Keça ku ji min hez dikir

0 views
0%

سلام به دوستان.من سعید28ساله ازتهران.من پسری هستم که زیاداهل دختربازی-سکس واینجور برنامه ها نبودم وبیشتر وقت خودمو صرف درس-دانشگاه ورفقامیکردم.تو اون زمان که تو دانشگاه بودم بارفقام خیلی سر به سر دخترای همکلاسی وهمدانشگاهی میزاشتم وتفریح من تودانشگاه وبیرون همین بود اما رفقای من با خیلی از اونادوست می شدن وحتی کارشون به سکس هم میکشید من نمیگم از سکس بدم میاد یا بلد نبودم بادختراصحبت کنم بر عکس خیلی خوب مخشون میزدم ولی برای تفریح کردن واذیت کردن همین.البته میدونم کارم درست نبود ولی تفریح من همین Pirsên din ên ku ez bi telefonê re bû این واون زنگ میزدیمو کسشعر میگفتیم و میخندیدیم البته اگه طرف پایه بودبا بعضی از این طرفها رفیق هم میشدیم وهنوز هم رفیقیم.البته میگم میدونم کارم درست نبوده ولی خوب انجام میدادم نمی تونم دروغ بگم چون داستان آشنایی من وسحرم ازاین قضیه شروع شد. راستی اسم عزیز دلم سحر هستش.بعضی وقتهاتلفن هایی که مامیزدیم طرفمون دختر ازکاردر میومدوما بازهم شروع به چرت وپرت گفتن میکردیم امابعضی از اونها پایه رفاقت میزاشتن ورفیقای من هم با اونها قرار میزاشتن و تو بعضی از این قرارها من هم میرفتم برای کنجکاوی.من تلفن Vhychvqt xwe bi Rfyqam ew bi serê xwe ne, da ji nişka ve, ku min.

 

راستی بگم من اصلا این که یک دختر وپسر به هم عشق داشتن قبول نداشتم ومیگفتم اینا همش تو فیلماست ورفقای عاشقمو هم مسخره میکردم اما نمیدونستم خودم یه روز این بلا سرم میاد.خوب بریم سر اصل ماجرا.من بعد دانشگاه وسربازی-2سال پیش رفتم سرکار lê ez ji we re dibêjim hire balafirgeha li bakurê Party.marv bişînin mehan 6 ez dûr ji hemû kesên guys bû Vardmhyt Tfryhat.balakhrh nû û yên Barfqay nû ji bajarên cuda bû.

 

Niha li kêfê ez wek sporê û xwendinê bi mijarên ez û yên din Vbgm em 8-9 Nfrbchh Tehran li Myzashtn Livînê Xnumx Saturday û Roja Înê mala go bûn kiribû û wir bû yek ji ya din jî,. Meh 5-2 yên diçim xweşî hatî ferhenga North cara min ku yek şev aciz bûm, tê bîra min li şagirtên kevin Vkarashvn. گفتم بزارامشب یکیو بزارم سرکاروشروع کردم به اس دادنو یه اس خنده دار به یه شماره که شانسکی گرفتم دادم اما جوابی نیومد ومن به کل منصرف شدم.تا این که فردا سرکلاس دیدم گوشیم زنگ میخوره.گوشیم رو ویبره بود ومن هم دیدم شماره غریبست جواب ندادم.اما یه اس داشتم که مال سعت 3نصف شب بود باهمین شماره که الان بهم زنگ زده بودوپیغام اومده بود که u؟(یعنی شما)ومن دوزاریم افتاد که این همون شمارست که من دیشب بهش اس داده بودم.خوب من دیگه از فکرش در اومدم تا این که همون شب دوباره رفتم تو فکر که زنگ بزنم واذیت کنم.اس دادم ویه دستی زدم که شما؟ گفت شما اس داده بودید به گوشیه مامانم.بعد من دیدم ضایع شده گفتم ببخشید آقا احتمالا اشتباه گرفتم.میشه باهم آشنا بشیم؟من سعید هستم شما؟نمی خواستم باهاش حرف بزنم چون به گوشیه مامانش اس داده بودم وتابلو شده بود.اس داد که آشنا بشیم اشکالی نداره منم اسمم سحره.یهو برق گرفتم فکر نمی کردم دختر باشه.اس دادم دختری؟راستشوبگو؟اس داد.به خدا راست میگم خوشحال شدی؟گفتم برام فرقی نمیکنه.بعد شروع کردیم یکم اس بازی کردن.به خودم گفتم بزار زنگ بزنم ببینم واقعا دختره که دیدم آره وقطع کردم ودیگه هم زنگ نزدم واز فکرش دراومدم.چند روز دیگه محرم بودوبه ما مرخصی دادن تا 2 محر م.من دیگه بهش زنگ نزدم و اونم نزد تامن اومدم تهران.یه دوروزازتهران اومدنم گذشته بود که دوباره کنجکاوی اومد سراغم دوباره بهش زنگ زدم وباهاش شروع به صحبت کردم واونم گفت فکر میکردم دیگه زنگ نمیزنی؟گفتم میخوام ببینمت؟گفت آخه من بچه کرجم وتو بچه تهرون.گفت البته من از شب تاسوعا تا روز عاشورا تهران خونه خالمم.میام ببینم.گفتم راستی چند سالته.گفت 15سال.گفتم بابا من 18سالمه.گفت راستی من چادریما.گفتم اشکال نداره.خلاصه یکم شوخی کردیمو تودلم گفتم عجب کیسیه Ez bi laşê min re têkiliyek bû. Ez hatim Tehranê.

