Xewna xemgîniya 3

0 views
0%

8 1 8 4 8 8 7 8 8 9 86 9 87 8 7 8 8 2 قسمت قبل به خونه که میرسم دیگه برام مهم نیست که با چه چیزی مواجه میشم اینقدر حالم خوبه که نمیخوام به هیچ چیز دیگه ای فکر کنم وقتی درو باز میکنم وارد میشم مهسا و افسانه روی مبل و کنار هم نشستن با دیدن من یه مقدار جا میخورن و خودشون رو جمع و جور میکنن به نظر نمیاد که مشغول کاری بوده باشن هرچند اگر هم اینطور بود دیگه برای من مهم نبود با صدای بلند سلام میکنم و با لبخندی به اتاق خودم میرم تا لباسهای بیرونم رو عوض کنم وقتی درو پشت خودم می بندم متوجه میشم افسانه و مهسا با تعجب نگاهی بهم میندازن و پچ پچ میکنن جلوی ایینه ی اتاقم وا میستم و نگاهی به خودم میکنم از لپهای گل انداخته و چهره ی خندانم خوشم میاد لبخندی میزنم و مانتوم رو از تنم در میارم یه تاپ بنفش و یه شلوارک مشکی میپوشم توی این مدت یه مقدار چاقتر شدم شکمم رو میدم تو سینه هامو میدم جلو یه کم قوس باسنم رو هم به عقب میدم فکر کنم اینطوری جذابتر میشم حس میکنم سینه هام یه مقدار شل شده یا اینکه شاید سوتینم اینطور نشون میده دستامو زیر سینه هام میذارم و کمی بالاتر میکشم تا قشنگتر بشه موهامو دسته میکنم و پشتم میریزم دوباره از توی اینه نگاهی به خودم میکنم قیافه م به کمی تغییر احتیاج داره دستی به صورتم میکشم و کرک های بوری رو که خیلی وقته اصلاح نکردم رو با انگشتم لمس میکنم ابروهامم همینطور به طرف کمد لباسام میرم و نگاهی بهشون میندازم خیلی وقته چیز تازه ای نخریدم همیشه به همین چیزایی که داشتم بسنده میکردم لازمه که یه سری لباس و خورده ریز برای خودم بخرم با این فکر از اتاق که بیرون میام هنوز مزه ی قهوه ای که به همراه امیر مهدی خوردم رو زیر زبونم حس میکنم وقتی وارد کافی شاپ شدیم حس عجیبی داشتم یه نگرانی خاص ازینکه ممکنه کسی ما دوتا رو باهم ببینه فکر اینکه من با یکی از بهترین و جذابترین شاگردهام دیده بشم یه ترس لذتبخشی رو توی دلم میندازه امیرمهدی روبروی من میشینه و منوی روی میز رو باز میکنه با نگاهی بهش به طرف من میگیره و میگه چی میل داری استاد ازینکه مدام منو استاد خطاب میکنه خوشم نمیاد حس میکنم هم یه جور طعنه میزنه هم اینکه صمیمیتی توی گفتارش نیست منو رو از دستش میگیرم و همونطور که نگاهی بهش میکنم زیر لب میگم اسم من سپیده ست در ضمن توکه خودت استادتر هستی و منو میبندم و با همون لحن ادامه میدم من کاپوچینو میخورم ایتالیایی تلخ با همون نگاه همیشگی و دوست داشتنیش منو رو ازم میگیره و رو به کسی که مسئول سفارش بود اشاره میکنه توی فرصتی که سفارش رو بیارن میگه میخواستم خودت ازم بخوای که با اسم کوچیک صدات کنم سپیده خانوم دوباره نگاهی بهش میکنم نمیدونم چرا اینقدر حس خوبی ازش میگیرم انگار سالهاست که میشناسمش حتی اسمش هم منو یاد امیر میندازه خیلی وقت بود که داشتم سعی میکردم همه چیز رو فراموش کنم دوباره با یاداوری گذشته لبخند روی لبم میماسه و چشمام شروع به