Download

Ava û keça wêya bedew demên pir xweş in

0 views
0%

Spas dikim ji bo ku van vîdyoyên cinsî yên baş an xerab dane hin kesan

Maple bi kirina her tiştê ku wan dixwest ku xwe bidin alî, ji min re digotin ez ne cins bû ji ber ku

Ji padîşah re van rûkên ku mirov derbas dike û vedide

Divê mirov li bendê be ku her celebek qencî ji xirabiyek xirab bibîne û aciz nebe. Min nedixwest ku ev çîrok ji bo wê buhayê cinsî be.

Ji xeyaliya min re ev ji hêla kesê ku di jiyana xwe de pir zêde bû bû

Divê ez baldar bim ku hin ji van kesan xapînim, ji ber vê yekê ez ê di dawiya xwe de diyar bikim. Derveyî

Nightevê derketin derve da ku kosher li kolanên bajêr şîv bixwin

Ew bi keçika min a piçûk re dorpêç bûbû, û hevalê wê yê berê, Bam, yek şev çûbû nivîn ku li ser seksê bipeyive.

Xaniyê ku min ziyaret kir dît ku xaniyê wê li Durresê, ,ran, tunebû

وبرادرش كه اومد بيرون با سلام احوالپرسي خيلي گرمي كرد گفتم كه محلاه خانم خانه مقداري وسيله مي خواهم (جنس) گفت كه نه محلاه رفته آرايشگاه بيابريم دنبالش موقعي كه رسيديم درب آرايشگاه محلاه كه اومد بيرون ازش جنس برام گرفت چون كه هميشه همراهش جنس داشت گفت تو محسن برو دادش از همينجا خودش پيداه ميره من كه اسرا به بوردن برادرش كردم بهم فهموند كه نه خودش ميره تو نبايد ببريش من كه با ديدن اين جريان رفتم چندروز بعد شب بود رفتم درب خانه محلاه بازم برادرش اومد پائين منوبرد داخل ساختمان من قصد رفتن اونجارو نداشتم وقتي كه رفتم داخل ساختمان ديدم كه محلاه خوابيده وضع داخل خانه محلاه آن چنان زيبا نبود ساده بودن ميشه گفت كه وضع مالي خوبي نداشتن نشستيم برادر طرف كه برام چاي ريخت داشتيم در حال حرف زدن بوديم كه محلاه از خواب بيدار شد ديد من كنار برادرش نشستم محلاه باديدن من شوكه شد همين نبود كله منو برادرش بكنه ديگه كار از كار گذشته وبود پاشد اومد كنارما نشست شروع به سلام كردن و احوالپرسي كردن كرد شريني برام گرفت خلاصه حسابي منو تحويل گرفت من كه بخاطر گوش نكردن به حرفهاي محلاه كه گفت بود سعي نكن داخل خانه ما بيايي يه مقدار شرمنده بودم كه ناگهان برادر محلاه كه اسمش شهروز بود گفت خانم براي محسن ميوه برو بيار كه يك لحظه من كامل هنگ كردم سرم پائين بود سرم كه بالا اومد يك نگاه به محلاه يك نگاه به شهروز كردم داشتم ديوانه ميشدم ديدم كه محلاه دست پاچه شد شروع كرد به يك زبان ديگه كه شباهتي به كردي تركي ميداد حرف زدن با شهروز بطور كه كامل ميشد عصبانيت محلاه ارو از اين جريان واز كنار مارفت من كه داشتم رواني ميشدم وتمام اين جريانات داشت همش كه از روز اول اتفاق افتاده بود كه نزديك به يكسال بود از جلوي چشام ميگذشت نمتونم باور كنم محسني كه كلي توي اين جريانات ناموسي حساس بود حالا خودش داشت با يك زن صاحب دار رفاقت ميكرد اونجابود كه داشتم ميفهميدم كه توي زندگي نبايد شمادت كرد و نيك داد براي كسي كه خلافي