 

gazî min kir û got: Werin Bbynmt.gftm Bashh.sat çiqas? Said 9.30 Shb.gftm di navbera koman de merasîma di şevê de ji ber ku ew dikarin baş Avmd.gft Tanyvmdn Vshlvghh ne derkeve zûtir. گفتم باشه ولی نرفتم واونم زنگ زدو من هم پیچوندمش که تا یه جایی اومدم ولی ترافیک بود وبرگشتم.فردا زنگ زد گفتم امشب نمیشه خودمون هیئت داریم.بزار فردا.گفت ما فردا داریم میریم کرج.من هل شدم وگفتم باشه اصلا میام کرج.گفت Herin, bav li ser xwarinê me. گفتم نه باور کن میام.گفت تواینجا نیومدی میای کرج.من دیدم داره راست میگه حالا دیگه نمیشد جمش کرد.گفتم نهپس فردا یه کاری دارم کرج میام اونجا همو می بینیم.اونم گفت باشه.من با خودم گفتم عجب غلطی کردم ولی دیگه راهی نداشتم اصلا دوست داشتم ببینم طرف کیه برای همین صبح اون روز رفتم کرج سر قرار.دیدم نیومده.زنگ زدم گفتم میخوای تلافی کنی پس چرا نیومدی؟گفت تا10دقیقه دیگه اونجا هستم.گفتم باشه.البته بگم تو قراری بعدی که باهم میزاشتیم هم همینطوری تاخیر میکرد ومن هم به خاطر اینکه عاشقش بودم انتظارش بهم لذت میداد.بگذریم چون از قبل مشخصات همو گفته بودیم تادیدمش شناخت .اونور خیابون وایساده بود وزل زده بود توچشای من.از دور مثل یه دختر 25 ساله میمونست.اومد طرفم ونزدیک که شد بایه اشاره چشم گفت بیا بریم.همونجا بود که دلم هوری ریخت پایین.با هم قدم زدیم تا رسیدیم دم خطیهای ماشین. Bi xezebek mezin, wê ji min re got ku çima hûn dereng bûn, Peru baby. خیلی خوشم اومد یه جور خاصی بود .دوست داشتنی بود.گفت میگه با مشت بزنم تو دماغشا.از این عصبانیتای همراه با خندش خوشم اومد.منم یکم باهاش شوخی کردمو باهام دست داد گفت خوب من برم.گفتم چرا اینقدر زود.گفت آخه به min diya xwe re got, lê dilê min ez ê bê Grdm.dydm can herin Nyvrdm Vgftm OK. Ez çû mala xwe û çû mala xwe.

 

خونه که رسیدم همش تو فکرش بودم.حالا این من بودم که تا آخر شب 100بار بهش زنگ زدمو تلفن سحر می گفت در دسترس نمی باشد.من ناامید شدم که دیدم فردای همون روز بهم اس داد که سعید از من خوشت نیومد.منم مثل فشنگ جواب دادم.چرا خیلی خوشم اومد.دیشب بهت زنگ زدم اما در دسترس نبودی.گفت دیشب تلفنم آنتن نمی داد ورفاقت ما آغاز شد.دیگه سرتون درد نمیارم از اینکه همیشه این من بودم که بخاطر عشقم میرفتم کرج وباهم میرفتیم قهوه خونه چون خیلی علاقه dilê Qlyvn digihîniyê bi hev re be û çi Krdym.avn Hmchyh Khanvadshv bi xwe ji min re got ez pir Hmyntvr.blh I love my ku dibêjin ew Bdjvr.albth ن باهاش اصلا سکس نداشتم فقط در حد بوس ودست زدن.من واقعا دوسش دارم.وقتی بوسم میکرد تمام غمهامو فراموش میکردم.از لبخندش .عصبانیتش.همیچیزش ودوست داشتم ودارم.تا اینکه یه روز من بهش گفتم (البته میخواستم ببینم چی میگه ونظرش چیه)که من وتو نمی تونیم با هم ازدواج کنیم.گفت چرا؟گفتم چون هیچ دوست دختروپسری بعد از ازدواج-ازدواجشون به سر انجام خوبی نرسیده چون بعد از ازدواج به هم مشکوک میشن واز این حرفا.اونم فقط گوش میداد.بگذریم از حرفهای دیگه ای که بهم زدیم وخاطراتی که با هم داشتیم.تا اینکه 2-3 ماهپیش گفت سعد من یه خاستگار دارم که احتمالا با هم ازدواج می کنیم وم م گفتم مبارک باشه فکر نمی کردم راست بگه گفتم شاید می خواد منو امتحان کنه.تا اینکه 1ماه پیش باهاش ازدواج کردوزنگ زد گفت من ازدواج کردم. من خیلی ناراحت شدم اما به روم نیوردم بهش گفتم ایشالا خوشبخت بشی.برام مهم نیست که داستانمو باور کردید یانه.چون من اینا رو نوشتم شاید یکم آروم بشم اما فایده ای نداره .نمی تونم از فکرش در بیام خیلی برام سخته.دیگه نمی تونم ادامه بدم چون تمام صورتم رو اشک گرفته.سحری من هر جا هستی خوشبخت باشی.بدون تا آخر عمر جات تو قلبمه.ببخشید سرتون درد اوردم.تمام

Dîroka: Nîsanê 19, 2018

Leave a Reply

E-maila te ne dê bê weşandin. qadên pêwîst in *