رقصیدن میکنه هیچوقت نتونستم این حالت خودم رو کنترل کنم اب دهنمو قورت میدم و برای اینکه حواسم رو پرت کنم میگم خب جناب امیرمهدی رضایی میبینم که درسهارو جلوجلو میخونی میشه یه کلاس واسه من بذاری از محضرت مستفیض بشیم لحن شوخم باعث میشه که کمی احساس صمیمیت کنه لبخند قشنگی روی لبش نقش میبنده و جواب میده اتفاقا میخواستم بهت همچین پیشنهادی بدم فکر کنم لازم باشه یه مقدار اموزش تکمیلی ببینی از اینهمه اعتماد به نفسش خنده م میگیره و میگم واقعا که روت زیاده همینطوری توی کلاس بهت رو نمیدم میخوای درس جلسه بعد هم توضیح بدی فکر کنم بعد ازین اصلا نیازی نباشه کلاس بیام پیشخدمت قهوه رو روی میز میذاره و میگه امری ندارین جناب رضایی ازین حرفش جا میخورم معلومه که زیاد اینجا میاد این موضوع باعث میشه که یه مقدار احساس نا امنی کنم ازین بابت که شاید به غیر ازمن با کس دیگه ای هم اینجا اومده باشه نگاهی به صورتش میندازم سعی میکنم توی خطوط چهره ش دنبال چیز منفی بگردم ولی هرچی بیشتر میگردم چیزی جز صمیمیت پیدا نمیکنم سعی میکنم افکار منفی رو کنار بذارم و به قول معروف نیمه ی پر لیوان رو نگاه کنم وقتی فنجون رو به لبم نزدیک و تلخی لذتبخش کاپوچینو رو روی لبم حس میکنم دوباره توی خاطرات گذشته م غرق میشم خیلی وقت بود که همچین حسی رو تجربه نکرده بودم توی این دوسال گذشته از بس سعی کرده بودم همه چیز رو فراموش کنم که خودم رو هم فراموش کرده بودم امیرمهدی توی سکوت به من نگاه میکنه انگار که ازین حالتم لذت میبره وقتی به چهره ی متفکرش نگاه میکنم مثل کسی که از دنیای دیگه ای برگشته باشه به خودش میاد و لبخندی میزنه فنجون رو روی میز میذارم و دستم رو دورش حلقه میکنم گرمای فنجون دستهامو نوازش میکنه دوست دارم چیزی بگم ولی انگار زبونم قفل شده امیرمهدی که این حالتم رو میبینه سکوت رو میشکنه و میگه به چی فکر میکردی نگاهی بهش میکنم نمیخوام تو همین برخورد اول سر حرفو باز و باهاش درد دل کنم ولی ارامشی که توی نگاه و چشماشه منو بدجوری جذب خودش میکنه از خودم میپرسم یعنی میتونم بهش اعتماد کنم فنجون رو که برای بار دوم به لبم میبرم حس میکنم از گرمای اولیه ش کاسته شده ولی از گرمای من کم نشده نفسی میگیرم و میپرسم خب منو اوردی اینجا که قهوه خوردنمو نگاه کنی ازین حرفم لبخندی میزنه و میگه نه خب هرچند قهوه خوردنت خیلی جالب هم نیست با اینحال فقط برای اینکار دعوتت نکردم راستش توی کلاس همیشه یه چیزی توی نگاهت بود که مطمئن بودم با درونت خیلی فرق میکنه با اینکه خیلی سعی میکنی جدی و رسمی برخورد کنی ولی بازهم ته چهره ت یه چیز دوست داشتنی وجود داره ازین تعبیرش خوشم میاد و با اینکه میبینم خیلی خوب منو مورد تجزیه و تحلیل قرار داده ولی حس اینکه حتما براش مهم بوده که اینکارو کرده موجب رضایتم میشه امیرمهدی که این رضایتمندی رو توی چهره م میبینه از فرصت استفاده میکنه و ادامه میده واسه همین خواستم بیرون از چارچوب رسمی کلاس یه مقدار بیشتر