ميكنه كار اشتباهي درهمين حال بودم كه محلاه از آشپزخانه اومد بيرون من كه سرم بالا نگرفتم حرچي كه محلاه گفت ميوه بردار محسن چيزي جواب ندادم شهروز شوهرش فهميده بود كه جريان از چه قرار شده است واون طرف دختر كوچولوش الناز خواب بود كه با سرصداها كه شد از خواب بيدار شد تاكه منو ديد كه اومدم خانه شون خوشحال و پريد توي بغلم چند دقيقه بخاطر الناز نشستم بعدكه خواستم بيام محلاه گفت نه بايد بشيني براي شام من كه قاطي كرده بودم جوابش رو ندادم فقط با شهروز و الناز خدا حافظي كردم سوار ماشين شدم مقداري كه از خانه اونها دور شدم ديدم كه محلاه تك زنگ زد روي گوشيم من كه نمي خواستم جوابش رو بدم گوشي رو خاموش كردم داشتم ديوانه ميشدم يك راست اومدم آژانس دفتردار آژرانس گفت كه سرويس ميري داشتم ديوانه ميشدم ناگهان مثل وحشيها حمله كردم مي خواستم تمام ناراحتي كه داشتم از سر او خالي كنم كه بقيه رانندها جلوم گرفتن همه تا به امروز منو اين جوري نديده بودن تعجب كرده بودن شب تا نزديك دم صبح توي ماشين نشستم سيگار كشيدم از طرفي من كه براي همه شاخ شونه ميكشيدم كه نبايد آدم چشم به ناموس مردم داشته باشم حالا خودشخصم داشتم با يك زن شوهردار مي چرخيدم از شدت ناراحتي توي ماشين خواب رفتم از خواب كه بيدار شدم ساعت 10 صبح بود رفتم گوشيم رو كه پايان شارژش بود توي دفتر شارژش كردم تصميم داشتم باهاش يك قرار بگذارم اونجا يك كاري به سرش بدم كه تا عمر داره يادش نره در همين افكار بودم كه گوشيم زنگ خورد شماره همون هرزه بود جواب دادم گفتم خيلي نامردي مگه چه خيانتي بهت كرده بودم كه اين كارو با من كردي حرفي نمي زد كه باصداي بلند گفتم چرا مادر سگ خفه خون گرفتي بگو بي كسوكار بي ناموس چرا من چرا به اون شوهرت خيانت كردي گفتم محلاه عصر ساعت 5 نزديك خونه ات مي بينمت اگه دور كني بخداي قسم ميام دم خانه ات همونجا ميكشمت حرومزاده گوشي رو كه قطع كردم رفتم خانه يكي از دوستام تا اونجاي كه مي تونستم مواد مصرف كردم كه يه مقداري آروم تر بشم دوستم عباس باديدن من كه اينجوري قاطي كرده بودم زياد صحبت نمي كرد كه مبادا من گير بهش بدم آرومتر كه شدم ساعت 45 دقيقه هنوز وقت بود عباس سؤال كرد محسن چيشده اين جوري قاطي كردي چيزي بهش نگفتم مي دونستم اگه سر محله يكي بفهمه آبروم توي كن خر مي كنن ديگه اون وقت كه بايد از محله برم از پيش عباس كه اومدم رفتم سر قرار ديدم محلاه با الناز اومده سوارش كردم از ترس رفت عقب نشست و الناز فرستاد جلو خواستم كه با دستم بزنم توي صورتش ديدم كه به حالت بدبختانه اي جلوي صورتش گرفت كه نزنم از اون طرف الناز هم با ديدن اين كار من همين جور مثل ابر بهار اشك ميريخت من خيلي دل نازك هستم در اوج اين همه ديونه بازي دلم از گريه كردن الناز به رحم اومد فقط داشتم اون چيزي كه سره زبانم ميامد بهش مي گفتم محلاه هيچي نمي گفت و آروم گريه ميكرد الناز كه منو آروم كرد خودم هم سيگاري روشن كردم ومشغول كام گرفتن شدم دروغ نگفته باشم اشك چشام پر كرده بود ولي جلوي خودم گرفته بودم كه يك دفعه صداي