رسیدیم و ده دقیقه ای گذشت تا ناصر اومد توی این مدت داشتیم بیو گرافی همدیگرو میگرفتیم که بچه کجاییم و دانشگاه ورشته و… چی هستیم و از این کس شعرا،ولی از بیشترین حرفشون که خوشم اومد این بود که خونه دانشجویی گرفته بودن و این یعنی آزادی بیشتر و شب رو پیش هم گذروندن خلاصه که ناصر اومدو پرستو رو سوارش کرد تو همون شتاب اولیه یه جیغ زد و شال یک وجبیش افتاد دور گردنش و رفتن بعد از چند دقیقه اومدن اضطراب از همه جاش میبارید ولی معلوم بود که خیلی حال کرده،حالا نوبت من بود که پریسا رو سوار کنم هرچند که من دوست داشتم نهال رو که یه ذره خشکلتر و خوش اندام تر بود رو سوار کنم و با اون دوست بشم،ولی پیش خودم گفتم اصلأ غصه نخور همه رو سوار میکنی و متعاقب آن در آینده همشون رو هم میکنی پریسا رو سوار کردم و هنوز نرفته بودم گفتم دستاتو محکم دور کمرم حلقه کن تا یه موقع خدایی نکرده از رو موتور پرت نشی اونم نامردی نکردو محکم خودشو چسبوند به من جوری که سینه هاش رو تو سینه های خودم حس میکردم خداییش خیلی حال میده(فقط کاش در اینطور مواقعی دختر راننده میشد و ما مینشستیم پشت سرش تا هم کیرمون لا پاش باشه هم بجای فرمون دوتا سینه رو بگیریم تو مشتمون)،راه افتادمو تو شتاب اولیه یه تیک اف کشیدم که ته موتور یه کم بازی کرد یه جیغ زد همش قسمم میداد شهاب جان تورو خدا یواشتر ولی من گوشم بدهکار نبود تا 190km بردمش به دور برگردون که رسیدم نگاهش کردم طفلکی از ترس زبونش بند اومده بود شالش هم رفته بود کنار و موهای های لایت کردش هم کلأ رفته بودن بالا،اومدیم جای بچه ها و نهال و سمیه رو هم یه سری سوارشون کردیم و دیگه از ترس اینکه مامورا نریزن زودی اونجا رو ترک کردیم،اون شب تا ساعت نه و نیم با هم بودیم و شام رو با هم پیتزا بیرون خوردیم و در خونشون پیادشون کردیم و رفتیم،اون شب رو منو پریسا تا صبح اس ام اس بازی کردیم و خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو میکردم مخشو تریت کردم من فکر میکنم این همه سرعت العمل از دولتی سر موتورم بود،خلاصه که سه شب بعدش منو ناصر رو برای شام دعوت کردن خونشون منو ناصر هم کلی به خودمون رسیدم و ساعت حدودای ۸ بود که رفتیم در خونشون و زنگ زدیم،خونشون توی یه خیابون تقریبا خلوت و بالای یه مغازه بود رفتیم بالا دیدیم چهارتایشون ردیف وایسادن مثل تیمهای فوتبال باهاشون دست دادیم رفتیم تو از قرار معلوم وضعشون خوب بود چون امکاناتشون کامل بود رفتیم روی مبل نشستیم آهنگ عسل بانو سیاوش هم از توی یه لب تاب که بعدا فهمیدم مال نهال به گوش میرسید بعد از چند دقیقه که پذیرایی مفصلی ازمون کردن چهارتایی اومدن روبرومون نشستن از لباسهاشون نگفتم سه تاشون شلوارک زیر زانویی پاشون بود و پرستو هم یه دامن بلند که چاکش تا بالای زانوهاش بود و تقریبا همشون تی شرت های چسبونی برشون بود با موهایی درست کرده و آرایشی ملایم، یکیشون هم که بعدا فهمیدم پرستو بوده یه عطر خوشبویی زده بود که ادم رو به فضا میبرد،یه چند دقیقه ای که گذشت و بعد از کلی جک گفتن و خندیدن ناصر گفت نه اینجوری اصلا حال نمیده پرستو گفت پس چه جوری حال میده گلم؟