باهم اشنا بشیم راستش میدونم که توی این شهر غریبی و فقط اخر هفته ها به شهر خودت میری بازهم حرفی زد که نشون میداد منو زیر نظر داره پس بیخود نبود اینقدر دنبال این بود که چیزی بهم بگه آخرین جرعه از قهوه م رو سر میکشم و میگم ولی به نظر نمیاد تو توی این شهر غریب و تنها باشی حواسم هست دخترهای کلاس خیلی بهت توجه دارن اینبار با لبخند شیطنت امیزی جواب میده خب دخترن دیگه وقتی هم که یه پسر خوشتیپی مثل من رو میبینن نمیتونن خودشون رو کنترل کنن ولی من اگه میخواستم تنهایی خودم رو با دخترای اینچنینی پر کنم هیچوقت سراغ کسی هم سن و سال خودم نمیومدم ازین حرفش خوشم اومد یه جورایی مطمئن شدم که موضوعی با بقیه نداره با اینحال بازم باید بیشتر رعایت کنم حالا نوبت من بود که بهش بگم چی میخوام ببین امیرمهدی اگه میخوای دوتا دوست واقعی باشیم من حرفی ندارم چون تقریبا اون مؤلفه هایی که من از یک دوست انتظار دارم رو در تو میبینم چیزی که لااقل تا الان در وجود کسی دیگه ای ندیدم ولی اگه میخوای مثل این پسربچه ها بعد از دو روز بری دنبال کارت بهتره از همین الان این رابطه رو شروع نکنیم وقتی از کافی شاپ بیرون میومدیم احساس سبکی میکردم دیگه از اونهمه تنش و نگرانی اول وقت خبری نبود و به جاش حس خوشایندی وجودم رو پر کرده بود حسی که میتونست یاد آور روزهای خوش گذشته باشه تمام امروز رو تعطیل بودم کلی کار نیمه تموم و شروع نشده داشتم که باید انجام میدادم اول از همه وقت آرایشگاه گرفتم خیلی وقت بود که به خودم نرسیده بودم از آخرین باری که موهامو رنگ کردم حدود یکسال میگذشت اونم به خاطر عروسی یکی از همکارام بود و البته چون خیلی صمیمی بودیم حاضر شدم توی مجلس عروسیش شرکت کنم به طور معمول هیچ حس خوبی از شرکت در اینجور مجالس بهم دست نمیده بعد از ظهر برای خرید لباس به مرکز شهر رفتم یکی دو دست مانتوی رنگ روشن یه دست پالتوی کوتاه بالای زانو یه شلوار جین تنگ که وقتی پروو میکردم به زور از رونهای پرم بالا میرفت و یه جفت بوت پاشنه بلند که قدم رو چند سانت بلندتر میکرد و چندتایی هم لباس زیر و راحتی خریدم نمیدونم رابطه ی من و امیرمهدی تاکجا میخواد پیش بره ولی یه حسی بهم میگه که باید برای اونروز آماده باشم توی فروشگاه لباس زیر یه لباس خواب حریر قرمز چشممو میگیره روی سینه ش ساتن خوشرنگی داره و به پایینش توریه از تجسم خودم توی این لباس حس خوشایندی بهم دست میده یکی دو ست شورت و سوتین رنگی میخرم و به خونه برمیگردم افسانه و مهسا با دیدن من و خریدهایی که کردم کلی تعجب میکنن وقتی چشمای متعجبشون رو میببنم خنده م میگیره شاید انتظار نداشتن سپیده ای که تا یکی دو روز پیش مثل پیرزنها لباس میپوشید و رفتار میکرد حالا اینطور سرزنده و شاداب شده باشه مهسا لبخندی میزنه و میپرسه میبینم که بدجور به خودت رسیدی خیر باشه خبریه وسایلم رو توی اتاقم میذارم و جوابی نمیدم اینبار افسانه در حالیکه روی مبل توی پذیرایی نشسته میگه واسه کی اینقدر به خودت