گريه محلاه بلند شد كه با صداي بلند شروع به گفتن كرد محلاه : توكه خبرنداري من چه وضعي گرفتارم پس بخاطر چي اين قدر فحش ميدي جلوي بچه من نه پدري دارم كه ازم حمايت كنه نه برادري پدرم كه مرده برادرم كه ندارم من از يك شهركه باتوي 1500 كيلومتر فاصله د اره اومدم 12 ساله كه اومدم توي شهر شما روز اول شوهرم كه پسر خاله ام بود اومد خواستگاريم مادرم منو دادبه اون منو آورد اينجا اون زمان سنم 15سال بود سركار بود داخل نظام 11 سالي شد كه كار كرد روزهاي كه گذشت حقوش پائين بود هرجور بود باهاش ساختم بيشترش بخاطر الناز بود موندم و اون شهر كثيف كه اگه طلاق ميگرفتم برميگشتم برام خودم وخانواده ام حرف در مياوردن بعداز گذشت اين چند سال اون معتاد شده بود منو هم كه بخاطراين كه بهش چيزي نگم منو هم معتاد كرد 10 سالي كه مي گذشت يك روز بازرس اومد واز شهروز تست اعتياد گرفتن جوابش مثبت شد بوردنش دادگاه نظام اونجا خيلي التماس كردم كه بيرونش نكن قاضي گفت اگه دوباره تست ازش بگيريم جوابش مثبت شد باز چي قول دادكه ترك كنه ولي مگه دوستاي كه داشت ميگذاشتن از اون گذشته من هم دوري مادرم خواهرام برام سخت بود يك سالي كه گذشت شهروز ميگفت امروز ترك ميكنم يا فردا كه دوباره زير آبش زدن بردنش براي تست كه اين بار هم دوباره مثبت شد ديگه هرجاي مي تونستم رفتم فقط كارم شده بود صبح شب به اين زنگ بزنم به اون زنگ بزنم خوب ديگه بيرونش كردن وگفتن باز خريدش ميكنيم من كه چند ماهي شهروز انتظار خدمت بود حقوقش ميدادن تاكه نامه باز خريديش اومد ديگه حقوقش قطع كردن و گفتن اين چند ماه رو هم از پولش كم ميكنيم من موندم يا يك شوهر معتاد وخودم يك بچه كه به همه چي نياز داشت خلا صه با دوستاي به اصلاح مرد شوهرم كه همه شون نظر به من داشتن خانه ما ميومدن وخرج ما ميكردن كه ببينن چيزي گيرشون مياد تابهم نزديك بشن وشهروز هم خودشو ميزد به نفهمي برام سخت شده بود زندگي كه مجبور شدم به فروختن مواد كه زندگي نكبت واري كه داشتم بگذره فقط به خاطر الناز بود كه ايستادم چند باري دست به خودكشي زدم كه نتونستم انجامش بدم همين جور آدماي زيادي باهاشون آشنا شدم تا اين كه بعداز يك سال نيم بود بعداز اين جريانات باتو آشنا شدم ببين محسن من تو اين شهر كسي رو ندارم و شهروز از عهده هيچ يك از نيازهاي من برنمياد اون فقط توي خانه مي خوابه و ميكشه اين من كه بايد جورع همه چي رو بكشم پس توبه اون خدا قسمت ميدم كه منو تنها نگذار توي شهر خودتان من غريبم محسن نمني خواستم بهت دروغ بگم اسم واقعي من ميترا هست جان هركي كه دوست داري منو از خودت نرون گريه …..