ناصر هم گفت بدون اب شنگولو(همون مشروب) اصلا فازی نمیده پرستو هم پرید وسط حرفش وگفت نکنه توقع داری منه دختر توی این شهر غریب باید برم برای شما شاهزاده ها مشروب هم بخرم،شش تایی زدیم زیر خنده،من گفتم شماها اصلا جوش این چیزها رو نزنید برا قلبتون ضرر داره،ازشون پرسیدم که شما همتون اهلش هستید؟همشون گفتن آره مگه ما چه مونه که نخوریم؟ پا شدم و زنگ زدم رفیقم و رفتم ۴ تا ویسکی کله اسبی ازش گرفتم(یادش بخیر اون سال شد ۱۶ هزار تومان) وبعدشم یه خرده خرت و پرت خریدم و اومدم دیدم که جیگرها خودشون ده جور مزه اماده کردن،ولی گفتیم اول یه مقداری شام بخوریم بعدش بریم سراغ مشروب شامو خوردیم بد نبود زرشک پلو بامرغ و لازانیا درست کرده بودن دستپخت ۴تاشون بود،من شدم ساقی و دور اول رو برای همه سبک ریختم با یه پیک کار میکردم و زود رفتیم بالا،دور دوم رو سنگین تر و با مکثی بیشتر رفتیم بالا و دور سوم و چهارم که رسید داغی رو تو چشای همه میدیدی،منو پریسا که کنار هم بودیم و همچنین ناصر و پرستو در موقع خندیدن دستی سر شانه و رون دوست دخترامون میزدیم ویه بوسی بهم میکردیم،وحسرت رو هم تو چشای نهال و سمیه میشد دید چون بدبختها کسی رو نداشتن که باهاش لاس بزنن،ما هم برای اینکه دوستیمون پابرجا بمونه دوست نداشتیم کسی از دوستیمون بویی ببره و پسر دیگه ای به جمعمون اضافه بشه،پیک ششم هفتم بود که تقریبا همه مون مست شده بودیم و حدود ۳تا قوطی خورده بودیم که دیدیم دخترا دیگه پا پس کشیدن منو ناصر ته قوطی رو رفتیم بالا،بعد از اون بود که دستهای دوست دخترامون رو گرفتیم و هر کدوممون رفتیم توی یه اتاق و درمون رو بستیم من که تو شبهای قبلش مخشو زده بودم بدون مکث لب تو لب شدیم،لبهاش گرم بود و بخاطر مستی حرارتش بیشتر هم شده بود زبونهامون رو توی دهن هم میچرخوندیم و یه ملچ و ملوچی تو اتاق براه انداخته بودیم که نگو و نپرس،ولی من چون کلأ از همون بچگی آدم پر توقعی بودم داشتم پیش خودم به این فکر میکردم که چهارتا دختر پایه توی این خونه باشن و من فقط با یکیشون حال کنم؟همونجوری که داشتیم لبخوری میکردیم دنبال نقشه ای بودم که نهال و سمیه رو هم به جمعمون اضافه کنم ولی چه جوری؟توی همین تفکرات بودم که یه دفعه دو تا چشم از شیشه بالای در دیدم که داره مارو دید میزنه (پیش خودم گفتم آخ جون این بهترین چیز برای شروع و عملی کردن نقشمه)بله نهال خانم بود ولی مرتب جاشون رو با سمیه عوض میکردن که بعدا معلوم شد که اتاق ناصر اینا و ما رو چرخشی دید میزدن،من طوری که متوجه نگاه من نشن می پاییدمشون،من که تی شرت پریسا رو تا بالای سینه هاش داده بودم بالا و داشتم سینه هاش رو با حرص و ولع میخوردم اونم از شدت شهوت مثل مار پیچ و تاب میخورد،یه چند دقیقه ای که گذشت