رسیدی با پررویی جواب میدم واسه خودم که حض کنم مهسا ازین حاضر جوابیم جا میخوره و به افسانه نگاهی میکنه وقتی در اتاق رو پشت سر خودم میبندم تا لباسایی که خریدم رو دونه دونه امتحان کنم میتونم قیافه ی جفتشون رو وقتیکه منو با این لباسها میبینن تجسم کنم توی روزای آینده بیشتر ساعات بعد از کلاس رو با امیرمهدی میگذرونم باهم بیرون میریم و کلی میگردیم دیگه جایی توی شهر نمونده که نرفته باشیم و رستورانی نمونده که غذاهاش رو امتحات نکرده باشیم اما همیشه توی کلاس مثل سابق رفتار میکنیم حتی خیلی سردتر و عادی تر از گذشته به مرور میفهمم که امیرمهدی پسر خیلی راحت و ریلکسیه و چیزی توی این دنیا نیست که ناراحت و عصبانیش کنه بعضی وقتها اینقدر ازین رفتارش خوشم میاد که میخوام بپرم و بغلش کنم با اینحال توی این مدت به غیر از دست دادنهای هنگام سلام و خداحافظی تماس بدنی باهم نداشتیم نمیدونم چرا ولی یه جورایی ته دلم میخواد که این اتفاق بیفته شاید اگه از همون روز اول برخوردی غیر از این رو توی رفتارش میدیدم اینطور نسبت بهش جذب نمیشدم ولی همیشه طوری رفتار میکنه که حس میکنم این من هستم که تمایل به بودن باهاش دارم هیچوقت رفتاری نمیکنه که نشون دهنده ی این باشه قصد سوءاستفاده ازم رو داره و این همون چیزیه که من همیشه از یک جنس مخالفم انتظار داشتم جلوی آیینه ایستادم و خودم رو توی لباسای جدیدم تماشا میکنم این کار همیشمه حالا دیگه هفته ای یه دست لباس میخرم و کلی به خودم میرسم دوست دارم همیشه موقعی که با امیرمهدی هستم اینقدر خوش تیپ و شیک باشم که کس دیگه ای به نظرش نیاد واسه امروز همون پالتوی کوتاه بالای زانو و شلوار جینم رو میپوشم ازین لباسم خیلی خوشم میاد توی این چند وقته که یه مقدار غذام رو کنترل کردم لاغرتر شدم و لباسام اندازه ی تنم شده شال قهوه ای بافت درشتی رو روی سرم میندازم که موهام از زیرش مشخصه یه رژ صورتی با طعم توت فرنگی به لبم میزنم نمیدونم چرا ولی ته دلم حس میکنم که امشب یه اتفاقی بینمون میفته و میخوام که طعم لبم براش بیادموندنی باشه وقتی از اتاق بیرون میام مهسا بادیدن من چشماش گرد میشه و میپرسه وواوو سپیده خودتی مثل اینکه واقعا داره اتفاقاتی میفته و ما بی خبریم افسانه از توی آشپزخونه نگاهی به من میکنه و لبخند تلخی میزنه که تلخیش بیشتر برای خودشه نه من وقتی بوت پاشنه بلندم رو میپوشم حس میکنم اینطوری چند سانتی به امیرمهدی نزدیک تر میشم صدای زنگ موبایلم که بلند میشه میفهمم که نزدیک خونه منتظرمه بهش سپردم که هیچوقت جلوی خونه نگه نداره چون ممکنه همخونه هام ببیننش با بوتهای پاشنه بلندم که بهشون عادت ندارم پله ها رو دوتا یکی پایین میام و با هزار زحمت خودمو کنترل میکنم تا زمین نخورم وقتی توی ماشین گرم و نرم امیرمهدی میشینم درو میبندم و میگم هوووی چقدر سرده و روبه امیرمهدی ادامه میدم سلام خوبی تو چه خبر اینقدر هولم که متوجه ی نگاههای زل زده ش نمیشم وقتی چشمام به چشمش میفته از نحوه ی