محسن : من كه داشتم از شدت عصبانيت اول حرف زدن محلاه ديوانه ميشدم دستي محكم كوبيدم به شيشه ماشين كه با زبه من شيشه تمامش شكست بهش گفتم خوب چرا منو انتخاب كردي آينده منو به گائيدن دادي رفت پيش خودم داشتم فكر ميكردم كه چه كار كنم چند دفعه مي خواستم برم پائينش كنم وديگه دوربرش نرم اما يك چيزي توي دلم مي گفت نه محسن آخه گناهش پس چي ميشه اينو مردم ميگن زنا محسنه جواب دوست رفيق اطرافيان رو چي بدم محمتر از همه چي خداي كه تمام عمال مراميبينه فردا چي بهش بگم از يك طرف هم دلم بد جور گير كرده بود توي زندگي جنده بازي زياد كرده بودم دختر فراري زن بيوه اينجور كسا زياد ديده بودم اما هيچ كس جاي اونو برام نمي گرفت از يك طرف خيانتي كه بهم كرده بود دروغي كه گفته بود باز نمي گذاشت همه اينا در يك دقيقه از ذهنم گذشت رو كردم كه به سمت ميترا ديدم داره گريه مي كنه و الناز هم كه سرش گذاشته روي پاي من خواب رفته ميترا كه داشت گريه ميكرد گفت بزار باهات بمونم محسن داشتم كوس خول ميشدم نمي تونستم چكار كنم چي جواب بدم رو كردم بهش گفتم تو منو فريب دادي اما ميترا نميدانم چه كار كنم كه اگر با تو ادامه بدم گناه وخيانتي كه به شوهرت ميكني پس چي اين يك روزي من مطمئن هستم توي آينده من جواب بدي ميده اين كارم ولي تو سر زندگيت هستي من هنوز نه زندگي دارم ومجرد هستم بازم زد زير گريه كه داشتم منو ديگه رواني ميكرد كه دستم رو بردم به سمتش گذاشتم روي سرش و بهش گفتم يك چيزو ازت مي خواهم گفت چي گفتم صداقت داشته باشي ساف ساده باهام باشي كه گفت من اين قولو بهت ميدم تا آخر عمرم دوست داشته باشم ديگه نمي تونستم با اون صبركنم زود بردمش پائينش كردم درب خانه رفتم بيرون از شهر يك جاي ساكت نشستم به فكر كردن به خودم ميگفتم من همون محسني هستم كه يكي به زني دختري چيزي ميگفت مي خواستم كونشو پاره كنم چرا براي من اين اتفاق افتاد راستش اگه بخواهم واقيعت بگم عاشق ميترا شده بودم توي اين مدت نمي تونستم فراموشش بكنم بعداز كلي كلنجار رفتن بعداز چند روز زنگ زدم بهش همين كه صدايم رو شنيد انگار دنيارو بهشش داده بودن ميترا ميگفت كه باورم نميشد ديگه بهم تماس بگيري ولي باورم نميشه من كه بعداز چند روز صداي ميترا رو شنيده بودم كمي راحتر شده بودم ميترا پشت خط گوشي گفت شب شام بيا خانه ما من اول قبول نمي كردم با اسرار زيادميترا مجبور شدم قبول كنم آخه از روي شوهر ميترا شهروز خجالت مي كشيدم شب شد نزديكاي آخر شب بود كه ميترا زنگ زد گفت بيا چرا نميايي رفتم رسيدم خانه همين كه درب باز كرد شوهرش داخل شدم ديدم ميترا با يك دامن تنگ بلند كه كونش داخلش جا نمي شد اومد جلو سلام كرد شهروز هم گفت بشين محسن سراغ الناز گرفتم گفت رفته سر كوچه چيزي بخره مياد آرايش غليظي كرده بود ولي در واقع ميترا زيبايي خداداديي داشن كمر باريك سينه بزرگ پاهاي كشيده خلاصه هرچيزي كه توي اون سن بيست سه و چهاره باعث مي شود هر جواني رو به تحريك بكنه كاراي رو ميكرد تا منو بيشتر تحريك كنه ميومد مينشست روي دو پا سر پنجه از پشت كونش مي افتاد بيرون يا اين كه شوهره نگاهش جاي ديگه ميرفت زبنشو در مي آورد كه همه كاراش فقط تحريك كننده بود پايان شب كه رفتم به گوشيم زنگ زد براي سه روز ديگه گفت ميايم پيشت تا اومدم چيزي بگم گوشيرو قطع كرد مونده بودم چكار كنم روابط منو ميترا همين جموري كه پيش ميرفت وقتي كه پيشم ميرسيد بعداز اين كه خودمونو ميساختيم ميرفتيم سراغ كردن كار من شده بود شب روز كار كردن دو روز هفته رو