و من کاملا پریسا رو لخت کرده بودم دیگه کمتر از توی شیشه میدیدمشون شک کردم که اینا دارن چه کار میکنن بنابراین دنبال بهانه ای میگشتم که از اتاق برم بیرون و سر و گوشی اب بدم(چون من هنوز روم نمیشد علنأ به پریسا بگم من میخوام اون دوتا رو هم بکنم)،خلاصه من یه دو دقیقه ای هم کسش رو لیس زدم و اونم عین خارجیها اه و اوه میکرد،بعدش من بلند شدم و لباسهامو در اوردم و خوابیدم روی تخت،اونم خوابید کنارم اولش کیرم رو مثل بستنی قیفی با لب میک میزد ولی کم کم همش رو کرد تو دهنش منم با دستام سرش رو به کیرم فشار میدادم و بهش میگفتم بخور عزیزم نوش جونت،ولی معلوم بود چون خرت و پرت زیاد خورده بود با اشتها نمیخورد،بعد از چند دقیقه از روی خودم بلندش کردم و به پشت خوابوندمش و پاهاش رو دادم دادم بالا و از هم بازشون کردم و در سوراخ کونش یه تف انداختم وکمی باهاش بازی کردم(حالا دیگه پشتم به در اتاق بود) تا که کیرم رو گذاشتم در سوراخش و اومدم بکنم تو یهو گفت چه کار داری میکنی؟گفتم واسه چی؟مگه چه کار کردم عزیزم؟گفت بکن تو کسم،گفتم مگه اوپنی اونم گفت آااااااررررره،من که از خوشحالی میخواستم پرواز کنم،چون یه کس صورتی و تپل مپل و بدون لک و مویی داشت (بعدا بهم گفت که پردش ارتجاعیه خدادادی اوپن بوده)منم خوشحال اومدم از در اتاق بیام بیرون که گفت کجا داری میری؟گفتم دارم میرم از تو جیب ژاکتم کاندوم بیارم،گفت بیا نمیخواد،قرص میخورم،ولی من اونقدرها مست نبودم که هیچی حالیم نشه گفتم نه هنوز زوده که بابا بشم باخنده،من کاندوم رو هم بهانه کردم که برم اون دوتا رو ببینم که دارن چی کار میکنن؟درو که باز کردم صحنه ای رو دیدم که آمپر شهوتم رفت روی هزارو پونصد،دوتاییشون روبروی هم خوابیده بودن و پاهاشون رو ضربدری از روی هم رد کرده بودن و داشتن کسهاشون رو به هم میمالوندن و فیلم سوپری رو که توی لب تاب کنارشون گذاشته بود رو نگاه میکردن(فیلمشو قبلأ دیده بودم زنده شدن مرده تویه یه بیمارستان،یه مرد حدود ۲۰تا زن رو در بخشهای مختلف میکنه) تا منو با اون کیر خوش قد وقامت دیدن یه کم هول کردن،ولی از ویژگیهای مستی اینه که دیگه کمتر یا اصلا از کسی خجالت نمیکشی،ما هم از این قضییه مثتثنی نبودیم،پریسا رو صدا زدم و با طعنه گفتم یکی بیاد این دوتا رو از هم جدا کنه(بعدها پریسا بهم گفت که خودشون همیشه با هم لز بازی میکنن)،رفتم کاندومو برداشتم که دیدم پریسا هم اومد کاندوم رو دادم به پریسا تا بکشه روی کیرم،رفتم و نشستم رو کاناپه و دیدم نهال و سمیه هم اومدن دو طرفم،از نهال لب میگرفتم و سمیه و پریسا هم داشتن با کیرم ور میرفتن،دیگه داشتم دیوونه میشدم تو خوابم هم اینطور صحنه هایی رو نمیدیدم(اون موقع من هنوز زیاد سکس نکرده بودم) از سر و صداهای ما ناصر و پرستو هم از اتاق اومدن بیرون و با کلمه به به به چه خبره اینجا…؟!؟!

Dîroka: Nîsanê 2, 2018

Leave a Reply

E-maila te ne dê bê weşandin. qadên pêwîst in *