نگاه کردنش که لبخندی روی لبش نشسته کمی به خودم میامو میپرسم چیه چرا اینطوری نگام میکنی لبخند روی لبش پر رنگتر میشه و جواب میده چشمام اینطوریه شما به دل نگیر و راه میفته اینبار صدای پخش رو خودش بیشتر میکنه یه اهنگ تند و تیز که از شنیدنش تنم داغ میشه دستکش های چرمیمو در میارمو دستمو روی دست امیرمهدی که روی دنده گذاشته میذارم منو به سمت خودش میکشه و سرمو به شونه هاش تکیه میده بوی عطر تنش توی بینیم میپیچه و از خود بیخودم میکنه امروز یه حال خاصی دارم نمیدونم چرا ولی یه چیزی ته وجودم میجوشه چیزی که خوب میدونم چیه ولی نمیتونم درموردش بهش بگم دوست دارم خودش بهم بگه اما حس میکنم که تا من چیزی نگم قصد نداره اینکارو انجام بده توی تمام این مدت همیشه همینطور بوده و همین رفتارش باعث شده که همچین حسی نسبت بهش پیدا کنم موسیقی که پخش میشه حالمو بیشترعوض میکنه یه ریتم تکنو که صدای خواننده ش تا اعماق وجودم رخنه میکنه غریبی نکن گل مریمم به من تکیه کن مسیحای تو پناه تو ام به من تکیه کن تو کوران این زمستون سرد به من تکیه کن که خورشید این شب یخزده م به من تکیه کن و من بهش تکیه کردم به شونه های ستبرش و بازوهاش که از زیر لباسش صورتمو نوازش میکنه تنم داغ میشه صدای پخش هرلحظه بلندتر میشه و حس میکنم که تمام اون شعر رو برای من میخونه غریبی نکن با این گمشده اگه تو چشام یه دنیا غمه بذار گل کنیم تو دستای هم که تعمیدی نگاه توام من از شعله ی غریب نگات به تو پر زدم به گل خنده هات کنار همین شب نقره پوش بمون بامنو یه قهوه بنوش این ترانه انگار داره با من حرف میزنه یه جورایی دیگه مطمئن میشم که چی میخوام سرمو از روی شونه های امیرمهدی که تا الان و توی سکوت فقط مشغول رانندگی بود بر میدارم و رو بهش میگم میشه امشب بریم یه جایی که فقط منو تو تنها باشیم نگاهی به من میکنه و میگه مگه الان به غیر از من و تو کس دیگه ای هم اینجا هست میدونم خوب میدونه منظورم چیه ولی ازینکه خودش رو میزنه به کوچه ی علی چپ عصبانی میشم سرمو برمیگردونم رو به پنجره ی ماشین و با غیض میگم منظورم اینجا نبود که گفتم شاید بهتر باشه به خونه تون بریم چون من هنوز نمیدونم کجا زندگی میکنی از توی شیشه میبنمش که رو به من لبخندی کشداری میزنه و جواب میده خب تو هیچوقت نپرسیدی منم چیزی نگفتم ولی اگه دوست داشته باشی چرا که نه اتفاقا از خیابانگردی خیلی بهتره با این حرفش یه لحظه حس میکنم نفسم بند میاد حس اینکه ممکنه امشب رو باهاش بگذرونم هیجانزده م میکنه نگاهم رو از پنجره میگیرمو در حالیکه سعی میکنم خودمو کنترل کنم رو بهش میگم خب پس چرا منتظری بریم ببینم این شاگرد پر روی من کجا زندگی میکنه ولی قبل از اینکه حرفم تموم بشه توی یک کوچه ی خلوت نگه میداره و کنار خیابون پارک میکنه کوچه ای به نظر میرسه خونه ش باشه 8 1 8 4 8 8 7 8 8 9 86 9 87 8 7 8 8 4 ادامه نوشته

Dîrok: Tebaxê 8, 2018

Leave a Reply

E-maila te ne dê bê weşandin. qadên pêwîst in *