با اون بيرون خانه يكي از دوستام ميگذروندم بعداز كردن شبش ميرفتم خونشون ميترا تنها چيزي كه توي خانه توي دهنش بود اسم من بود كم كم ديدم رفتار شهروز باهام تغيير كرد زياد تحويل نمي گرفت يادم مياد كه ميترا هربار براي كردن ميومد زير دست پام ميگفت توبايد شوهرم باشي تو بايد منو بكني همين جور كه زيرم بود ديگه حر چي مي خواست ميگفت من با اين حرفهاش بيشتر تحريك ميشدم ولي غافل از اينكه دارم چه غلطي ميكنم ياكه بهتر بگم خودم رو زده بودم به خريت ديگه دعواي منو ميترا همين جور پيش ميومد هر دفعه كه دعوا ميكرديم ميگفت كه شهروز فهميده رابطه منو تو رو من ميگفتم كه خودت خواستي يك روز بهم گفت شهروز سؤال كرده كه با محسن كجا آشنا شده ميترا گفت كه من بهش گفتم توي خانه يكي از مشتريا كه محسن در حال خريد جنس بوده بعداز اون جريان شهروز با ميترا خانه همون طرف ميرن شهروز ميپرسه محسن خانه شما ميومده كه طرف ميگه محسن كيه كه همه چي شهروز با خبر ميشه من كه ديگه به نوعي قسمتي از خانواده شون شده بودم از طرفي هم الناز منو خيلي دوست داشت اگه بهش ميگفتم بمير نه نمي گفت من كه با بد رفتارياي شهروز عادت كرده بودم چن دفعي هم قهرو آشتي داشتيم ميترا بهم مي گفت محسن اسمت از زبانم نمي افته چپ راست ميگم محسن شهروز هم عجيب بدش ميومد دسه باري هم ميترا به باد كتك ميگره ولي راضي نميشد كه از خانه بره بيرون و بره سريك كاره حسابي درست كه زن بچه اش در رفاه باشه فقط مي خواست بكشه مفت بخوره بخوابه من كه ديگه بخاطر ميترا بود به هر دري ميزدم پولي دست پا بكنم تا اين كه خرج اونها كنم تا اين كه ميترا از دست ندهم ميترا هم ابراز عشق زيادي ميكرد در همين حال روزها ميومد ميرفت منم هرروز از ديروز حيرون تر ميشدم تمام سرمايم شده بود يك ماشين كه ديگه هيچي برام باقي نمونده بود يا شهروز باماشين تصادف ميكرد يا خودم همه فهميده بودن چند باري پدرم رفت درب خانه ميترا گفت دست از پسرم بردار كدوم گوش شنوا بود منو ميترا بفكر اجاره يك خانه اول بوديم كه براي راحت تر سكس كردن تا براي اجاره خانه نياز به پول پيش داشتيم من زدم به جاده تا چند روزي با كار زيادي پول پيش خانه رو پيدا كنم كه بايك تصادف سنگين كه ميخاستم كشته بشم ولي بطور معجزه آساي نجات پيدا كردم ماشينم تمام داغون شده بود 2و3 ميليون خرجم بود همه ميگفتن اين عواقب او دوستيت هست كي بود كوش بده من ميترا رو به هيچ قيمتي نمي خواستم هم ديگه رو از دست بديم تا اين كه خانه رو بخاطر ندادن اجاره صاحب خانه از گرفت چون كه من اونجا ميرفتم براي فقط كردن صبح ساعت 8 ميرفتيم ميترا كه شهوت هيچي كم نداشت من كه ديگه با مصرف مواد هر جور بود دو سه باري سعي ميكردم كه آبم رو بيارم ميترا با صداهاي بلندي كه ميداد فهميده بودن كه ما خانه رو فقط براي حال كردن مي خواهيم نه براي زندگي كردن درست خانه كه تحويل داديم صاحب خانه گفت چك منو برگه ميكنه اگه پولش رو ندم ما هم يك چادر مسافرتي برداشته بوديم يك جارو بيرون شهر ميرفتيم تا اين كه يك روز اتفاقي افتاد وحشتناكي افتاد

Dîrok: Tebaxê 28, 2019
Fîlmeya Biyanî ya Superman Perîşik Arometrist Ajans Kehrebeyê Coincidental Silav Ji aliyek ve Bi xeletî Mirovên derdorê Addiction Fallen Mirov Beg Hilbijartin Li bendê ne Wê bikin Mirov Li wir Li wir Li wir Ez sekinî Wekî din Wekî din Kuştin Bi deng Wê rawestîne Bi wan re Pejirandin Ji ber vê yekê Xew Ez dixwazim Mixabin Birayê wê Birayê min Bira Hevdîtin Rakirin Ez vegerîm Naha ye Bila min bide Hildin Wê bicivînin Ka em biçin Wî derxin derve Ji her tiştî Jêrîn Spas Divê hûn Min dikaribû Rêzan Min zivirand Zivirî End rojan Gotinên wî Pîşeyî Bastard Malbata Ajansa Nûçeyan Xwedê-daye Wê bikirin Xewin Em te dixwazin Min dixwest Daxwaz kirin We pirs kir Xwendevan Xwişka min Em ê bikin bi xwe Xwe Xwe bi xwe dikin Xwekuştin Ji xwe Xwezî Xwîna wan Kolan Xeletbûn Dadgeh Çîrok Me hebû About Li vir Karmend Li pey wî diçin Diniaru Dîsa Dora wê Hevalên min Hevalno Hevaltî Min zanibû Crazy Driver Em gihîştin Behs kirin Rojan Qedandin Jiyana we Jiyana wî Zêdetir Bedew Avakirin Hezên destan Sar Cixare Bihevrebûn Ashamed Mêr Werin Dengê Hêrs Xwe ji bîr kirin Şandin Ku bifroşe Fêm bikin Fêm kirin Casual Spam kirin Li pêş min Ez lêdan Kocholush Kîlometre Werin werin Ez derketim Jêvekirin Ez girtin Telefon Wan bigire Carina min Spas Mariborina Rêwîtî Mişterî Pirsgirêkên Hinek Menubar Derxînin Ew dipirse Ez dixwazim Ew ê bikin Hûn ê bigihîjin Ez diçim Em diçûn Ew dirijandin Em ê ava bikin Min fam kir Ez ê bikim Ew dikujin Me kir Ez ê te bikujim Ez ê bikujim Em dikin Dev jê berdin Ew diçin Ez di ser re derbas bûm Ev bidawî bû Ez ê bikim Ez ê bêjim Wan digot Mîlyon Ew rûnişt Ew dihatin Ew tê xeyîdî Xemgîniyek Ji nişkê ve Cowardice Rûmetdar Min nedikarî Min nedixwest Min nekir Ne xwedî Nêzîkî nêzê Em rûniştin Îroveyan Min ew negirt Ez nikarim Wekî na Hûn ne hatin Ez nizanim Hewcedarî ye Her tişt An jî Hevalê wî Li wir Li vir Infected vegirtî Gundî Rastî Brother birayê wî Tirsnak Cewrikan Malbat Xirab Ton îşev Busy mijûl bûn Xemgîn

Yek li ser "Ava û keça wêya bedew demên pir xweş in"

Ji bo bersivê bişîne Conductor Cancel reply

E-maila te ne dê bê weşandin. qadên pêwîst in *